بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام حسین» ثبت شده است

ضعیف بودن حافظه تاریخی ملت‌ها همیشه مایه سوء استفاده زورگویان و دولت‌مردان مستکبر جهان بوده و هست؛ آن‌ها یا ظاهر و ژست خود را تغییر می‌دهند و یا تاریخ را تحریف می‌کنند تا بتوانند در هر زمان، مقاصد شوم خود را دنبال کنند اما در طول تاریخ به واسطه‌ی قدرت و اراده‌ی الهی، حادثه کربلا نه تنها به فراموشی سپرده نشد بلکه روز به روز زنده‌تر شده است. انقلاب اسلامی ایران نیز از دل مجالس روضه، شروع و با اقتدا به قیام امام حسین علیه‌السّلام پیروز شد و به همین دلیل تا زمانی که آرمان‌ها و اهداف نظام از مسیر اصلی‌اش فاصله نگیرد، دست قدرت الهی در حفظ نظام قابل مشاهده است.

باید یادآور شویم همان‌طور که بغض ما نسبت به دشمنان اهل‌بیت همیشگی است هیچ‌گاه نقش شوم عوامل توهین به ولایت فقیه و حرمت‌شکنان عزای سیدالشهدا علیه‌السّلام را فراموش نمی‌کنیم و آن‌ها را نخواهیم بخشید و همچنین تلاش برای به فراموشی سپردن فتنه 88 و گناه سران آن را کمتر از خیانت و فتنه‌انگیزی نمی‌دانیم.

::

همیشه با حسین میمانیم

::

+ مداحی بسیار دلنشینی که توی اون سال بارها گوش کردم: (+) 1.67 مگابایت

+ پادکست «نفاق فتنه‌گری»

+ وقتی 8 دی 89 رفتیم محضر حضرت آقا، ایشون وظیفه رو این‌طور فرمودن:

«انسان وقتی به مسائل نگاه میکند و میخواهد از یک افق بالاتری مسائل را بررسی کند، متحیر میماند: این چه دست قدرت الهی است که اینجور دلهای ما را، جانهای ما را به سمت اهدافِ خودش حرکت میدهد؟ کار خداست. خدا با شماست. این خداست که شما را هدایت میکند. این خداست که دلهای من و شما را متوجه به  راه درست میکند.
 بایستی ارتباط خود را با خدا حفظ کنیم، مستحکم کنیم. خاصیت یک حرکت الهی همین است: همتهای مردم، کارهای مردم، عزم و اراده‌ی مردم، حضور مردم، در کنار توجه به خدا، در کنار دلهای آماده‌ی برای تضرع؛ اینها خیلی مهم است. ارتباط خود را با خدا قوی کنیم. نگذاریم دلهای ما متمایل به سمتی شود که ما را از راه خدا دور کند؛ «ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة»؛ این دعائی است که قرآن به ما یاد میدهد.
 خوشبختانه جوانهای ما با دلهای پاکشان، با دلهای نورانیشان، با حضورشان در مراسم گوناگون، رحمت الهی را جلب میکنند. و یکی از موارد جلب رحمت الهی، همین نهم دی بود. به برکت یاد حسین‌بن‌علی سیدالشهداء (سلام اللَّه علیه) مردم در صحنه آمدند و بساط فتنه‌گران را جمع کردند.»

بی تعارف

وقتی علی صدا می‌زدش، به‌جای این‌که به شوهرش نگاه کند، سرگردان نگاه حسن و حسین می‌شد! نامش «فاطمه» بود اما بعدا خواست «امّ‌البنین» صدایش کنند.

::

پ.ن:

+ چه مادری، چه پسری...

+ حتما به اینجا سر بزنید: (+)

بی تعارف

(کاروان پیاده نجف تا کربلا – اربعین 92)

از صبح پنجشنبه که با آن اتوبوس فکسنی تا مهران رفتیم و گرفتاری‌های دوباره مرز مهران و شام ساعت 3:30 صبح ِ بین ِ راه و تب و لرز و سرفه‌های پشت سرهم بچه‌ها و سرمای زیر صفر ِ نماز صبح ِ همدان و البته طعم دبش دعای ندبه داخل اتوبوس تا ظهر جمعه که با استقبال خانواده‌ها رسیدیم رشت، همه‌اش انگار یک لحظه بود، یک آن بود که گذشت و ما به خودمان آمدیم دیدیم همان جای اول هستیم. دستمان از حرم کوتاه است و دل‌مان تنگِ شش‌گوشه. اصلا انگار همه‌ی این 10 روز یک رویا بود؛ رویای زیبایی که همه بچه‌های هیئت‌مان آرزویش را دارند. فقط همین‌قدر می‌دانم که برگشتیم جای اولِ اولِ خودمان، مگر نفرمود امام صادق علیه‌السّلام به حسین‌بن‌ثُوَیر:

