بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها

۱۳ مطلب با موضوع «سفر پیاده اربعین :: سال 1391» ثبت شده است

یک کیلومتری کربلا مداح شروع کرد: «بر مشامم می‌رسد هر لحظه بوی کربلا». نیاز به شامه‌ی قوی و حس معنوی نبود، آن‌جاها همش عطر بهشت شنیده می‌شد! اما مصراع بعد زیر دل همه را خالی کرد: «بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا...» و فقط گریه...
وقتی رسیدیم به خیابان منتهی به بین‌الحرمین، گنبد علمدار در حلقه‌‌ی اشک چشمان‌مان دیده شد... دلمان نیامد قطره‌های اشک‌مان را پاک کنیم باید هدیه‌شان می‌کردیم به حضرت ساقی... قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود شرمنده عباس!

::

نمایی از حلقه اشک چشم ها!

::

پ.ن:

+ وقت نشد خیلی چیزها رو بنویسم، شرمنده. حلال کنید خواهشا... رفتنی هستیم و إن شاءالله نائب الزیارة. (+)

بی تعارف

عراقی‌ها در مسیر کربلا همه چیز خود را آورده بودند تا خیرات کنند. جالب اینجاست که فهمیدیم این‌ها طبقه متوسط و پایین کشورشان هستند. علاوه بر غذاهای مختلف و چای و قهوه، بعضی‌ها فقط به زائرین آب می‌دادند(+)، بعضی‌ها فقط دستمال کاغذی!(+) بعضی‌ها شیشه عطری دستشان گرفته بودند و دیگران را خوش‌بو می‌کردند.(+) خلاصه به هر وسیله‌ای بود می‌خواستند خدمت کنند، مشت و مال هم می‌دادند!(+) یعنی اگر لازم بود پیراهن تنشان را هم هدیه می‌کردند...

بچه‌های کوچک مثل همیشه خیلی توجه‌ام را جلب می‌کردند. یکی از بچه‌ها با اشاره به سربندم متوجهم کرد که آن را می‌خواهد. سربند را از سَرَم باز کردم و خودم روی پیشانی‌اش بستم. رد و بدل شدن لبخند، نشان از رضایت دو طرف داشت. هنوز یکی دو قدمی دور نشده بودم که حیفم آمد لبخندش را ثبت نکنم:

::

سربند یالثارات و کودک عراقی

::

«یا لثارات» به پیشانی عراقی‌ها هم می‌آمد، آن‌ها هرچقدر به خون‌خواهی حسین علیه‌السّلام قیام کردند نتوانستند لکه ننگ هزاران نامه‌ای را که از کوفه فرستاده شد از تاریخ پاک کنند! اصلا این خون، متعلق به عراقی‌ها نبود که آن‌ها بتوانند خون‌خواهی کنند. این خون، خونِ حق بود که به دستان طاغوت ریخته شد و و در طول زمان جریان پیدا کرد. فقط خودِ خدا باید انتقام خون حق را بگیرد و فقط حجت خدا می‌تواند عهده‌دار این قیام باشد. عراقی‌ها هم این را خوب را می‌دانند!

::

پ.ن:

+ اصلا «یالثارات» به پیشانی همه‌ی مستضعفین جهان می‌آید...

+ در همه آثار اسلامى، ما دو نفر را داریم که از آن‌ها به «ثارالله» تعبیر شده است. در فارسى، ما یک معادل درست و کامل براى اصطلاح عربى «ثار» نداریم. وقتى کسى از خانواده‌اى از روى ظلم به قتل مى‌رسد، خانواده مقتول صاحب این خون است. این را «ثار» مى‌گویند و آن خانواده حق دارد خون‌خواهى کند. این‌که مى‌گویند خون خدا، تعبیر خیلى نارسا و ناقصى از «ثار» است و درست مراد را نمى‌فهماند. «ثار»، یعنى حقّ خون‌خواهى. اگر کسى «ثار» یک خانواده است، یعنى این خانواده حق دارد درباره او خون‌خواهى کند. در تاریخ اسلام از دو نفر اسم آورده شده است که صاحب خون این‌ها و کسى که حقِ‌ خون‌خواهى این‌ها را دارد، خداست. این دو نفر یکى امام حسین است و یکى هم پدرش امیرالمؤمنین؛ «یا ثارالله وابن ثاره»

