بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها

۱۲ مطلب با موضوع «حضرت‌شمس‌الشموس‌علیه‌السلام» ثبت شده است

می‌گفت: با هر زحمتی بود دست‌هام رو به ضریح رسوندم و زیارت کردم. خسته و مونده اومدم زیرزمین حرم، یه گوشه واسه خودم نشستم. چشمم افتاد به دوتا بچه 10، 12 ساله‌ای که روی ویلچر نشسته بودن. یکی‌شون معلوم بود پاهاش کوتاه و بلنده. اون یکی هم یه دستش فقط تا آرنج بود و احتمالا پاهاش مشکل داشت؛ خیلی معصوم بودن. یه لحظه حس کردم امام رضا علیه‌السّلام پیش‌شون نشسته و داره با محبت پدرانه دستی رو سرشون می‌کشه. این حس رو به چشم نمی‌تونستم ببینم اما باورش کردم؛ باوری که چند لحظه پیش وقتی پنجره‌های ضریح، تو دستم بود بهش نرسیده بودم!

::

حس هشتم!

::

بی تعارف

دیروز دکتر گفت: «با این حالت، مسافرت هم میخوای بری؟!» و شاید هر چه از دستش برمی‌آمد نوشت: سرم، پنی‌سیلین، ب‌کمپلکس و...

برای درمان کامل علاوه بر استفاده داروها معمولا باید دوره‌ی سرماخودگی هم تمام شود اما خودم بهتر می‌دانم که نه فقط مریض، این روزها مریض‌تر شده‌ام. دردهایم چند وقتی هست صدای‌شان درآمده و دکتر فقط عفونت گلویم را می‌بیند و از عفونت روحم و دردهای آن بی‌خبر است! دردی که دوره‌‌اش هر سال در مشهد تمام می‌شود؛ دردی که دل‌تنگی، پای ثابت آن است.

از این‌که بگویم بعضی از همین حرف‌ها و رفتارهایم ادا اطوار است خجالت نمی‌کشم! چون وقتی دیگران نمی‌توانند همه دردهایم را ببینند مجبورم پیازداغش را زیاد کنم. اگر بخواهم بیشتر خودم را تحویل بگیرم باید مثال کبوتری را بزنم که حال پرواز ندارد و اگر هر لحظه بمیرد کسی تعجب نمی‌کند اما وقتی همان کبوتر را می‌برند و در صحن حرم رضوی ولش می‌کنند، جان دوباره می‌گیرد و جوری پرواز می‌کند انگار تازه متولد شده است... (غافل از اینکه کبوتر بعد از تولد تا چندوقت اصلا نمی‌تواند پرواز کند!)

راستش را بخواهید دل‌تنگ صحن انقلابم، دل‌تنگ نقاره‌ام، دل‌تنگ هوای حرمم! بگذار خرده بگیرند که من شما را نشناخته فقط دلخوش به گنبد و گلدسته‌ام. اصلا من هرسال برنامه‌ریزی می‌کنم ساعتی زیارت بروم که بتوانم دستانم را به ضریح برسانم. اصلا من عاشق کبوترهای حرم شده‌ام، کبوترهای حرم «شما»، ضریح «شما»، صحن و سرای «شما» و چقدر بی‌ارزشند همه‌ی این‌ها منهای «شما»!

با خودم فکر می‌کنم الان، اولِ نوشته‌ام را تغییر بدهم و به‌جای درد و درمان بنویسم «دلم، کبوتر جلد حرم شماست، هرجا ولش کنی خودش را با کله به حرم می‌رساند» ولی بلافاصله تا می‌خواهم آب دهانم را قورت بدهم اجزای صورتم از درد در یک نقطه جمع می‌شود و از بازنویسی منصرفم می‌کند!!

::

کبوترانه

::

* شعر عنوان از سیدحمیدرضا برقعی

+ عکسشونو که گرفتم قرار شد پیغامشون رو هم برسونم مشهد، کبوترهای «بقیع» رو میگم! پیغامشون این بود:

«به امام رضا بگو غریب تویی یا مادرت؟!»

بی تعارف

(کاروان پیاده نجف تا کربلا – اربعین 92)

سفرنامه بیان‌گر درک نویسنده‌اش از حالات و موقعیت‌های سفر است و وقتی دست نویسنده کوتاه باشد از درک مفاهیم عرفانی و مضامین عاشقانه، سفرنامه‌اش هم می‌شود همین که در ادامه می‌خوانید! البته سفری که مبدا، مسیر و مقصدش متفاوت است خواسته و ناخواسته سفرنامه‌اش هم متفاوت از آب در‌می‌آید.