- اى حسین! کسى که از منزلش بیرون آید و قصدش زیارت قبر حضرت حسین بن علی (علیهماالسلام) باشد. اگر پیاده رود، خداوند منّان به هر قدمى که برمى‏‌دارد یک حسنه برایش نوشته و یک گناه از او محو مى‏‌فرماید. تا زمانى که به حائر برسد و پس از رسیدن به آن مکان شریف حق تبارک و تعالى او را از رستگاران قرار مى‏‌دهد، تا وقتى که مراسم و اعمال زیارت را به پایان برساند که در این هنگام او را از فائزین محسوب مى‏‌فرماید، تا زمانى که اراده مراجعت نماید در این وقت فرشته‏‌اى نزد او آمده و مى‏‌گوید: رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) به تو سلام می‌رساند و خطاب به تو مى‌فرماید: از ابتداء عمل را شروع کن، تمام گناهان گذشته‌ات آمرزیده شد.

(کامل الزیارات ص132)

بی تعارف

دوشنبه 11 دی 91 ، نجف اشرف؛

نماز ظهر و عصر را در مسجد جامع فاطمة الزّهرا -سلام الله علیها- خواندیم و پیاده‌ راه افتادیم به سمت کعبه‌ی دل‌ها. قرار شد همان اولِ راه در مکانی که از قبل مشخص شده بود بمانیم و ناهار بخوریم. حدودا 700 نفر بودیم که قطعا زمان زیادی باید صرف ناهار می‌شد، از طرفی هم مسیر پُر از موکب‌هایی* بود که همه‌جوره پذیرایی می‌کردند، این دلایل با شوق زیادی که برای ادامه مسیر داشتیم کافی بود تا 20 و چند نفری قیدِ ناهار دسته‌جمعی را بزنیم و زودتر حرکت کنیم.

::

پیاده روی اربعین 91

::

هنوز 10 کیلومتر نرفته بودیم که پیرمردی با لباس عربی جلوی‌مان را گرفت و به خانه‌اش دعوت‌مان کرد. هرچند تا این‌جای مسیر از خجالت موکب‌ها درآمده بودیم اما نمی‌شد از یک ناهار مفصّل گذشت، واقعا حیف بود! پیرمرد از این‌که دعوتش را قبول کردیم حسابی خوشحال شده بود و سر از پا نمی‌شناخت. وقتی رسیدیم، فوری حمامش را گرم کرد تا اگر کسی خواست بتواند دوش بگیرد و جلوی چشمان تعجب‌زده‎ی ما اصرار داشت که جوراب بچه‌ها را از پای‌شان دربیاورد و بشوید. ما هم که شرمنده شده بودیم جوراب‌هایمان را در جیب‌مان گذاشتیم و صدایش را درنیاوردیم! بعد از چند دقیقه‌ که اثری از ناهار نبود و رد و بدل شدن کلمات دست و پا شکسته‌ی عربی و انگلیسی تازه فهمیدیم این بنده‌ی خدا دعوت‌مان کرده تا برای شام و خوابِ شب، مهمانش باشیم و فردا صبح حرکت کنیم. صاحب‌خانه هم متوجه شد ما نمی‌خواهیم شب را آن‌جا بمانیم و این تازه اول ماجرا بود! او منّت و خواهش می‌کرد و گاهی عصبانی می‌شد و لایُطلَق لایُطلَق می‌کرد و ما شکراً شکراً و عفواً عفواً می‌گفتیم. همه‌ی اعضای خانواده‌شان جمع شده بودند که رأی‌مان را بزنند تا بمانیم اما واقعا نمی‌شد باید حرکت می‌کردیم(+). حاج آقای مهدوی پیشنهاد داد تا آقاحسن جعفری روضه‌ای بخواند و مجلسی بگیریم تا هم ثوابش به صاحب‎‌خانه برسد و هم بتوانیم کمی از ناراحتی‌شان کم کنیم. و آقاحسن شروع کرد... (+) خدا خیرش بدهد.

::

پیاده روی اربعین 91

::

در مسیر همه‌اش حال و هوا همین بود. در اوج فضای شوخی و موقعیت‌های خنده‌دار، حرف، رفتار و حتی اشاره‌ای کافی بود تا اشک همه به راحتی روان شود، راحت‌تر از آن‌چه که فکرش را بکنید. آخرش هم پیرمردِ صاحب‌خانه از ناراحتی برای خداحافظی نیامد و ما رفتیم تا کربلا دعاگویش باشیم...

