بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بهشت» ثبت شده است

(کاروان پیاده نجف تا کربلا – اربعین 92)

آری، کربلا بهشت است و انگار تقدیر خداست که ورود به این بهشت برای کسی محدودیت نداشته باشد؛ عالم و جاهل، مسلمان و غیر مسلمان. انگار خدا می‌خواهد حجت را بر همه تمام کند که بهشت هم نشان‌مان داده و دیگر بهانه‌ای باقی نگذاشته است. همین که خودم آن‌جا بودم برای اثبات این ادعا کافی است و این‌که با چشمان خودم دیدم جهالت تا کجاها پیش رفته. دیدم کسانی را که در جهل مرکب‌شان و به خیال ثواب بیشتر، سینه‌خیز در بین الحرمین می‌لولیدند! و صورت بر زمین می‌کشیدند. جالب‌تر اینکه گاهی افرادی در لباس روحانیت، همراهی و تاییدشان می‌کردند. چندین بار حاج‌حسن، حاجی صفرنژاد و دوستان دیگر را دیدم که دل‌سوزانه با آن‌ها صحبت می‌کنند تا شاید قانع شوند. اما جواب می‌شنیدند که فلان مرجع و فلان سید کار ما را تایید می‌کند. و البته که آن مرجع مطمئنا چنین کار جاهلانه‌ای را تایید نمی‌کند و آن سید هم نفسش از جای گرم بلند می‌شود و افکار غلطش را با پوند و دلار غربی‌ها به جهان عرضه می‌کند. آخرِ کاری هم ما را و مراجع‌مان را با صدای بلند لعن می‌کردند!

::

سینه خیز ممنوع!

::

راهپیمایی 20 میلیون نفری شیعیان به مناسبت اربعین حسینی همان‌طور که مورد توجه شیعیان دنیاست قطعا مورد توجه دشمنان و کینه‌داران از اهل‌بیت هم قرار گرفته است. نتیجه‌اش هم هزینه‌های عیانی است که دشمنان پرداخت می‌کنند تا درون شیعه، فرقه‌سازی کنند و مذاهب اسلامی را به جان هم بیاندازند. باید پرسید از غافلانی که با لعن کردن و قمه‌زنی موجب تضعیف دنیای اسلام می‌شوند و با تحریک تکفیری‌ها و بهانه دادن دست آن‌ها، خون شیعه برای خود خریداری می‌کنند، آیا کمی هم به دل امام زمان فکر می‌کنند؟! آیا به روز حساب هم اعتقادی دارند؟! اگر خدای نکرده و به فرض بعید گروه‌های تکفیری امثال داعش، سال‌های بعد بتوانند مسیر پیاده‌روی کربلا را ناامن کنند، آیا این‌ها می‌خواهند در مقابل‌شان ایستادگی و امنیت را برقرار کنند؟! (+) و البته باید از خودمان بپرسیم برای پیش‌گیری و مهار این انحرافات که اکثرا از ایرانی‌ها سر می‌زند کسی هم خودش را مسئول می داند؟!

::

پ.ن:

+ دیدن این تصویر (+) و این ویدیوها (+)، (+) رو به شدت پیشنهاد می‌کنم!

بی تعارف

(کاروان پیاده نجف تا کربلا – اربعین 92)

وقتی به آن‌جا می‌رسی با جان و دل می‌فهمی که چرا پیامبر صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: کربلا بخشی از بهشت است. احساس راحتی می‌کنی. انگار تمام عمر از خانه‌ات دور بودی و حالا برگشتی. راست گفتند هیچ جا خانه‌ی خودِ آدم نمی‌شود! و خانه مادری همه ما کربلاست...

::

حرم ارباب

::

راستش نتوانستم بنویسم از خیمه‌گاه، تلّ زینبیه، قتلگاه و شش‌گوشه. اصلا تعابیر کم می‌آورند. آن‌جا هم نیاز نیست روضه‌هایی را که شنیدی مرور کنی تا گریه‌ات بگیرد! همین که بلندی تلّ زینبیه را ببینی دلت می‌گیرد، ضریح شش‌گوشه را ببینی اشکت سرازیر می‌شود. این‌ها خودشان روضه‌خوان هستند و خوشا به حال آن‌هایی که نسبت به حضرت ارباب معرفت دارند و عارفانه و عاشقانه ایشان را زیارت می‌کنند. خوشا به حال آن‌هایی که فقط امام شهید را زائر نیستند بلکه امام زنده و عصر خود را هم می‌شناسند و یاری‌اش می‌کنند.