اول:

اگر اشتباه نکنم 45 نفر بودیم که شهریورماه 92 مشرّف شدیم خدمت امام هشتم. روز دوم سفر تماس گرفتند و خبر دادند می‌خواهند اربعین امسال فعال‌های فرهنگی استان گیلان را ببرند کربلا، سهمیه ما هم فقط 6 نفر! از بس شوکه شده بودم پشت تلفن حرفی برای گفتن نداشتم؛ هم خوشحال از این که امام رضا علیه‌السّلام این‌طوری تحویل‌مان گرفته‌اند هم ناراحت از این‌که چرا فقط 6 نفر؟! تا آن روز بچه‌های هیئت بیشتر از 20نفرشان نزدیک 2 سال داشتند قسط پرداخت می‌کردند تا شاید روزی کربلایی شوند. بچه‌ها را جمع کردیم و گفتیم قضیه از این قرار است، حالا شمایید و امام رضا علیه‌السّلام. بروید حرم از هر راهی بلدید گدایی کنید، اگر اینجا نشد دیگر نمی‌شود! همان لحظات حال بچه‌ها پر از بغض بود، دیگر نمی‌دانم حرم رفتند چه‌کار کردند؟ چه‌قدر اشک ریختند؟ حضرت را به چه اسمی قسم دادند؟! فقط این‌که وقتی برگشتیم رشت در اولین پیگیری، سهمیه‌مان شد 20 نفر!

سفرمان از همان روز شروع شده بود، مبدا مشهدالرّضا، مقصد کربلا... و عجب سفر قشنگی شد از صحن گوهرشاد تا بین‌الحرمین! از باب‌الرّضا‌ علیه‌السّلام تا باب الفرات! از فلکه آب تا باب بغداد! از حسینیه خمینی‌شهری‌ها تا چادرهای پشت هتل ضیوف الباقر علیه‌السّلام!

::

حرم امام رضا (ع) - شهریور 92

::

پ.ن:

+ به لطف خدا سفرنامه قافله عاشقی رو که مربوط میشه به سفر پیاده کربلا (اربعین 92)، توی 10 پست جداگانه تقدیم می‌کنم. باشه که ازمون قبول کنن.

+ حالا که از سهمیه و ثبت‌نام گفتم، حیفه تشکر نکنم از اخوی عزیز و بزرگوارم آقاحامد رضایی که خیلی زحمت دادیم بهش و البته از آقاحسین عزیز. اجرتون محفوظ إن‌شاءالله. :)

+ چند سالیه مشهد که میریم، اسکانمون حسینیه خمینی‌شهری‌هاست، نزدیکای فلکه آب.

بی تعارف

یه مُشت آدم عقده ای، داریم می‌ریم مشهد!

::

مشهدالرضا

::

پ.ن:

با عقده‌ی دیدن کربلا، عقده‌ی ساخت حرم بقیع، عقده‌‌ی زیارت قبر بی‌نشان مادر و...

بی تعارف


به این جمله اعتقادی ندارم: «برای زیارت کربلا نه پولش را دارم نه لیاقتش را».

عید ِ غدیر که رفتیم مشهد، روی دیوار حسینیه زده بودیم: «زائر مشهد الرّضا، مسافر ِ کرب و بلا» بعضی ها پرسیدند: «یعنی چی؟!» یادم نیست در جوابشان چه گفتم ولی الان صد در صد می دانم که وقتی پنجره فولاد قسمتم شد از همان جا به ضریح سلطان خیره شدم و از ایشان خواستم که بی لیاقتی ام را نادیده بگیرد و برات سفرم را امضا کند. وقتی پنجره را رها کردم و خواستم برگردم، نیم نگاهی کردم و گفتم: جسارتا خرج سفر هم با خودتان!

 

مشهد- عید غدیر سال 91


این چنین قرار شد ما هم مسافر شویم: اربعین، پیاده، نجف تا کربلا..

و جالب، زمان و مکان ِ شروع ِ حرکتمان است: 9 دی، حرم مطهر امام خمینی (ره).

دلم زودتر پیاده روی اش را شروع کرده و فریاد می زند: «هیهات منّا الذّلة».




