بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عراق» ثبت شده است

(کاروان پیاده نجف تا کربلا – اربعین 92)

در مقابل ایوان نجف فقط باید دلت را بسپاری به خودش! وقتی نگاه می‌کنی چشم‌ها می‌فهمند این حرم نماد مردانگی است؛ کمال تقوا در اوج شجاعت، نماد عدالت در اوج قدرت و کوه تواضع در اوج عظمت. حرم و ضریح و نماد کم نیست اما این‌جا فرق می‌کند، این جا گنبد و گلدسته هم اُبهت‌ دارند... .

::

::

یک روز، وقت خیلی کمی بود برای زیارت. بعضی‌ها پیگیر بودند که بالاخره کوفه هم می‌رویم یا نه؟ در کوفه، مسجد و خانه امیرالمؤمنین علیه‌السّلام بود، مزار مسلم و هانی بود وگرنه کوفه که خودش خیری نداشت، نه خودش و نه مردمش! در هر صورت ما که نرفتیم. اما فرصتی شد تا وادی‌السّلام برویم. مزار هود و صالح علیهما‌السّلام را زیارت کنیم و قبر رئیس علی دلواری را که نماد مبارزه با انگلیس است.

آخر شب با گاری‌های چوبی که هنوز در عراق خیلی کاربردی است ساک‌ها را فرستادیم پای اتوبوس. قرار بود وسایل غیرضروری را با 2 تا اتوبوس ببرند کربلا و بعد از نماز صبح، شروع پیاده‌روی باشد. اما راننده اتوبوس‌ها لحظه آخر گفته بودند خالی حرکت نمی‌کنند و باید حتما چندتا مسافر سوار اتوبوس بشوند. ساعت 2 شب تماس گرفتند و ماجرا را گفتند. ما هم که اصلا سرمان درد می‌کند برای فداکاری و از خودگذشتگی! اولش 5 نفری که بیدار بودیم، قرار شد برویم و بعدش از کربلا با ماشین برگردیم به طرف نجف که به اول پیاده‌روی برسیم. سعید رفت 3 نفر دیگر از بچه‌ها را هم از خواب بیدار کرد. فکرش را بکنید خوابیدید و نصف شب یکی می‌آید بالاسرتان و می‌گوید: «فلانی! پاشو بریم کربلا، صبح برگردیم...» بنده‌های خدا اول فکر کردند سر کارند اما دیدند نه! مثل این‌که قضیه جدی است.

::

پ.ن:

+ این عکسا و ویدیوی کوتاه فقط واسه بچه‌های خودمونه؛ رمزش هم چهارتا رقم آخر شماره آقاسیدعلی (+) (+) (+)

بی تعارف

(کاروان پیاده نجف تا کربلا – اربعین 92)

وقتی در جلسه توجیهی دیدم تعداد قابل توجهی از افراد اتوبوس‌مان را افراد حدود 40 تا 50 سال تشکیل می‌دهند، برایم خوشحال‌کننده نبود اما در همان ساعت اولیه بعد از حرکت به همه ثابت شد این قافله بی‌خود قافله عاشقی نام نگرفته؛ چون اصلا عشق، پیر و جوان نمی‌شناسد. عجب آدم‌های با صفایی بودند. جنس اخلاق و تعامل‌شان با جوان‌ترها نسبت به هم‌سن و سالان‌شان که تا آن روز غالبا در مساجد دیده بودم، خیلی فرق داشت! خدا حفظشان کند.

::

::

مرز مهران مثل دفعات قبل، منظم نبود و همین یعنی نقطه شروع تغییر معادلات مسئولین کاروان. 6 صبح رسیدیم و حدودا 9 شب بود که توانستیم از مرز به سمت نجف حرکت کنیم؛ بعضی‌ها با اتوبوس و بعضی هم پشت تریلی! این‌که چطور از مرز رد شدیم تعریف‌کردنی است. موقعیت طنزی که اشک آدم را درمی‌آورد؛ هم از خنده زیاد و هم از اوج بدبختی! مرز عراق شروع جدی سختی‌های سفر بود. می‌نوشتم از سختی‌هایی که کشیدیم اگر آن شب این حرف را نمی‌شنیدم: «شاید حکمت این سختی‌ها اینه که یخورده، سرسوزنی ما هم بچشیم مصیبت‌هایی رو که حضرت زینب تحمل کرد.» یکی از بچه‌ها این را گفت و چقدر خوب گفت. آخر در آن گیر و دار کسی که تحویل‌مان نگرفت هیچ، احترام خیلی‌ها را هم نگه نداشتند! حالا ما کجا و خواهر امام کجا؟! بگذریم... .

