بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها

۸ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

پارسال که می‌خواستیم با بچه‌های طلبه و دانشجو معتکف بشیم، مردّد بودم بهتون بگم یا نه... ولی امسال تصمیممو گرفتم که بهتون چیزی نگم!!

::

اعتکاف 92

::

بی تعارف

یک دو سه چهار پنج ... پنجاه... صد، این ها فقط اعداد بی‌ارزشند اما وقتی که بعدشان انسان بیاید، بعدشان مسلمان بیاید یا بعدشان کودک بیاید می‌شود یک کودک، دو کودک، سه کودک، پنچ کودک، پنجاه کودک و صدها کودک و زن و مرد مسلمان؛ جان‌های با ارزشی که زیر آتش سنگین حیواناتی هستند به اسم اسرائیل...

::

غزه

+ این‌ها کودکانی هستند که در بمباران محله «الشجاعیه»، پدر و مادرشان کشته شدند...

::

رمضان امسال، افطار و انفجار در غزه هم‌زمان شد. مادر، اولین لقمه را در دهان فرزندش گذاشت و نتانیاهو اولین موشک را در سفره‌شان. افطار، دود شد و گریه بچه‌ها و خون پدر روی سفره ... اما در ایران، رمضان امسال افطار و اخبار هم‌زمان شد. مادر، اولین خرما را برداشت و طعم اولین خبر خونین از گلویش پایین رفت. افطار، آه و نفرین شد و مشت گره کرده‌ی پدر و بغض و اشک بچه‌ها روی سفره. بر دلمان ماند که در خبر بعدی سازمان ملل، حیوانات انسان‌نمای اسرائیلی را محکوم کند، که نکرد. بر دلمان ماند که در خبر بعدی کشورهای عربی حرفی بزنند، که نزدند.

غزه! طاقت بیاور... غزه! مقاومت کن... روز قدس نزدیک است؛ روزی که ما می‌آییم تا اسرائیل را با سازمان مللش محکوم کنیم. ما می‌آییم تا حساب‌مان را از کشورهای خنثای لال عربی سوا کنیم. ما ‌می‌آییم تا چشم‌های کم‌سوی دولت‌مردان جهان ببینند و بفهمند که اگر سیدعلی فرمان بدهد، جوانان ایرانی می‌توانند با سنگ، انتفاضه‌ای را رقم بزنند که برای نابودی اسرائیل نوبت به موشک و تجهیزات جنگی نرسد. غزه! طاقت بیاور...غزه! اصلا یاد بیاور خیبر را... این شب‌ها شب‌های حیدر است...

غزه! مقاومت کن... روز آزادی قدس نزدیک است إن‌شاءالله...

::

غزه

::

پ.ن:

+ در همین چند روز 450 نفر در غزه شهید شدند که بیش از 112 نفرشان کودک بودند.

بی تعارف

امشب چشم من دنبال توپ فوتبال روی صفحه‌ی تلویزیون این‌ور و آن‌ور می‌رود و چشم جوانان غزه دنبال موشک‌های اسرائیل در آسمان...
دل من پر از هیجان این‌که بالاخره شوت مسی درون دروازه‌ی هلند جا می‌گیرد یا نه و دل مادران غزه پر از اضطراب این‌که بالاخره موشک نتانیاهو روی سقف خانه‌شان..

#GazaUnderAttack

::

GazaUnderAttack

 

بی تعارف

دیشب که علیرضا داشت مناجات می‌خواند شروع کرد روضه خواندن برای حضرت خدیجه و وصل کردش به روضه‌ی حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها. بچه‌ها هم داشتند زار زار گریه می‌کردند اما اشک من گوشه‌ی چشمم گره خورده بود و سرازیر نمی‌شد! تا آن لحظه شک داشتم ولی دیگر مطمئن شدم که زیارت مدینه حالم را عوض کرده است. تصاویر بقیع و مسجدالنبی پشت سرهم در ذهنم مرور می‌شد. شاید دنبال دلیلی می‌گردم که حال ناخوشم را توجیه کنم اما هنوز بعد از سفر، یک دل سیر در مجلس روضه، گریه نکرده‌ام... چند دقیقه پیش رفتم سراغ یادداشت‌های سفرم؛ به قسمتی رسیدم که نوشته بودم: «مدینه فقط همان مدینه‌ی روضه‌ها... اینجا خبری از مدینه نیست...» و من هم‌چنان از سفر فقط تعجب و حیرتش را یادگاری دارم!

