بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زینب» ثبت شده است

ازدواج از مهم‌ترین مراحل زندگی است که هر کس برای خودش شرایطی دارد.

زینب هم شرط داشت، آن هم عندالمطالبه؛

وقتی حسین خواست جایی برود او را نباید جدا کنند... .

::

پ.ن:

+ پرچم بالاست به یاد همه‌ی شهدای مدافع حرم (+) جدیدترین عکس مربوط به روز ولادت بانوی صبر و وفا

بی تعارف

(کاروان پیاده نجف تا کربلا – اربعین 92)

وقتی در جلسه توجیهی دیدم تعداد قابل توجهی از افراد اتوبوس‌مان را افراد حدود 40 تا 50 سال تشکیل می‌دهند، برایم خوشحال‌کننده نبود اما در همان ساعت اولیه بعد از حرکت به همه ثابت شد این قافله بی‌خود قافله عاشقی نام نگرفته؛ چون اصلا عشق، پیر و جوان نمی‌شناسد. عجب آدم‌های با صفایی بودند. جنس اخلاق و تعامل‌شان با جوان‌ترها نسبت به هم‌سن و سالان‌شان که تا آن روز غالبا در مساجد دیده بودم، خیلی فرق داشت! خدا حفظشان کند.

::

::

مرز مهران مثل دفعات قبل، منظم نبود و همین یعنی نقطه شروع تغییر معادلات مسئولین کاروان. 6 صبح رسیدیم و حدودا 9 شب بود که توانستیم از مرز به سمت نجف حرکت کنیم؛ بعضی‌ها با اتوبوس و بعضی هم پشت تریلی! این‌که چطور از مرز رد شدیم تعریف‌کردنی است. موقعیت طنزی که اشک آدم را درمی‌آورد؛ هم از خنده زیاد و هم از اوج بدبختی! مرز عراق شروع جدی سختی‌های سفر بود. می‌نوشتم از سختی‌هایی که کشیدیم اگر آن شب این حرف را نمی‌شنیدم: «شاید حکمت این سختی‌ها اینه که یخورده، سرسوزنی ما هم بچشیم مصیبت‌هایی رو که حضرت زینب تحمل کرد.» یکی از بچه‌ها این را گفت و چقدر خوب گفت. آخر در آن گیر و دار کسی که تحویل‌مان نگرفت هیچ، احترام خیلی‌ها را هم نگه نداشتند! حالا ما کجا و خواهر امام کجا؟! بگذریم... .

::

پ.ن:

+ به عبارت دیگر: خسوف (+)

+ توی این سفر با خیلی‌ از خوب‌ها آشنا شدیم مثل مصطفی، محمدرضا، امیرمحمد، آقامحمد احدی و آقای رمضانی که خیلی هم اذیتشون کردیم!

بی تعارف

حق بدهید زمان می‌بَرَد! طول می‌‌کشد تا حالم سرجایش بیاید... مثل کسی که دارد خواب می‌بیند به بهشت* رسیده؛ جایی که همه عمر آرزویش را داشت. مسیر سختی هم پشت سر گذاشته و همین، شیرینی رسیدن را برایش بیشتر می‌کند. تازه می‌خواهد گوشه‌ای از بهشت جاخوش کند و از آن همه زیبایی حظ ببَرَد که یک‌هو بیدارش می‌کنند. بدجور حالش گرفته می‌شود... گیجِ گیج است. چشم‌هایش را می‌بندد تا شاید بتواند ادامه‌ی خواب را ببیند، تمام تلاشش را می‌کند اما بی‌فایده است. ای کاش می‌توانست برای همیشه آن‌جا ساکن شود. ای کاش می‌توانست همان‌جا بمیرد...

::

پ.ن:

* « ... إنها لمن بطحاء الجنة.»

     پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله: ... کربلا بخشی از زمین گسترده و پهناور بهشت است.