::

پیاده روی اربعین 91

::

پ.ن:

+ چقدر مهمون‌نواز بودن خوبه... عمه چرا به کربلا این همه دشمن آمده؟!

+ حالی برای نوشتن نبود اما من همچنان مدیون حضرت رقیه‌ام... (شهادتشان تسلیت.)

* موکب، همان هیئت خودمان است. عراقی‌ها در طول مسیر نجف تا کربلا ایستگاه‌صلواتی و چادر‌هایی راه می‌اندازند تا از زائران پذیرایی کنند که اصطلاحا به آن‌ها موکب هم می‌گویند.

بی تعارف

::

شب پنجم محرم است؛

لطفا امشب این فایل را دانلود نکنید

و گوش ندهید!: (+)

::

بی تعارف

حسین جان! ببخش...
پولی را که خرج کردیم به نیت اسم کوچک زیر پرچم بود نه برای اسم بزرگ تو!

هیئت کوفی‌های مقیم رشت

::

پ.ن:

بدجور مضطربم، امشب شب سوم محرم است.  (+) (+)

بی تعارف

إنّا لله و إنّا إلیه راجعون

::

آن طور که پدرم تعریف می‌کرد «عموغلام» از بچگی، بزرگِ خانواده بود. در تمام دوران کودکیِ پدرم، شخصیتی به نام «داداش غلام» وجود دارد که در شیطنت‌ها، ترس از او و در تصمیم‌گیری‌ها، تبعیت از او جزءِ جدانشدنی خاطرات است. هرچند من آن روزها نبودم ولی بارها شنیدم که پدربزرگم در حال احتضار، چندین روز چشم‌انتظارِ پسرِ بزرگش «غلام» ماند و یک لحظه دیدارش کافی بود تا با آرامش تسلیم مرگ شود. کسی که شاید این روز‌ها شادمان از دیدار دوباره‌ی پسرش است. (امیدوارم آن‌جا حالشان خوب باشد.)

من هم بخشی از خاطرات خوش کودکی‌ام برمی‌گردد به همان خانه‌ای که شب‌های یلدا بهترین میزبان بود تا بزرگ‌ترها دور هم جمع شوند و حافظ بخوانند و ما کوچک‌ترها چند دقیقه ای هم که شده برای خوردن آجیل و میوه‌های مخصوصِ آن شب از بالا و پایین رفتن از پله‌های چوبی منصرف شویم و در جمع بزرگان بنشینیم. اما امروز مهم نیست که آن خانه دیگر وجود خارجی ندارد و شاید مهم نباشد که شب یلدای هرسال خبری از فامیل‌هایمان نداریم چون تازه می‌فهمم شیرینیِ آن خاطرات را مدیون نگاه مهربانِ صاحب آن خانه یعنی عموی بزرگم و وجود پرمحبتش هستم.

حالی ندارم تا بیشتر برای‌تان بگویم که «عموغلام» با رفتنش چه داغی بر دل‌مان گذاشت. فقط به رسمِ رفاقت و آشنایی ممنون‌تان می‌شوم اگر شادیِ روحش فاتحه ای بخوانید تا شاید جبرانی باشد از طرف من برای ذره‌ای از خوبی‌هایش. اسم کاملش «غلامحسین روزافروزی» بود و مگر می شود ارباب‌مان امام حسین علیه السّلام وقتی ببینند غلامحسین را آورده‌اند عنایتی به غلامشان نکنند؟!

::

پ.ن:

این روزها تمام فامیل از شهرهای مختلف جمع می‌شوند تا در مراسمِ ختمِ عموغلام شرکت کنند. فامیل‌هایی که بعضی‌هایشان بعد از ماه‌ها و شاید سال‌ها از هم‌دیگر باخبر می‌شوند. خیلی‌ها در دلشان، خود را سرزنش می‌کنند که ای کاش این اواخر توجه بیشتری به آن مرحوم می‌کردند یا حالی از او می‌پرسیدند اما اصلا به روی خودشان هم نمی‌آورند! نمی‌‌خواهم یقه‌ی کسی را بگیرم، فقط لطف کنید بیشتر قدر هم را بدانید، بیشتر از حالِ هم خبر داشته باشید، همین!

بی تعارف

مانده بودم چه می خواهند مردم از این ضریح توخالی؟!

شش گوشه اش را که دیدم دلم لرزید...

...

روضه همان به که مکشوف نباشد.

+

بی تعارف