ظهر اربعین داخل چادرمان زیارت اربعین خواندیم. جمع قشنگی بود، وقتی رسیدم که سخنرانی حاجی سمیعی تمام شده بود و آقامحسن کاشفی داشت زیارت را شروع می‌کرد. هنوز سرپا بودم که صابر، کاغذ کوچکی دستم داد و گفت: «اینو بده به آقامحسن.» نگاه کردم دیدم اسامی شهیدان نریمان مژدهی و محمدمهدی مقدم و همچنین رضا عباسی را نوشته و خواسته یادشان کنیم. آقامحسن هم قبل از شروع زیارت، اسم‌شان را آورد. اصلا رفیق به درد همین روزها می‌خورد. یعنی حالا که همه جمعند جای شما حسابی خالی است. یعنی ما در کربلا یادتان کردیم شما هم دست‌مان را بگیرید. یعنی رفاقت ما محکم‌تر از این حرف‌هاست که مرگ بخواهد به آن پایان بدهد. یعنی... .

::

کربلایی محسن کاشفی

::

چادرهای‌مان پشت هتل ضیوف الباقر ‌علیه‌السّلام بود. ناهار و شام را تا روز اربعین از موکب‌ها تهیه می‌کردیم. فردای اربعین تقریبا همه موکب‌ها جمع کردند و چهره شهر به کلی عوض شد. باید صبح پنجشنبه برمی‌گشتیم به طرف مرز. حسابی حال‌مان گرفته بود که چرا نمی‌توانیم شب جمعه کربلا بمانیم. هرچه‌قدر حاجی مهدوی توضیح داد که زیارت حضرت را در روزهای دیگر دست‌کم نگیرید اما هنوز خیلی‌ها ناراحت بودند.

::

پ.ن:

+ نه اینکه حرف گفتنی نداشته باشم ولی قلمم نچرخید تا از دسته عزاداری‌مون بنویسم. بعدش که اینجا رو خوندم دیدم زیبا و کافی نوشته شده. دست آقای رحمانی که مسئول فرهنگی قافله هم بودن درد نکنه!

بی تعارف

حق بدهید زمان می‌بَرَد! طول می‌‌کشد تا حالم سرجایش بیاید... مثل کسی که دارد خواب می‌بیند به بهشت* رسیده؛ جایی که همه عمر آرزویش را داشت. مسیر سختی هم پشت سر گذاشته و همین، شیرینی رسیدن را برایش بیشتر می‌کند. تازه می‌خواهد گوشه‌ای از بهشت جاخوش کند و از آن همه زیبایی حظ ببَرَد که یک‌هو بیدارش می‌کنند. بدجور حالش گرفته می‌شود... گیجِ گیج است. چشم‌هایش را می‌بندد تا شاید بتواند ادامه‌ی خواب را ببیند، تمام تلاشش را می‌کند اما بی‌فایده است. ای کاش می‌توانست برای همیشه آن‌جا ساکن شود. ای کاش می‌توانست همان‌جا بمیرد...

::

پ.ن:

* « ... إنها لمن بطحاء الجنة.»

     پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله: ... کربلا بخشی از زمین گسترده و پهناور بهشت است.

بحارالانوار، ج 98، ص 115/ کامل الزیارات، ص 264

+ ربیع آمد، سلام خدا بر زینب صبور...

+ کرب و بلا مبر ز یادم... (+)

بی تعارف

زهرا جان!* در گیر و دار  ِ انتخابات و لا به لای تخریب ها و توهین ها، پدرت را آوردند. مثل تمام کاندیداهای شورای شهر که عکسشان را با پرچم سه رنگ ایران وصله زده اند، پدرت هم با پرچم ایران آمد با این تفاوت که او وجودش را به خاک ِ ایران هدیه کرد. خاک ِ ایران که چه عرض کنم، خاک ِ جهان ِ مقاومت اسلامی!

زهرا جان! ببخش ما را؛ ما داشتیم با خیالِ راحت؛ آخرتمان را برای دنیای دیگران در ستادهایشان می فروختیم غافل از این که دشمن می خواست کار  ِ سوریه را تا قبل از انتخاباتِ ایران تمام کند. تمام نکرد که هیچ، «القصیر» را هم از دست داد. و «القصیر» را خدا آزاد کرد همان طور که سوریه را خدا آزاد خواهد کرد. جنگ فقط بهانه ای است تا خود ِ خدا، بهترین ها را برای خودش بردارد، تا پنجره ای رو به بهشت باز نگه دارد.

زهرا جان! أصلح، پدر توست که جانش را تقدیم کرد، أصلحی که مقبول است؛ مقبولِ خود ِ خدا.

زهرا جان! نمی دانم زیر  ِ تابوتِ پدر به فکر مشکلات اقصادی بودی یا مقاومت؟! آن هایی که زیر تابوت را گرفته بودند چطور؟! اگر همه ی ستادهای شهر، فقط یک عکس از پدرت را کنار همه ی عکس های خود می گذاشتند چقدر زیبا می شد. بدیهی است که شهر مقاومت، رشت نیست. شهر مقاومت ِ امروز، دمشق است و نماد مقاومت، زینب کبری (س)؛ کسی که می دانست بعد از جنگ، کار تمام نشده و مقاومت همچنان ادامه دارد... .

زهرا دختر شهید عطری

* زهرا عطری دختر شهید محمدحسین عطری

بی تعارف