::

پ.ن:

+ ولادت کریم آل عبا علیه‌السّلام مبارک...

بی تعارف

وقتی هدف معلوم است و مسیر مشخص، فرقی ندارد پیروان این راه در اقلیت باشند یا اکثریت. فرقی ندارد فلان آدم معروف و شناخته شده هم در مسیر باشد یا نباشد. اگر هم روزی کسی از همین راه اعتباری کسب کرد با تغییر مسیرش از اعتبار این راه کم نخواهد نکرد بلکه فقط اعتبار خودش را از دست می‌دهد. حالا می‌خواهد این فرد، مقام عالی‌رتبه اجرایی کشور باشد یا یک مداح منتسب به دستگاه اهل بیت.

بر عکس این قضیه هم صدق می‌کند. یعنی اگر کسی تا دیروز راهش فرق می‌کرد و از امروز تصمیم دارد مسیرش را تغییر دهد، قرار نیست نشان حقانیت و درستی مسیر باشد بلکه او فقط خود را نجات می‌دهد و بس؛ حالا می‌خواهد بازیگر باشد یا خواننده‌ی زیرزمینی. این‌که او با چه نیتی مسیرش را تغییر داده با خودش، اگر هم قرار است اعتباری کسب کند، نوش جانش! اما قرار نیست ما توی بوق و کرنا کنیم که آقا بیایید و ببینید که بالاخره فلانی و فلانی هدایت شده‌اند و کار و زندگی‌مان بشود حمایت از آن‌ها که به همه ثابت کنیم راه حق همین است!!

این مسیر وابسته‌گی به شخص ندارد هر چند که خیلی‌ها جان‌شان را برای روشن نگه داشتنش فدا کردند. مسیر امروز، مسیر انقلاب اسلامی است و اگر هم شخصی امام است خودش در این راه از همه جلوتر ایستاده تا بتوانیم به او اقتدا کنیم.

اما روی دیگر سکه، مدعیانِ امروزِ آزادی بیان و عقیده هستند که خودشان بزرگترین نقض کننده‌گان آنند. اگر هنر و هنرمند منسوب به دولت اصلاحات و اعتدال باشد برایش سوت و جیغ و کف هدیه ‌می‌کنند اما همین که میل به نظام و انقلاب پیدا کند، فحش و بد و بیراه... . مهم هم نیست خودشان تا دیروز از طرفداران پروپاقرص آن هنرمند بودند یا نه! این‌ افراد هرچند در شبکه‌های اجتماعی حضور پررنگی دارند اما رفتارشان همیشه مورد انتقاد اکثریت جامعه قرار گرفته است.

::

پ.ن:

+ یه موقع یه اروپایی میاد مسلمون میشه یا وهابی میاد شیعه میشه، قضیه‌اش فرق می‌کنه باید بررسی بشه چطور هدایت شدن اما وقتی یه ایرانی میاد ابراز ارادت به رهبر انقلاب می‌کنه اصلا عجیب نیست باید بررسی بشه ببینیم چرا یه عده این کارو نمی‌کنن؟!

+ اسم نبردم تا اونایی که در جریانن بیشتر در جریان باشن، اونایی هم که نیستن همون بهتر که نیستن!

بی تعارف

خوردن «آب» روزه را باطل می‌کند، «گوشت برادر مُرده» که جای خود را دارد!

::

پ.ن:

+ بیاید با زبان روزه، غیبت نکنیم...

