بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

دیروز دکتر گفت: «با این حالت، مسافرت هم میخوای بری؟!» و شاید هر چه از دستش برمی‌آمد نوشت: سرم، پنی‌سیلین، ب‌کمپلکس و...

برای درمان کامل علاوه بر استفاده داروها معمولا باید دوره‌ی سرماخودگی هم تمام شود اما خودم بهتر می‌دانم که نه فقط مریض، این روزها مریض‌تر شده‌ام. دردهایم چند وقتی هست صدای‌شان درآمده و دکتر فقط عفونت گلویم را می‌بیند و از عفونت روحم و دردهای آن بی‌خبر است! دردی که دوره‌‌اش هر سال در مشهد تمام می‌شود؛ دردی که دل‌تنگی، پای ثابت آن است.

از این‌که بگویم بعضی از همین حرف‌ها و رفتارهایم ادا اطوار است خجالت نمی‌کشم! چون وقتی دیگران نمی‌توانند همه دردهایم را ببینند مجبورم پیازداغش را زیاد کنم. اگر بخواهم بیشتر خودم را تحویل بگیرم باید مثال کبوتری را بزنم که حال پرواز ندارد و اگر هر لحظه بمیرد کسی تعجب نمی‌کند اما وقتی همان کبوتر را می‌برند و در صحن حرم رضوی ولش می‌کنند، جان دوباره می‌گیرد و جوری پرواز می‌کند انگار تازه متولد شده است... (غافل از اینکه کبوتر بعد از تولد تا چندوقت اصلا نمی‌تواند پرواز کند!)

راستش را بخواهید دل‌تنگ صحن انقلابم، دل‌تنگ نقاره‌ام، دل‌تنگ هوای حرمم! بگذار خرده بگیرند که من شما را نشناخته فقط دلخوش به گنبد و گلدسته‌ام. اصلا من هرسال برنامه‌ریزی می‌کنم ساعتی زیارت بروم که بتوانم دستانم را به ضریح برسانم. اصلا من عاشق کبوترهای حرم شده‌ام، کبوترهای حرم «شما»، ضریح «شما»، صحن و سرای «شما» و چقدر بی‌ارزشند همه‌ی این‌ها منهای «شما»!

با خودم فکر می‌کنم الان، اولِ نوشته‌ام را تغییر بدهم و به‌جای درد و درمان بنویسم «دلم، کبوتر جلد حرم شماست، هرجا ولش کنی خودش را با کله به حرم می‌رساند» ولی بلافاصله تا می‌خواهم آب دهانم را قورت بدهم اجزای صورتم از درد در یک نقطه جمع می‌شود و از بازنویسی منصرفم می‌کند!!

::

کبوترانه

::

* شعر عنوان از سیدحمیدرضا برقعی

+ عکسشونو که گرفتم قرار شد پیغامشون رو هم برسونم مشهد، کبوترهای «بقیع» رو میگم! پیغامشون این بود:

«به امام رضا بگو غریب تویی یا مادرت؟!»

بی تعارف

میزی برای کار
کاری برای تخت
تختی برای خواب
خوابی برای جان
جانی برای مرگ
مرگی برای یاد
یادی برای سنگ
این بود زندگی...

زنده‌یاد حسین پناهی

::

عقل ناقص من این‌قدر قد می‌دهد که شاعر نگاه انتقادآمیزی به وضعیت آدم‌های زمان خودش دارد؛ آدم‌هایی که بدون در نظر داشتن اهداف متعالی زندگی، مشغول روزمرگی‌هایشان شده‌اند و احیانا برای داشتن میز و مقام، انسانیت را فراموش کرده‌اند. حالا خدا نکند من این شعر را با صدای خاص محسن چاوشی گوش بدهم و تُف و لعنت کنم به زندگی بدون این‌که حواسم باشد شاعر چقدر هنرمندانه می‌‌خواهد به ما بفهماند: «این نیست زندگی»!!