::

پ.ن:

+ به عبارت دیگر: خسوف (+)

+ توی این سفر با خیلی‌ از خوب‌ها آشنا شدیم مثل مصطفی، محمدرضا، امیرمحمد، آقامحمد احدی و آقای رمضانی که خیلی هم اذیتشون کردیم!

بی تعارف

عراقی‌ها در مسیر کربلا همه چیز خود را آورده بودند تا خیرات کنند. جالب اینجاست که فهمیدیم این‌ها طبقه متوسط و پایین کشورشان هستند. علاوه بر غذاهای مختلف و چای و قهوه، بعضی‌ها فقط به زائرین آب می‌دادند(+)، بعضی‌ها فقط دستمال کاغذی!(+) بعضی‌ها شیشه عطری دستشان گرفته بودند و دیگران را خوش‌بو می‌کردند.(+) خلاصه به هر وسیله‌ای بود می‌خواستند خدمت کنند، مشت و مال هم می‌دادند!(+) یعنی اگر لازم بود پیراهن تنشان را هم هدیه می‌کردند...

بچه‌های کوچک مثل همیشه خیلی توجه‌ام را جلب می‌کردند. یکی از بچه‌ها با اشاره به سربندم متوجهم کرد که آن را می‌خواهد. سربند را از سَرَم باز کردم و خودم روی پیشانی‌اش بستم. رد و بدل شدن لبخند، نشان از رضایت دو طرف داشت. هنوز یکی دو قدمی دور نشده بودم که حیفم آمد لبخندش را ثبت نکنم:

::

سربند یالثارات و کودک عراقی

::

«یا لثارات» به پیشانی عراقی‌ها هم می‌آمد، آن‌ها هرچقدر به خون‌خواهی حسین علیه‌السّلام قیام کردند نتوانستند لکه ننگ هزاران نامه‌ای را که از کوفه فرستاده شد از تاریخ پاک کنند! اصلا این خون، متعلق به عراقی‌ها نبود که آن‌ها بتوانند خون‌خواهی کنند. این خون، خونِ حق بود که به دستان طاغوت ریخته شد و و در طول زمان جریان پیدا کرد. فقط خودِ خدا باید انتقام خون حق را بگیرد و فقط حجت خدا می‌تواند عهده‌دار این قیام باشد. عراقی‌ها هم این را خوب را می‌دانند!

::

پ.ن:

+ اصلا «یالثارات» به پیشانی همه‌ی مستضعفین جهان می‌آید...

+ در همه آثار اسلامى، ما دو نفر را داریم که از آن‌ها به «ثارالله» تعبیر شده است. در فارسى، ما یک معادل درست و کامل براى اصطلاح عربى «ثار» نداریم. وقتى کسى از خانواده‌اى از روى ظلم به قتل مى‌رسد، خانواده مقتول صاحب این خون است. این را «ثار» مى‌گویند و آن خانواده حق دارد خون‌خواهى کند. این‌که مى‌گویند خون خدا، تعبیر خیلى نارسا و ناقصى از «ثار» است و درست مراد را نمى‌فهماند. «ثار»، یعنى حقّ خون‌خواهى. اگر کسى «ثار» یک خانواده است، یعنى این خانواده حق دارد درباره او خون‌خواهى کند. در تاریخ اسلام از دو نفر اسم آورده شده است که صاحب خون این‌ها و کسى که حقِ‌ خون‌خواهى این‌ها را دارد، خداست. این دو نفر یکى امام حسین است و یکى هم پدرش امیرالمؤمنین؛ «یا ثارالله وابن ثاره»

۱۳۷۷/۱۰/۱۸ امام خامنه‌ای 

بی تعارف