بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چادر» ثبت شده است

گفتم: «روزه نمی‌گیری لاأقل حرمت ماه رمضون رو نگه‌دار!»

گفت: «باشه»، سرش را انداخت پایین و به آرامی رفت.

سر محلّه ایستاده بود و در کمال پُررویی شیشه دلستری را سَر می‌کشید. ترسیده بودم از این که بخواهم آدمِ لاتی را نهی از منکر کنم که هیکلش دوبرابر من که نه، سه برابر من بود. قلبم تند تند می‌‎زد و نمی‌دانستم چه چیزی پیش می‌آید؛ یا دعوایی حسابی می‌شد و چوب مفصّلی می‌خوردم و یا همانی می‎‌شد که شد (البته احتمال این که طرف را بزنم و ناکارش کنم هم هرچند خیلی کم اما بود که البته در این صورت با توجه به تناسب هیکل‌های‌مان، الان باید شرح یک معجزه را برای‌تان می‌نوشتم!).

قبل‌تر از این همیشه مردّد می‌شدم که الان باید نهی از منکر کنم یا فایده‌ای ندارد و تکلیفی ندارم اما یک چیزی همیشه به من می‌گفت نکند از ترس، واجبم را ترک کنم تا این‌که امروز نتوانستم کوتاه بیایم. روزه‌خواری یک جورایی فرق می‌کند مخصوصا این‌که طرف حساب با پُررویی و گردن‌کلفتی انجامش دهد. از دست خودم خوشحالم که به تکلیف عمل کردم و ناراحتم از اینکه چرا قبلش می‌ترسیدم!

امروز چندین و چندبار جمله‌های آدم گستاخی در ذهنم مرور شد: «این تو هستی که باید حجابتو برداری، اینجا دیگه جای شماها نیست، این شماها هستید که باید از اینجا بروید، شماها چند نفری بیشتر نیستید، بمانید خودم چادر از سرتان می‌کشم و...» (+)

::

دلستر

::

پ.ن:

+ خدایا! ایمانی کامل و دلی قرص می‌خواهم تا آن‌چنان رفتار کنم که تو می‌پسندی... .

+ ‌نمی‌گذارم امر به معروف و نهی از منکر در این شهر بمیرد! (+)

+ دانلود کلیپی زیبا از آقای قرائتی درباره‌ی روزه‌خواری (+)

بی تعارف

حضرت زینب سلام الله علیها لایق بداند و حضرت آقا امر کند؛ نه با توپ و تانک ارتش، نه با عنوان سپاه و بسیج، با همین بچه هیئتی‌ها هروله‌کنان، حسین حسین گویان می‌آییم سوریه را فتح می‌کنیم.
::
پ.ن:

+ دلم امشب آشوب است. هنوز عکسی از حرم منتشر نشده. (+)

+ گریه خوب است که هر شب باشد/ گریه بر چادر زینب باشد...

بی تعارف

چادرشان را برمی دارند وقتی از حرم حضرت بانو بیرون می آیند؛ بعضی ها با ناراحتی و بعضی انگار آزادیشان را پس گرفته اند!

این روزها سر ِ حضرت خیلی شلوغ است. ای کاش همه ی مسافران می دانستند زیارت ِ چه کسی آمده اند!


بی تعارف
دارم قساوت قلب می گیرم! از بس در اخبار، خون ِ شیعه دیده ام و کاری از دستم برنیامده. بی انصافی است اگر آن ها را از دعایمان هم محروم کنیم. خدا را به خودشان قسم می دهم:

بی تعارف

شبکه ی یک، پارک ملّت

زوج جوانی به همراه خانواده هایشان مهمان برنامه بودند. بیشتر صحبت ها درباره ی این بود که این دو نفر چطور با هم آشنا شدند و ازدواج کردند. بحث به شرایطی رسید که پدر عروس برای ازدواج گذاشته بود.

پدر عروس [با افتخار]: من شرط کردم که چادرِ دخترم هرگز نباید از سرش برداشته شود.
همه سرهایشان را به نشانه ی تأیید و تحسین تکان می دهند. مجری که خود را شگفت زده نشان می دهد از ایشان توضیح می خواهد که چطور دست به چنین حرکت انقلابی ای زده اند؟! و پدر عروس توضیح می دهد... .
بعد از دقایقی مجری اعلام می کند که همکارانش کلیپی از زندگی این زوج جوان تهیّه کرده اند که می بینیم:

کلیپ: مرد جوان داخل اتاق خانه شان در حال کار با رایانه ی شخصی خود هستند که خانم جوان با یک لیوان چای وارد اتاق می شوند!!!!!!! البته یک لیوان چای اینقدر تعجب ندارد، شاهکار برنامه اینجا بود که عروس خانم نه با چادر مشکی، نه با چادر نماز، و نه با چادر سفید گل گل دارِ خانگی، بلکه با لباس دیگری غیر از چادر-هرچند پوشیده- جلوی دوربین حاضر شد. و...

نتیجه ی اخلاقی: اگر حضور در یک کلیپ چند دقیقه ای، آن هم مستند تا این حد تأثیرگذار است پس به بازیگران زن سینما باید بیشتر حق بدهیم!!

..................................................................

پـ .نـ :
گفت: واسه طنز نوشتن موضوع پیدا نمیشه.
گفتم: اتفاقا نظر من برعکسه. اصلا نیاز نیست زحمتی بکشی. فقط بشین پای تلویزیون، چیزهایی که جالب به نظرت می رسه نقل کن، همین! شیوه های طنزپردازی رو هم کلّهم بی خیال... .

بی تعارف