بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها

::
 
::
خانه را کنار رودخانه می سازند که زیبا جلوه دهد اما رودخانه ای را سراغ دارم که محو زیبایی خانه ای است. خیلی ها می پرسند که چرا رودخانه ی قم آب ندارد؟ جوابش از ابتدا برایم روشن بود؛ شوق وصال! شاید هم انگیزه ای برای نشان دادن زیبایی اش ندارد چون می داند با وجود چنین خانه ای، کسی به زیبایی های او توجهّی نمی کند. البته گاهی عرق شرمی بر پیشانی اش نمایان می شود. از روی رود رد می شوم. باید با معرفت وارد این خانه شد؛ معرفت به حجّت خدا. وارد صحن صاحب الزّمان می شوم، سبکی جدید از معماری اصیل اسلامی. و خداوند اینطور مقدّر ساخت که حجّتش با رسالتی 1400 ساله در روزگار ما امامت را همچنان بر عهده داشته باشد. امّا من مثل خیلی های دیگر توان درک این موضوع را ندارم. سبک جدید را می بینیم و پی به اصالت آن نمی بریم و از آن گذر می کنیم، شاید خداوند به فکر ظرفیت ما نیز باشد! حتماً اینگونه است چون بر سر راهمان شبستان امام خمینی قرار دارد، عنایت خداوند به ظرفیت های ما! غرق جلال و عظمت آن می شوم. چگونه می توان اینقدر بزرگ بود، حتماً سرّی الهی دارد. نمازم را در شبستان امام می خوانم. نمازم در حالی تمام می شود که ذهنم مشغول پیدا کردن راز این عظمت است. جمعیت برمی خیزند: السّلام علیک یا اباعبدالله، السّلام علیک یا علی بن موسی الرّضا، السّلام علیک یا بقیة الله، روی برمی گردانیم: السّلام علیک یا فاطمة المعصومه... . چشمانم نمناک می شود. آنقدر کرامت در این خانه موج می زند که حتّی سؤالت را بی جواب نمی گذارند؛ امام وقتی بعد از 16 سال تبعید به قم بازگشت، اولین کارش زیارت این بانوی بزرگوار بود... .ضریح حضرت را در آغوش می گیرم . چیزی به ذهنم نمی رسد. انگار زبانم بند آمده. چطور باید خدمت ایشان ادب کنم؟ چه چیزی باید از او بخواهم؟ سراغ زیارتنامه میروم. به فرازی از زیارتنامه رسیدم که دوست دارم آن را فریاد بزنم... . از طرف ایوان طلا بیرون می آیم. برای خروج به طرف درب ساعت می روم. تیک تاک های بزرگش، گذر زمان را بیشتر نشانم می دهد. بعضی دیگر نیز این درب را برای خروج انتخاب کرده اند. دم درب ازدحام جمعیت است. به یاد قیامت می افتم. ساعت بالای درب بدجور زیر دلم را خالی کرده. قدم هایم برای خروج آرام تر می شود. به رواق زیر درب میرسم. نسبتا تاریک است. بدنم می لرزد. به همین زودی دلم برای زیبایی های حضرت تنگ می شود. رویم را برمی گردانم به طرف ضریح، شاید هم با وجود این ترس نمی توانم به کس دیگری فکر کنم. آن قسمت زیارتنامه را با جانم فریاد می زنم: یا فاطمة اشفعی لنا فی الجنة.
بی تعارف

نظرات  (۲)

فوق الفوق العاده بود
اگه خدا عمری بده تا سال دیگه شاید هم زودتر شعرش میکنم
دیر بشه دروغ نمیشه
سلام
لذت بردم زیبا بود
.........................................................
بی تعارف: سلام
خواهشا مطالب رو به قصد لذت نخونید خدای نکرده به گناه می افتید!
نظر لطف شماست. ممنون.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">