بی تعارف

وقتی بازیکن‌های تیم فوتبالی بعد از شروع بازی، وظایف‌‌شان را درست انجام نمی‌دهند مثلا زیاد پاس اشتباه می‌دهند و به جای تمرکز روی بازی، زیر توپ می‌زنند و برای حمله کردن نقشه‌ای ندارند، گزارش‌گر بازی می‌گوید: «بازیکن‌ها هنوز خودشونو توی زمین پیدا نکردن!» در واقع آن‌ها خودشان را گم هم نکرده‌اند اما آن‌چیزی نیستند که باید باشند و انتظار می‌رود... در تب و تاب جام جهانی این مثال را برای ادامه‌ی پست قبلی زدم:

من هم «خودم» را هنوز پیدا نکرده‌ام؛ آن خودی که باید بشناسمش تا بتوانم خدا را بشناسم، آن خودی که باید بسازمش تا آخرتم را ساخته باشم. شاید خنده‌دار باشد ولی موقع طواف خانه خدا فکر می‌کردم الان است که در این دور، «خودم» را پیدا کنم. البته همین که فهمیدم باید دنبال خودم بگردم از برکت این سفر است. همین که فهمیدم سال‌هاست «خود»ی جعلی ساخته‌ام و بزرگش کرده‌ام و حالا دارم به حرف‌هایش گوش می‌دهم کافیست تا تکلیفم را با آن روشن کنم! آخرش خودِ واقعی‌ام را پیدا می‌کنم إن‌شاءالله...

::

در خانه خدا

+ شبی که 30 رجب بود پرده روی در کعبه رو زده بودن بالا، تونستم این عکسو بگیرم...

::

* تبر به دوش به دنبال خویش می‌گردم/ که بشکنم مگر این «لات» بی سر و پا را ... محمدرضا طاهری

بی تعارف

مسجدالنبی بزرگ بود و تا دل‌تان بخواهد درهای شبیه به هم داشت، هرچند درها شماره داشتند اما یکی از کارهای بنده در چند روزی که مدینه بودم رسیدگی به امور گمشدگان ایرانی بود!؛ غالبا هم پیرزن‌هایی که از همراهان‌شان جدا شده بودند و نمی‌دانستند باید کدام طرفی بروند. معمولا با کارت‌هایی که مربوط به اطلاعات کاروان و هتل‌ همراه زائران بود، می‌شد راهنمایی‌شان کرد یا مثلا می‌دانستند از در شماره چند وارد شده‌اند اما آن در را پیدا نمی‌کردند اما کار وقتی سخت بود که مادر و دختر استهباناتی* حدودا 85 و 55 ساله‌ای نه شماره در را می‌دانستند و نه شماره همراه مسئول کاروان‌شان را داشتند، شماره تلفن هتل‌شان هم جواب نمی‌داد و سرتاپا استرس بودند... خلاصه با راهنمایی یکی از خادم‌ها مسیر تقریبی هتل‌شان را متوجه شدیم و آرام آرام حرکت کردیم. هنوز خیلی از مسجدالنبی فاصله نگرفته بودیم که با لهجه شیرین‌شان گفتند: «هااا ای جرثقیلو گذاشته بودیم نشون!» و کلی برایم دعا کردند... راستش اصلا همین دعاها انگیزه‌ای بود که مشتاقانه کمک‌شان کنم.

خلاصه این‌که زیارتم از این قرار بود: با مادرم جلوی ورودی خانم‌ها قرار گذاشتیم که نیم ساعت بعد، همین‌جا و جدا شدیم و ماموریت من شروع شد: تا دو نفر از پیرزن‌ها را راهنمایی کنم و از این ور صحن مسجد ببرم‌شان آن ور و تا خوش و بش کنم با دوسه نفر از جوان‌های ترکیه‌ای و پاکستانی که می‌خواستند با گوشی مدل بالای‌شان عکس تکی با گنبد برای‌شان بگیرم، 35 دقیقه گذشت و با عجله خودم را رساندم سر قرار تا مادرم معطل نشود...

آن‌جا بود که خودم تازه فهمیدم چند سالی است چیزی را گم کرده‌ام، مدینه که از بس حیران بودم نشد ولی مکه خیلی دنبالش گشتم، خیلی. نشانه‌هایی هم پیدا کردم اما هنوز دنبالش می‌گردم... (الان اذان شده و من کافی نت نشستم، باید برم نماز ولی حیفم میاد این پست رو نذارم، همین طوری نصفه و نیمه بدون ویرایش فعلا باشه تا بعد...)

::

* استهبان یکی از شهرهای استان فارس و معدن انجیر ایرانه... دوست خیلی عزیزم که اهل اونجاست امروز این پیامک رو داده: «استهبانی یا اصطهباناتی که درست همون استهبانی هس» در واقع اشتباه بنده رو اصلاح کردن، با تشکر :)

بی تعارف