۱۳۷۷/۱۰/۱۸ امام خامنه‌ای 

بی تعارف

دوشنبه 11 دی 91 ، نجف اشرف؛

نماز ظهر و عصر را در مسجد جامع فاطمة الزّهرا -سلام الله علیها- خواندیم و پیاده‌ راه افتادیم به سمت کعبه‌ی دل‌ها. قرار شد همان اولِ راه در مکانی که از قبل مشخص شده بود بمانیم و ناهار بخوریم. حدودا 700 نفر بودیم که قطعا زمان زیادی باید صرف ناهار می‌شد، از طرفی هم مسیر پُر از موکب‌هایی* بود که همه‌جوره پذیرایی می‌کردند، این دلایل با شوق زیادی که برای ادامه مسیر داشتیم کافی بود تا 20 و چند نفری قیدِ ناهار دسته‌جمعی را بزنیم و زودتر حرکت کنیم.

::

پیاده روی اربعین 91

::

هنوز 10 کیلومتر نرفته بودیم که پیرمردی با لباس عربی جلوی‌مان را گرفت و به خانه‌اش دعوت‌مان کرد. هرچند تا این‌جای مسیر از خجالت موکب‌ها درآمده بودیم اما نمی‌شد از یک ناهار مفصّل گذشت، واقعا حیف بود! پیرمرد از این‌که دعوتش را قبول کردیم حسابی خوشحال شده بود و سر از پا نمی‌شناخت. وقتی رسیدیم، فوری حمامش را گرم کرد تا اگر کسی خواست بتواند دوش بگیرد و جلوی چشمان تعجب‌زده‎ی ما اصرار داشت که جوراب بچه‌ها را از پای‌شان دربیاورد و بشوید. ما هم که شرمنده شده بودیم جوراب‌هایمان را در جیب‌مان گذاشتیم و صدایش را درنیاوردیم! بعد از چند دقیقه‌ که اثری از ناهار نبود و رد و بدل شدن کلمات دست و پا شکسته‌ی عربی و انگلیسی تازه فهمیدیم این بنده‌ی خدا دعوت‌مان کرده تا برای شام و خوابِ شب، مهمانش باشیم و فردا صبح حرکت کنیم. صاحب‌خانه هم متوجه شد ما نمی‌خواهیم شب را آن‌جا بمانیم و این تازه اول ماجرا بود! او منّت و خواهش می‌کرد و گاهی عصبانی می‌شد و لایُطلَق لایُطلَق می‌کرد و ما شکراً شکراً و عفواً عفواً می‌گفتیم. همه‌ی اعضای خانواده‌شان جمع شده بودند که رأی‌مان را بزنند تا بمانیم اما واقعا نمی‌شد باید حرکت می‌کردیم(+). حاج آقای مهدوی پیشنهاد داد تا آقاحسن جعفری روضه‌ای بخواند و مجلسی بگیریم تا هم ثوابش به صاحب‎‌خانه برسد و هم بتوانیم کمی از ناراحتی‌شان کم کنیم. و آقاحسن شروع کرد... (+) خدا خیرش بدهد.

::

پیاده روی اربعین 91

::

در مسیر همه‌اش حال و هوا همین بود. در اوج فضای شوخی و موقعیت‌های خنده‌دار، حرف، رفتار و حتی اشاره‌ای کافی بود تا اشک همه به راحتی روان شود، راحت‌تر از آن‌چه که فکرش را بکنید. آخرش هم پیرمردِ صاحب‌خانه از ناراحتی برای خداحافظی نیامد و ما رفتیم تا کربلا دعاگویش باشیم...

