بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

امام صادق علیه السّلام:

برادران خود را با دو خصلت آزمایش کنید پس اگر آن دو خصلت در آنها بود خوب است، وگرنه دور شوید، دور شوید، دور شوید: مواظبت او بر نمازهایش در اوقات آن و نیکى به برادران در سختى و گشایش.

کافی ، محمد بن یعقوب کلینی : ج 2 ص 672 ح7

وسائل الشیعه ،شیخ حر عاملی : ج 12ص

::

پ.ن:

+ چند وقتی بود می‌خواستم این حدیث رو اینجا بذارم ولی می‌ترسیدم یه سری از رفقام بی‌خیالم بشن! ولی حالا که بحث رفاقت مطرح شد دلم رو زدم به دریا! خدا به خیر بگذرونه. :)

+ متن و شرح مختصر و مفید این حدیث زیبا رو می‌تونید اینجا بخونید: (+)

بی تعارف

امام وقتی هادی باشد کافیست ماموم واقعی باشی تا هدایت شوی.

::

من و محمدعلی تازه رسیده بودیم که حمید با یک جعبه شیرینی خودش را به ما رساند. علت شیرینی را پرسیدم، با لبخند گفت: «بمونه داخل جلسه میگم.» وارد جلسه که شدیم من و حمید کنار هم نشستیم و جعبه شیرینی هم روی میز، وسط ما بود. معمولا در جلسات قبل، پذیرایی یا داوطلبانه به خاطر ازدواج یکی از دوستان بود یا قبولی در آزمون کارشناسی ارشد و یا غیرداوطلبانه بود و در ازای جریمه ای که باید پرداخت می‌شد! اما این بار کسی خبری نداشت. صدای پچ‌پچ را یکی از خانم‌های جلسه به سرانجام رساند و پرسید: «میشه بدونیم شیرینی چیه؟» من شانه ای بالا انداختم و گفتم: «نمی دونم! آقا حمید زحمتشو کشیده.» حمید هم معطّل نکرد و گفت: «خب ولادت امام هادیه دیگه! ضمنا دهه ولایت هم هست.»

::

پ.ن:

+ ولادت حضرت امام علی النّقی علیه السّلام مبارک.

+ خدارو شکر به خاطر تک تک رفقای خوبی که دارم.

بی تعارف

برنده شدنِ یکی از هزاران جوایزی که هر روز بانک‌ها، اپراتورهای تلفن همراه و انواع محصولات خوراکی تبلیغاتش را می‌کنند برای خیلی‌ها آرزوست اما چند وقتی است با دیدن تبلیغات همراه اول نگران می‌شوم که نکند برنده‌ی بعدی من باشم! آخر برنده شدن به چه قیمتی؟! اصلا اگر برنده شوم و بیایند درِ خانه‌مان، در را باز نمی‌کنم. هرچقدر فکرش را می‌کنم می‌بینم 25میلیون تومان یا یک نیسان قشقایی ارزشش را ندارد که در را باز کنم و آن‌ها با دوربین و دم و دستگاهشان بریزند دور و برم و یک نفر با میکروفن بیاید جلو و خبر برنده شدنم را همراه با پاکتی که اسمم درون نامه‌اش نوشته شده، به من بدهد. من هم باید آن نامه را باز کنم و بعد از دیدن و خواندن اسمم شوکه شوم و ذوقی کنم و اشک در چشمانم حلقه بزند و فیلم‌بردار زوم کند روی چشمانم تا حلقه‌های اشک را نشان دهد و من تشکر کنم و بگویم اتفاقا به همین مبلغ به شدت نیاز داشتم و مجری بپرسد: الان یاد چه جمله‌ای افتادی؟، من هم تاملی کنم و عاشقانه بگویم: «واقعا هیچ‌کس تنها نیست» و اِکوی تنها نیست چندبار تکرار شود که: تنها نیست، تنها نیست، تنها نیست... و از آن روز تا یک‌ سال روزی 20بار مرا در تلویزیون نشان دهند که نیاز خود را به رخ 80میلیون نفر می‌کشانم البته اگر در آی فیلم پخش نشود! و تبلیغات اپراتوری را می‌کنم که اصلا از خدماتش راضی نیستم! پس همان بهتر که در را باز نکنم.

