سائلی پرسید از چه میزنی محکم به روی سینه ات؟
گفتم او را من بدین سینه زدن، خانه تکانی می کنم...
ای دل! عیدت مبارک! چرا تعجب میکنی؟ مگر نه اینکه ایّام خانه تکانی ات فرا رسیده؟! مگر نه اینکه یک سال، منتظر چنین روزی بودی تا بهترین لباسهایت را بپوشی؟! مگر نه اینکه هر شب خود را آماده ی دید و بازدید می کنی؟! خب مگر چه اشکالی دارد؟ با دست خالی به مهمانی می روی و با دستانی پر برمیگردی تا آماده ی بازدید شوی، نیازی هم نیست قبل از رفتن، خود را معطّر کنی، چون عطر هیئت است که بر جان همه ی مهمانان می نشیند. آری ای دل! این عزای ماست که هر سال می شود تکرار، وگرنه حیف محرم که خرج غم گردد...
جالب بود...