بحارالانوار، ج 98، ص 115/ کامل الزیارات، ص 264

+ ربیع آمد، سلام خدا بر زینب صبور...

+ کرب و بلا مبر ز یادم... (+)

بی تعارف

حضرت زینب سلام الله علیها لایق بداند و حضرت آقا امر کند؛ نه با توپ و تانک ارتش، نه با عنوان سپاه و بسیج، با همین بچه هیئتی‌ها هروله‌کنان، حسین حسین گویان می‌آییم سوریه را فتح می‌کنیم.
::
پ.ن:

+ دلم امشب آشوب است. هنوز عکسی از حرم منتشر نشده. (+)

+ گریه خوب است که هر شب باشد/ گریه بر چادر زینب باشد...

بی تعارف

زهرا جان!* در گیر و دار  ِ انتخابات و لا به لای تخریب ها و توهین ها، پدرت را آوردند. مثل تمام کاندیداهای شورای شهر که عکسشان را با پرچم سه رنگ ایران وصله زده اند، پدرت هم با پرچم ایران آمد با این تفاوت که او وجودش را به خاک ِ ایران هدیه کرد. خاک ِ ایران که چه عرض کنم، خاک ِ جهان ِ مقاومت اسلامی!

زهرا جان! ببخش ما را؛ ما داشتیم با خیالِ راحت؛ آخرتمان را برای دنیای دیگران در ستادهایشان می فروختیم غافل از این که دشمن می خواست کار  ِ سوریه را تا قبل از انتخاباتِ ایران تمام کند. تمام نکرد که هیچ، «القصیر» را هم از دست داد. و «القصیر» را خدا آزاد کرد همان طور که سوریه را خدا آزاد خواهد کرد. جنگ فقط بهانه ای است تا خود ِ خدا، بهترین ها را برای خودش بردارد، تا پنجره ای رو به بهشت باز نگه دارد.

زهرا جان! أصلح، پدر توست که جانش را تقدیم کرد، أصلحی که مقبول است؛ مقبولِ خود ِ خدا.

زهرا جان! نمی دانم زیر  ِ تابوتِ پدر به فکر مشکلات اقصادی بودی یا مقاومت؟! آن هایی که زیر تابوت را گرفته بودند چطور؟! اگر همه ی ستادهای شهر، فقط یک عکس از پدرت را کنار همه ی عکس های خود می گذاشتند چقدر زیبا می شد. بدیهی است که شهر مقاومت، رشت نیست. شهر مقاومت ِ امروز، دمشق است و نماد مقاومت، زینب کبری (س)؛ کسی که می دانست بعد از جنگ، کار تمام نشده و مقاومت همچنان ادامه دارد... .

زهرا دختر شهید عطری

* زهرا عطری دختر شهید محمدحسین عطری

بی تعارف


بگذریم از اینکه قمی ها
نگذاشتند حتی سایه ی مردهایشان از کوچه بیت النّورتان گذر کند،
وگرنه خواهر امام کجا و مجلس شراب کجا؟!



بی تعارف

چشم ها را باید شست...

مثل زینب باید دید!!

« ما راَیتُ إلّا جَمیلا »


از روی نیزه سایه ات افتاده بر سرم / ممنونم ای حسین که در فکر خواهری



+

این شب ها سرود زیبایی رو در هیئت همخوانی کردیم که گذاشتم زمینه ی وبلاگ.

لینک دانلود سرود mp3


بی تعارف


حالم دست خودم نیست.

امسالم، جور دیگری است.

اشک هایم دنبال بهانه می گردند و چه زود پیدا می کنند...

بغض ِ این دل اما وا نمی شود!

شاید بساط گریه مان را باید تو جور کنی... تو روضه بخوانی... .




+ یا این دل شکسته ما را صبور کن/ یا لاأقل به خاطر زینب ظهور کن.  جمعه اول محرم الحرام 1434


بی تعارف