::

طرح هزاران لبخند همراه اول:

هزاران لبخند همراه اول

بی تعارف

گاهی می‌توان خدا را هم تهدید کرد:
اِرحَم مَن... سلاحُهُ البکاء!

::

پ.ن:

آن‌جایی گریه کن که باید و آن‌جوری گریه کن که شاید!

فَبِعِزَّتِکَ یا سَیِّدى وَ مَوْلاىَ اُقْسِمُ صادِقاً لَئِنْ تَرَکْتَنی ناطِقاً، لاَضِجَّنَّ اِلَیْکَ بَیْنَ اَهْلِها ضَجیجَ الاْمِلینَ وَ لاَصْرُخَنَّ اِلَیْکَ صُراخَ الْمَسْتَصْرِخینَ وَ لاََبْکِیَنَّ عَلَیْکَ بُکاَّءَ الْفاقِدینَ وَ لاَُنادِیَنَّکَ اَیْنَ کُنْتَ یا وَلِىَّ الْمُؤْمِنینَ یا غایَةَ امالِ الْعارِفینَ یا غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ یا حَبیبَ قُلُوبِ الصّادِقینَ وَ یا اِلهَ الْعالَمینَ.

از دعای کمیل

بی تعارف

بعد از این‌که با حمید خداحافظی کردم پیاده راه افتادم به طرف مدرسه. بلوار نیایش که تمام شد پیچیدم سمت ساحلی. پسربچه‌ای داشت دوچرخه‌سواری می‌کرد. با این‌که چرخ کمکی هم وصل کرده بود اما در حال دور زدن نقش زمین شد. من فقط توانستم بگویم: «اووخ!» پسربچه هم نگاهِ ناامیدانه‌ای به من کرد و لحظه‌ای همان‌طور خشکش زد. این صحنه‌ی دردناک با حضور یک موتورسوار که معمولا در همه‌ی پیاده‌روهای قم پیدا می‌شود از این رو به آن رو شد. جوانکِ موتورسوار که سرعت کمی هم داشت با خنده، بلند بلند و آهنگین گفت: «اشــکالــی نداره، بــازی ادامـــه داره!» لبخندی هم به من زد و رفت. پسربچه که انگار انرژی دوباره گرفته بود سریع پاشد و دوچرخه‌اش را بلند کرد و ادامه داد. و ادامه دادم به پیاده‌روی و فکر کردم درباره‌ی این‌که عکس‌العمل‌های لحظه‌ای چقدر می‌تواند تأثیرگذار باشد؟ و چقدر در طول زندگی ناخواسته و ناخودآگاه دیگران را ناامید می‌کنیم؟!

مثلا رفیق‌مان در کنکور رتبه‌ی خوبی نیاورده:

1. واقعا رتبه‌ات این شده؟! چرا اینقد خراب کردی؟! بابا ما از تو بیشتر از اینا انتظار داشتیم. دیدی ده بار بهت گفتم سر کلاس فلان استاد نرو، گوش نمی‌کنی که!

2. فدای سرت! دنیا که به آخر نرسیده. امسال نشد سال بعد. (اگر دختر باشد می‌توانید بگویید سال‌های بعد!) لاأقل الان دیگه تجربه‌ی کافی داری.

یا خدانکرده یکی از اعضای خانواده یا بستگانش مرحوم شده:

1. إ إ جدی؟! فوت کرد؟ چطوری آخه؟ بنده خدا که تا دیروز چیزیش نبود. مگه میشه؟! بدشانسی از این بدتر؟! حالا میخوای چیکار کنی؟ آدم دیوونه میشه والا!

2. خدا رحمتش کنه. آدمی همینه دیگه، از فرداش خبر نداره. خدا سایه فلانی رو بالاسرت نگه داره (یا خدا فلانی‌ها رو واست نگه داره). حتما حکمتیه.

و خیلی مثال دیگر. واقعا راست گفت. اگر هم شکستی خوردی به خودت یادآوری کن: اشکالی نداره، زندگی ادامه داره... .

::

زمین خوردن با دوچرخه

::

پ.ن:

+ عکس تزیینی است! (هدف نشان دادن وضعیت سخت است وگرنه از زنده ماندن سوژهِ عکس اطلاع دقیقی نداریم!)

+ مطلب با نظر یکی از دوستان که به دل نشست، کوتاه شد. با تشکر!

بی تعارف