بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۱ ثبت شده است

اولی: شنیدی یه آخونده رو سر برنامه گرفتن؟!
دومی: نه بابا؟! جدی میگی؟
اولی: واقعا نشنیده بودی؟ مچ طرف رو با دوتا زنه توی مسجد گرفتن!
دومی: نـــــــــــه! توی مسجد؟! عجب آدمای کثیفی پیدا میشن؟! البته آدم که چه عرض کنم!
سومی (با قیافه ای کاملا خونسرد): اُوو همه خبر دارن! تو چطور نفهمیدی؟! تازه، کلیپش هم دراومده!
چهارمی: راست میگه! چند روز دیگه هم قرار شده آخونده رو سنگسار کنن!
پنجمی: آره، من شنیدم میخوان منبر اون مسجد رو هم بسوزونن!
اولی: ولی من شنیدم طرف رو آزاد کردن داره راست راست میره و میاد، زندگیشو میکنه!
دومی: بعید هم نیست! این آخوندا رو نمیشه هیچکاری کرد! هوای همدیگه رو همه جا دارن!

....................................
در گیر و دار صفِ خرید مرغ ِ چهار و هفتصدی و دعوا و درگیری جلوی دفتر بیمه دی که قرار شده بیمه ی تکمیلی بیمه شده های تأمین اجتماعی را پرداخت کند، همین یک قلم را کم داشتیم که خدا رو شکر جنسمان جور شد. این مکالمه، گوشه ای از شایعات گسترده ای است که در روزهای گذشته بین مردم شهر دست به دست شده! بعد از کلی پرس و جو، آخرش فهمیدیم باز هم جایی دیگر، بچه مذهبی ها باهم مشکل داشتند و برای اینکه بتوانند همدیگر را حذف کنند واسه هم پاپوش دوختند و روانه ی بازار کردند! غافل از اینکه این خبر تا بی بی سی هم رسید و کارشناسان مسائل اجتماعی را حسابی به خودش مشغول کرد.
اصلا من نمی دانم تا زمانی که می توان زیر سایه ی امام جمعه ی عزیز، به ساخت وساز و توسعه ی کشور مشغول بود چرا این دوستان به جان همدیگر افتادند؟! مخصوصا زمانی که مسئولین عالی رتبه کشوری راه به راه می آیند و پروژه های افتخارآمیز دفتر ایشان را تأیید می کنند. اگر هم احیاناً مشکلی پیش آمد اصلا نیازی به پلیس و دادگاه ویژه و غیر ویژه نیست، مستقیم بروید دفتر امام جمعه تا ایشان با معرفی افرادی لایق و شایسته، تمامی مسائل را حلّ و فصل کنند.


دفتر فرهنگی تجاری امام جمعه رشت!

بی تعارف


 (+)

 " اینجا شب نیست "

طرح احیای شب نیمه شعبان المعظم در کنار مزار شریف و مقدس

شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها



بی تعارف
موقع رانندگی اگر پدرم کنارم بشینه، سر تا پا استرس میشم! از قضا چند وقت پیش که قرار بود دو نفری تا جایی بریم به اصرار پدرم، پشتِ فرمون نشستم. منم که بدم نمیومد خودی نشون بدم، چاله چوله های آسفالت رو مثل خودش رد می کردم با این تفاوت که چند بار نزدیک بود تصادف کنم! پدرم که خیلی سعی داشت چیزی نگه، بالاخره به حرف اومد و گفت: «عمری ازمون گذشت و تخصّصمون شد رد کردن چاله ها.» بعدش با یه حسّ ِ خاصّی تو مایه های دکتر شریعتی ادامه داد: « اگه شما جوونا میخواید توی این شهر موفق بشید باید به هر چاله ای که می رسید ترمز کنید وگرنه یه روزی میرسه که مثل ما دیگه کاری از دستتون برنمیاد!»

بی تعارف

چند وقت پیش خوابِ عجیب و غریبی دیدم؛ شبکه ی فارسی وان داشت برنامه های همیشگی اش را پخش می‌کرد اما این بار، پایین ِ تصویر، سمتِ راست نوشته بودند: «تهیه کننده: رابرت مُرداک» و عکسش را بالای اسمش گذاشته بودند. انگار اشکالی در سیستم فرستنده شان به وجود آمده بود اما وقتی شبکه های دیگر را نگاه کردم دیدم؛ نه! انگار خبرایی است. مثلا بی بی سیِ فارسی، زیرنویس می کرد: «ما قصدمان شانتاژ خبری علیه کشور ایران است و هر کاری از دستمان بربیایید برای سرنگونی نظام اسلامی انجام می دهیم». از تعجب داشتم شاخ درمی آوردم. همه ی شبکه ها انگار همینطور شده بودند. تا دیروز کلی تحلیل می کردیم که این ها کارشان را بلدند و هدفشان مطرح کردن اسم و رسمشان نیست بلکه به نتیجه ی کار نگاه می کنند. هیچ وقت مقاصدشان را جار نمی زنند و با برنامه ریزی طولانی مدت به آن ها می رسند اما انگار به سرشان زده بود، پاک دیوانه شده بودند. البته این برای ما جای خوشحالی داشت که با این وضع دستشان برای همه رو می شد.

با صدای زنگ گوشی از خواب پریدم. «بیداری؟» پیامک داشتم. یکی از دوستان بود. باید برای پیگیری هزینه های همایشی که  ماهِ آینده داشتیم به ارشاد سری می زدیم. رفتیم ارشاد، برخلاف همیشه همه چیز خوب پیش رفت و قرار شد کمکمان کنند. (هرچند که کمکشان در حدّ یک دهم هزینه های مراسم هم نبود.) گفتند: « حتما باید در پوستر ها و همه ی تبلیغات مراسمتان و همچنین در تصویری که قرار است پشتِ سخنران قرار گیرد، آرم و اسمِ اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی را بیاورید.» قبول کردیم و رفتیم تا کارهای مربوط به آموزش و پرورش را هماهنگ کنیم. جالب اینجا بود که آموزش و پرورش هم در ازای کاری که قرار بود برایمان انجام دهد از ما خواست که آرم و اسم اداره شان در جای جایِ همایش وجود داشته باشد.

کارمان که تمام شد کنجکاوانه خودم را به جایی رساندم که بتوانم به شبکه های ماهواره ای نگاهی بیاندازم. زدم فارسی وان؛ خبری از اسم و عکس رابرت مُرداک نبود. بی بی سی هم زیرنویس عجیبی نداشت. شبکه های دیگر هم مثل سابق داشتند کارشان را می کردند و همچنان هدفشان مطرح کردن اسم و رسمشان نبود. فقط به دنبال نتیجه بودند.

+ تصویری از خوابم: (امیدوارم دوستان عزیز، منو بخاطر کیفیت بد ِ تصویر ببخشن، امکانات کافی نداشتم!!)

::

::

بی تعارف