::

پ.ن:
+ با احترام بی‌نهایت به زنده‌یاد حسین پناهی.

بی تعارف

- الو سلام بنیامین! عزیزم! خوبی؟ اوضاع چه‌جوریه؟!
- الو باراک! چه حالی؟ چه احوالی؟ اوضاع که همیشه اولش خوبه ولی آخرش گند می‌خوره!
- خب خودتو ناراحت نکن! امروز مصاحبه خبری دارم، خودم درستش می‌کنم!
- مصاحبه‌های خبری تو به درد خودت میخوره! قرار بود جام جهانی بیشتر طول بکشه که نکشید! قرار بود سازمان ملل هیچ موضعی راجع به ما نگیره، که اونم جدیدا ابراز تاسف کرده. قرار بود ایران رو توی سوریه و عراق مشغولش کنید که اونم نتونستید. لااقل به «شرمن» بگید پرونده‌ی هسته‌ای رو داغش کنه! چند روزه رسانه‌ها زوم کردن رو ما!
- اتفاقا همین چند دقه پیش «شرمن» این‌جا بود. بهش گفتم نمی‌خوام مذاکرات حل بشه فعلا فقط سر و صدا کنید.
- بعید می‌دونم کافی باشه.
- خب میگی چی‌کار کنیم؟!
- چه میدونم! یه خبر داغ‌تر و جنجالی‌تر نیازه! مثلا یکی از هواپیماهای روسیه رو بزنید!
- دیوونه شدی بنیامین!
- پیشنهاد به این خوبی؟! مگه چشه؟
- هزینه‌اش خیلی زیاده، ولی فکر کنم بتونم یه کار دیگه‌ای بکنم! بسپرش به من!
- چه فکری تو سرته باراک؟
- میگم بچه‌ها توی اوکراین، یه خودی نشون بدن مثلا یه هواپیما بزنن، بعدش ما بندازیم گردن روسیه!
- واقعا که! اینم شد فکر آخه نابغه؟!
- تو کارت نباشه! بسپرش به خودم. جلب توجه رسانه‌ها رو میخوای دیگه! خودم حلش می‌کنم.
- باشه باراک جون! فقط یه چیزی...
- جونم بنیامینم!
- چند شبه نمیتونم بخوابم! همش کابوس می‌بینم.
- چرا عزیزم؟! تو که این‌جوری نبودی؟ حالا چهار تا هم از سربازای شما کشته شدن دیگه! فدای سرت...
- نه بابا! موضوع اصلا این نیست... تا چشامو میبندم عکسش میاد جلو روم! یه خشمی تو چهره‌اش هست، خیلی میترسم!
- عزیزم! مگه قرار نبود دیگه صحبتشو نکنیم! اون یه افسانه است... مگه میشه آدم هم‌زمان هم تهران باشه، هم سوریه، هم عراق، هم لبنان؟!
- راست میگی! بازم خیالاتی شدم. بهتره بیشتر استراحت کنم!
- آره قربونت برم! خیالت راحت. اصلا فکر کن کسی به اسم «قاسم سلیمانی» وجود نداره. راحت بگیر بخواب!

::

تماس تلفنی باراک و بنیامین

::

پ.ن:

+  در وقت مناسب جام خشم را بر سر صهیونیست‌ها خالی می‌کنیم. (+)

+ دانلود کلیپ «می‌کشیم» حامد زمانی: (+)

بی تعارف

یک:

خوابیدن روزه‌دار وقتی که باید در میدان باشد عبادت نیست، خیانت است... (دیروز یکی از رفقا تو راه‌پیمایی روز قدس یه همچین حرفی زد...)

::

روز قدس

::

دو:

اون وقتا بی‌بی‌سی فارسی نبود وگرنه حتما به جای سنگ پای قزوین می‌گفتن: «رو که نیست، بی‌بی‌سی فارسیه!!»
بی تعارف