بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها

۷ مطلب با موضوع «حضرت کریمه علیهاالسلام» ثبت شده است

تازه از مشهدالرضا (ع) برگشته بودم، حالم خوب بود که چشممو باز کردم دیدم تو حرم حضرت کریمه‌ام، اونم شب ولادتشون، حاج محمود هم داره میخونه: من با تو آرومم، مولاتی معصومه... حالم خوب‌تر شد! تصمیم گرفتم از این به بعد وقتی خوبم بیام و اینجا بگم... الان خوبم! خداروشکر.

این طوری که داره پیش میره شهریور، یه ماهه ولی اندازه یه سال توش کار دارم! دعا کنید خدا به وقتم برکت بده که بتونم به همه کارهام برسم.

::

پ.ن:

+ روز دختر رو تبریک میگم... خیلی‌ها الگو ندارن معرفی کنن، ما الگو داریم بلد نیستیم خوب معرفی کنیم! إن‌شاءالله بتونید از حضرت معصومه‌ (س) درست الگو بگیرید.

بی تعارف


بگذریم از اینکه قمی ها
نگذاشتند حتی سایه ی مردهایشان از کوچه بیت النّورتان گذر کند،
وگرنه خواهر امام کجا و مجلس شراب کجا؟!



بی تعارف
بی خیال اگر واژه ها دست به دست هم داده اند تا نگذارند حتی جمله ای برایتان بنویسم. بر خلاف خیلی ها که باور دارند اثر هنری نباید سفارشی باشد، من بر این باورم که اگر تا الان بیشتر اثرهای هنری خالی از هرگونه مفاهیم دینی اند فقط و فقط به خاطر این است که خالق ِ اثر، یا خودش را وصل نکرده یا زمینه برای وصل شدنش فراهم نبوده و یا نخواسته که وصل شود به اقیانوس معرفت خاندان پیامبر اکرم علیهم السّلام. تازه بعد از این برقراری اتصال، نوبت به سفارش می رسد! عده ای باید مورد توجه این خاندان بزرگوار قرار بگیرند. آن ها خودشان سفارش می دهند... .
خواستم بنویسم از ورود کریمه ی اهل بیت به قم، خواستم بنویسم از استقبال مردم، خواستم بنویسم از ناخوش احوالی و بی تابی ایشان برای زیارت برادر، خواستم بنویسم از رفتن و ماندگار شدنشان اما بگذار اعتراف کنم نشد!

راه می افتم به سوی حرم و چشم می دوزم به گنبد طلا. می آیم همان جای همیشگی می نشینم. گله ای نیست، سفارشی هایتان را خوانده ام مخصوصا غزلی را که به «رضاشرافت» سپرده بودیدش. میخواهم باز زمزمه اش کنم:

نه جسارت نمی کنم اما، گاه من را خطاب کن بانو/
چیزی از دیگران نمی خواهم، تو مرا انتخاب کن بانو/

در کنار تو قطره ام اما، تو مرا رهسپار دریا کن/
در کنار تو ذره ام اما، تو مرا آفتاب کن بانو/

دل به هرسو که می رود بسته است دیگر از دست خویش هم خسته است/
دارد این گونه می رود از دست، آه قدری شتاب کن بانو/

به گمانم که خسته ای از من، خسته ای دل شکسته ای از من/
آه اگر که تو را می آزارد خب دلم را جواب کن بانو/

مانده ام بین رفتن و ماندن، رفتن و مبتلای غیر شدن/
ماندن و عاقبت به خیر شدن تو خودت انتخاب کن بانو/

منم و اشک و خواهشی دیگر، روز سخت شفاعت و محشر/
تو گنهکار اگر کم آوردی روی من هم حساب کن بانو!
.

+

بچه های هیئت، مجلس عزا گرفته اند.

گفتم اطلاع بدهم شاید شما هم بخواهید برای عرض تسلیت تشریف بیاورید:

پنجشنبه، سوم اسفند ساعت 19:30
بقعه متبرکه دانای علی رشت
هیئت عاشقان بقیع
بی تعارف

سه نفری مسابقه ی وبلاگ نویسی «خواهر خورشید» شرکت کردیم. جایزه اش هزینه سفر کربلا بود. یه مدّت بعد قرار شد 72 نفر بریم زیارت امام رضا (ع) ولی هرچی حساب و کتاب می کردیم، پولمون کافی نبود. نذر کردیم اگه برنده شدیم، جایزه اش رو بزاریم واسه هزینه ی سفر. دیشب تماس گرفتن، گفتن: مطلب «از کرامت شفیعه تا شفاعت کریمه ِ» شما برنده شد! امروز هم راهی مشهد هستیم...

این بار هم خواهر خورشید بانی زیارت حضرت خورشید شد. می‌خواهم هزینه ی کربلا را در راه کربلا خرج کنم اما نه به تنهایی! میرویم تا برات زیارت ارباب را دسته جمعی از دستان کریمانه‌ی شمس الشموس بگیریم. دعایمان کنید...