5 دی ماه سال 91





+ شروع جاذبه ی مغناطیس حسینی، در روز اربعین است.      امام خامنه ای

+ مستند ألا یا أهل العالم (حتما ببینید):
   دانلود قسمت اول
   دانلود قسمت دوم

+ میعادگاه بین المللی شیعیان (با حاج علیرضا پناهیان درباره ی پیاده روی بزرگ اربعین)

بی تعارف

 

در انقلاب حرمت، خیلی منقلبم!!

..............................................................................

پ.ن: در حریم سلطان علی بن موسی الرضا علیه السلام دعاگوی دوستان هستم...

بی تعارف

اگر اشتباه نکنم پرواز  EP 523 تهران- مشهد در حال طواف حرم امام رضا علیه السلام بود و من به گنبد طلا خیره شده بودم. باورم نمی شد امسال به این زودی بتوانم مشهد بروم. از قبل هم برنامه ای برای زیارت نداشتم. همه چیز سریع اتفاق افتاد و با دو نفر از دوستان راهی مشهد شدیم. خیلی زود رسیدیم. دستم را روی سینه گذاشته بودم و سلام می دادم. نگاهم به گنبد بود و هواپیمایی که داشت آسمان حرم را دور میزد. ما با قطار آماده بودیم؛ آن هم نه مستقیم از قم تا مشهد بلکه فقط توانسته بودیم بلیط تهران تا نیشابور را جور کنیم. با این که حدودا دو ساعت پیش از قطار پیاده شده بودیم اما هنوز صدای حرکت قطار روی ریل توی گوشم بود؛ ریل هایی که از زمان راه اندازی اولین خط لوکوموتیو در ایران هیچ تغییری نکرده اند. همان جا از امام رضا علیه السلام خواستم ...

بی تعارف

بعد از مطلبی که با عنوان «زیارت پدیده شاندیز» نوشتم، این لینک ِ مرتبط به نظرم جالب رسید:

+  درباره بلایی که دارد دامن‌گیر حج فقرا می‌شود (تصاویر شگفت انگیز)

بی تعارف

الان؛
مامان: واسه تعطیلات برنامه ریزی کنیم بریم مشهد، زیارت؟
بچّه ها: آخجون! اینطوری می تونیم سرزمین موج های آبی و باغ وحش هم بریم.
...
آقاجون: بچه ها! رفتید حرم، قبر شیخ ِ بهائی یادتون نره! همونی که تعریفشو براتون کرده بودم.

***

چند وقت دیگه؛
بچّه ها: مامان! مامان! واسه تعطیلات بریم شهر رویایی پدیده؟
مامان: آره! فکر خوبیه، اینطوری میتونیم بریم حرم امام رضا (ع)، یه زیارتی هم بکنیم.
...
(خدا رفتگان شما رو بیامرزه، آقاجون عمرشو داد به شما)

.......................................................

پی نوشت: با ساخت این چیزها مخالف نیستما ولی اگه به همین اندازه که چیزای حاشیه ای دارن تبلیغ میکنن، یه عده ای هم پیدا میشدن واسه معرفی علمایی که تو حرم ِ امام رضا (ع) دفن شدن یا لااقل واسه شناخت بیشتر خود ِ امام و ثواب و آداب زیارتشون تبلیغ می کردن، ثواب داشت بخدا!

بی تعارف

سه نفری مسابقه ی وبلاگ نویسی «خواهر خورشید» شرکت کردیم. جایزه اش هزینه سفر کربلا بود. یه مدّت بعد قرار شد 72 نفر بریم زیارت امام رضا (ع) ولی هرچی حساب و کتاب می کردیم، پولمون کافی نبود. نذر کردیم اگه برنده شدیم، جایزه اش رو بزاریم واسه هزینه ی سفر. دیشب تماس گرفتن، گفتن: مطلب «از کرامت شفیعه تا شفاعت کریمه ِ» شما برنده شد! امروز هم راهی مشهد هستیم...

این بار هم خواهر خورشید بانی زیارت حضرت خورشید شد. می‌خواهم هزینه ی کربلا را در راه کربلا خرج کنم اما نه به تنهایی! میرویم تا برات زیارت ارباب را دسته جمعی از دستان کریمانه‌ی شمس الشموس بگیریم. دعایمان کنید...

 

بی تعارف