بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امر به معروف» ثبت شده است

فرشتگان کاتب، گزارش‌کار را با احترام تحویل جبرئیل سلام‌الله‌علیه دادند، ایشان هم تشکری کرد و با صبر و حوصله‌ی خاصی گزارش‌کار را ورق زد و به عکس‌ها دقت کرد. فرشته سمت راست شروع کرد به توضیح دادن: «همان‌طور که می‌دانید و از عکس‌ها مشخص است، علی آقا در زمان کمی مسیر زیادی را طی کرد. او وظیفه را شناخت و راهش را به درستی تشخیص داد. با ارادت خاصّش به ائمه اطهار سلام‌الله‌علیهم و همچنین اخلاص و تواضع بی‌نظیری که داشت در امتحان‌های مختلف قبول شد.» فرشته سمت چپ ادامه داد: «تا این‌که به امتحان نهایی رسید؛ واجبی که خیلی‌ها آن را فراموش کرده‌اند. امتحان سختی هم از او گرفته شد امّا...» فرشته سمت راست بدون معطلی گفت: «اما او به خوبی از ناموس مسلمانان، دفاع کرد و در امتحان نهایی هم شاگرد اول شد و مستحقّ این‌که خونش خریداری شود.»

جبرئیل داشت همین‌طور به عکس‌ها نگاه می‌کرد. بعد از چند لحظه سکوت، فرشته‌ی سمت چپ گفت: می‌توانم سوالی بپرسم؟

جبرئیل: بپرس!

فرشته‌ی سمت چپ: ما همان‌جا منتظر بودیم تا جناب عزرائیل بیایند و علی آقا را با احترام همراهی کنیم اما انگار...

جبرئیل: بله! وقتش رسیده بود اما اگر به گزارش خودتان دقت کنید علی آقا خیلی به سرورمان سیده زنان دو عالم و نور چشم و پاره تن مولای‌مان ارادت داشت. این دلیل کفایت نمی‌کند؟!

فرشتگان کاتب نگاه معناداری به هم کردند که معلوم بود قبلا با هم‌ دلایل را بررسی کرده‌اند و به همین دلیل رسیده بودند ولی باز هم سوال داشتند: حالا چرا بیشتر از دو سال باید این درد و جراحت را تحمل می‌کرد؟!

جبرئیل: چون مادرش حاضر نبود دل بکند!

فرشته‌ی سمت چپ: خب، مادر علی آقا که تا آخرش هم دل نکند؟!

فرشته‌ی سمت راست خطاب به جبرئیل: اجازه هست من جواب بدهم؟

جبرئیل: بفرمایید!

فرشته‌ی سمت راست: مگر یادت نیست این روزهای آخر، علی آقا از مادرش خجالت‌زده و شرمنده شده بود؟! نمی‌توانست ببیند مادرش این همه به زحمت افتاده و کاری از دست خودش برنمیاید.

جبرئیل سرش را به نشانه‌ی تأیید تکان داد و ...

::

شهید علی خلیلی

+ کلیک کنید تا بتونید بهتر به عکس‌های گزارش‌کار دقت کنید!

::

پ.ن:

+ اگر می‌خواید از علی آقا بیشتر بدونید، پیشنهاد می‌کنم مستند دعوت رو حتما ببینید: (+) البته تلویزیون هم پخشش کرده.

+ همیشه مدل گزارش تهیه کردن ادارات و سازمان‌ها از کارهای خودشون و نوع نگاه اون‌ها به گزارش کار نهادهای فرهنگی و مذهبی برام آزاردهنده بوده، هست و احتمال قریب به یقین خواهد بود!

بی تعارف

شهید علی خلیلی

(برای دیدن عکس با کیفیت بهتر، کلیک کنید)

+

مراسم بزرگداشت طلبه شهید امر به معروف و نهی از منکر

پنجشنبه 7 فروردین 93 ساعت 17:30

رشت، حسینه شهدای گمنام (یخسازی)

::

پ.ن:

+ (+)

بی تعارف

گفتم: «روزه نمی‌گیری لاأقل حرمت ماه رمضون رو نگه‌دار!»

گفت: «باشه»، سرش را انداخت پایین و به آرامی رفت.

سر محلّه ایستاده بود و در کمال پُررویی شیشه دلستری را سَر می‌کشید. ترسیده بودم از این که بخواهم آدمِ لاتی را نهی از منکر کنم که هیکلش دوبرابر من که نه، سه برابر من بود. قلبم تند تند می‌‎زد و نمی‌دانستم چه چیزی پیش می‌آید؛ یا دعوایی حسابی می‌شد و چوب مفصّلی می‌خوردم و یا همانی می‎‌شد که شد (البته احتمال این که طرف را بزنم و ناکارش کنم هم هرچند خیلی کم اما بود که البته در این صورت با توجه به تناسب هیکل‌های‌مان، الان باید شرح یک معجزه را برای‌تان می‌نوشتم!).

قبل‌تر از این همیشه مردّد می‌شدم که الان باید نهی از منکر کنم یا فایده‌ای ندارد و تکلیفی ندارم اما یک چیزی همیشه به من می‌گفت نکند از ترس، واجبم را ترک کنم تا این‌که امروز نتوانستم کوتاه بیایم. روزه‌خواری یک جورایی فرق می‌کند مخصوصا این‌که طرف حساب با پُررویی و گردن‌کلفتی انجامش دهد. از دست خودم خوشحالم که به تکلیف عمل کردم و ناراحتم از اینکه چرا قبلش می‌ترسیدم!

امروز چندین و چندبار جمله‌های آدم گستاخی در ذهنم مرور شد: «این تو هستی که باید حجابتو برداری، اینجا دیگه جای شماها نیست، این شماها هستید که باید از اینجا بروید، شماها چند نفری بیشتر نیستید، بمانید خودم چادر از سرتان می‌کشم و...» (+)

::

دلستر

::

پ.ن:

+ خدایا! ایمانی کامل و دلی قرص می‌خواهم تا آن‌چنان رفتار کنم که تو می‌پسندی... .

+ ‌نمی‌گذارم امر به معروف و نهی از منکر در این شهر بمیرد! (+)

+ دانلود کلیپی زیبا از آقای قرائتی درباره‌ی روزه‌خواری (+)

بی تعارف