 

بی تعارف

جسارت کرده ایم ده روز را گفته ایم دهه کرامت و سالیانی است که بر سر سفره کرامتتان نشسته ایم. از 1231 سال قبل که خداوند خواست و عدو سبب خیری عظیم برایمان شد. از 1231 سال قبل که شما کریمانه، آباء و اجدادمان را به خادمی برگزیدید. چه کسی گفته که با یک گل بهار نمی شود؟! ای امام رئوف! با آمدنتان بهار جاری و ایرانمان گلستان موسی بن جعفر شد. گلستانی که همیشه بهار خواهد ماند.

ای بانوی کریمه! گفتی برویم قم چون از پدر شنیده ای که آنجا مرکز شیعیان است. از قول پدر گفتی و از حکمت خدایش نگفتی. نگفتی که می آیی تا برای شیعیانت مادری کنی. نگفتی که می آیی تا عالِم پروری کنی. نگفتی که می آیی تا دربهای بهشت را بگشایی. نگفتی که می آیی تا ماه مجلس شوی. نیاز نبود که بگویی. آنچه که عیان است چه حاجت به بیان است؟!

::

::

بی تعارف

شعرخوانی حسین رستمی در دیدار شعرای آیینی با رهبر معظم انقلاب

خانه های آن کسانی، می خورد در بیشتر

که به سائل می دهند از هرچه بهتر، بیشتر

عرض حاجت می کنم آنجا، که صاحب خانه اش

پاسخ «یک» می دهد با «ده برابر» بیشتر

....

لینک کلیپش رو گذاشتم. متن کاملش هم در ادامه مطلب... .

کیفیت متوسط و فرمت Wmv و با حجم 12.5 MB

کیفیت پایین و فرمت Flv و با حجم 27.5 MB

کیفیت خوب و فرمت Mp4 و با حجم 226.6 MB

بی تعارف
::
 
::
خانه را کنار رودخانه می سازند که زیبا جلوه دهد اما رودخانه ای را سراغ دارم که محو زیبایی خانه ای است. خیلی ها می پرسند که چرا رودخانه ی قم آب ندارد؟ جوابش از ابتدا برایم روشن بود؛ شوق وصال! شاید هم انگیزه ای برای نشان دادن زیبایی اش ندارد چون می داند با وجود چنین خانه ای، کسی به زیبایی های او توجهّی نمی کند. البته گاهی عرق شرمی بر پیشانی اش نمایان می شود. از روی رود رد می شوم. باید با معرفت وارد این خانه شد؛ معرفت به حجّت خدا. وارد صحن صاحب الزّمان می شوم، سبکی جدید از معماری اصیل اسلامی. و خداوند اینطور مقدّر ساخت که حجّتش با رسالتی 1400 ساله در روزگار ما امامت را همچنان بر عهده داشته باشد. امّا من مثل خیلی های دیگر توان درک این موضوع را ندارم. سبک جدید را می بینیم و پی به اصالت آن نمی بریم و از آن گذر می کنیم، شاید خداوند به فکر ظرفیت ما نیز باشد! حتماً اینگونه است چون بر سر راهمان شبستان امام خمینی قرار دارد، عنایت خداوند به ظرفیت های ما! غرق جلال و عظمت آن می شوم. چگونه می توان اینقدر بزرگ بود، حتماً سرّی الهی دارد. نمازم را در شبستان امام می خوانم. نمازم در حالی تمام می شود که ذهنم مشغول پیدا کردن راز این عظمت است. جمعیت برمی خیزند: السّلام علیک یا اباعبدالله، السّلام علیک یا علی بن موسی الرّضا، السّلام علیک یا بقیة الله، روی برمی گردانیم: السّلام علیک یا فاطمة المعصومه... . چشمانم نمناک می شود. آنقدر کرامت در این خانه موج می زند که حتّی سؤالت را بی جواب نمی گذارند؛ امام وقتی بعد از 16 سال تبعید به قم بازگشت، اولین کارش زیارت این بانوی بزرگوار بود... .ضریح حضرت را در آغوش می گیرم . چیزی به ذهنم نمی رسد. انگار زبانم بند آمده. چطور باید خدمت ایشان ادب کنم؟ چه چیزی باید از او بخواهم؟ سراغ زیارتنامه میروم. به فرازی از زیارتنامه رسیدم که دوست دارم آن را فریاد بزنم... . از طرف ایوان طلا بیرون می آیم. برای خروج به طرف درب ساعت می روم. تیک تاک های بزرگش، گذر زمان را بیشتر نشانم می دهد. بعضی دیگر نیز این درب را برای خروج انتخاب کرده اند. دم درب ازدحام جمعیت است. به یاد قیامت می افتم. ساعت بالای درب بدجور زیر دلم را خالی کرده. قدم هایم برای خروج آرام تر می شود. به رواق زیر درب میرسم. نسبتا تاریک است. بدنم می لرزد. به همین زودی دلم برای زیبایی های حضرت تنگ می شود. رویم را برمی گردانم به طرف ضریح، شاید هم با وجود این ترس نمی توانم به کس دیگری فکر کنم. آن قسمت زیارتنامه را با جانم فریاد می زنم: یا فاطمة اشفعی لنا فی الجنة.
بی تعارف