::

پیاده روی اربعین 91

::

پ.ن:

+ چقدر مهمون‌نواز بودن خوبه... عمه چرا به کربلا این همه دشمن آمده؟!

+ حالی برای نوشتن نبود اما من همچنان مدیون حضرت رقیه‌ام... (شهادتشان تسلیت.)

* موکب، همان هیئت خودمان است. عراقی‌ها در طول مسیر نجف تا کربلا ایستگاه‌صلواتی و چادر‌هایی راه می‌اندازند تا از زائران پذیرایی کنند که اصطلاحا به آن‌ها موکب هم می‌گویند.

بی تعارف

اگر می‌توانستم زمان را در آن مکان متوقف می‌کردم... قرار نبود اما مجبور شدم عکس بگیرم، از بس غروبش غروب بود!

::

بی تعارف

شب جمعه، کربلا؛

وقتی بدانی می‌خواهی جایی حاضر بشوی که همه‌ی اولیاءالله حضور دارند خیلی متفاوت خواهی بود مخصوصا من که در حال گرفتن عکس، کفشم را گم کردم و آن لحظات داشتم به خودم تلقین می‌کردم که فدای سرت یک کفش که ارزش این حرف‌ها را ندارد! ولی همچنان...


باب القبله



پ.ن:
+ مرا ز عشق مگویید، عشق گمشده ای است/
    که هر چه هست ندارم، که هر چه دارم نیست!
بی تعارف

زن و مرد، ضعیف و قوی، عرب، فارس و ترک، جوان، پیر و کودک، همه و همه آمده بودند. آن جا فهمیدم هنوز خیلی از پرچم‌ها را نمی‌شناسم و کشورهایشان را. پرچم آلمان، ترکیه و یا روسیه که از چند کیلومتری قابل تشخیص بود. پرچم بحرین را هم علاوه بر خود ِ بحرینی‌ها خیلی از کشورهای دیگه با خود داشتند. رنگ، رنگ ِ مظلومیت بود و انتقام. رنگ، رنگ ِ پرچم  ِ گنبد ِ حرم  ِ ارباب؛ سرخ.

 

(یادداشت های سفر پیاده ی نجف تا کربلا- اربعین 91 )

بی تعارف

دلم می لرزید وقتی این تابلو را در طول مسیر می‌دیدم. سال‌ها پیش هم برای حسین علیه‌السّلام نامه فرستاده بودند اما... تابلو کردند!!

نحن حسینیون ما بقینا... ما بقینا... مابقینا... .

::

پ.ن:

+ آخرش نفهمیدم فلسفه ی اون دوتا نقطه بعد از نحن چیه؟!

+ «آرگو» گلدن گلاب گرفت. مدیونید اگر فکر کنید پشت ِ این انتخاب، ذرّه ای اهداف سیاسی باشه!!

بی تعارف

در مسیر، بچه ها همه خوشگل بودند... لبنانی ها از همه بامزه تر!

::

::

پ.ن:

+ ربیع آمد، بهار من کجایی؟!

بی تعارف

بیشتر از همه عَلَم را بر دوش داشت. اهل روستای گُلما(ی) شهر ساری بود. هر جا که می‌دید بساط صلوات فرستادن گرم است شادی روح شهدای گُلما صلوات می‌گرفت. پرسیدم: «گُلما چند شهید دارد؟» گفت: «سه شهید». خدا رحم کرد که روستایشان فقط سه شهید داشت!

::

یا لثارات

::

پ.ن:

+ همونی که تو عکس پرچم یالثارات داره...

بی تعارف

::

رو‌به‌روی حضرت عباس علیه‌السلام شرمندگی در وجودم غوغا می‌کرد. او سرباز ِ امام ِ زمانش بود و من هم خودم را سرباز ِ امام ِ زمانم نامیده‌ام... هر دو کمر امام را شکسته‌ایم؛ او با شهادتش و من با کارهایم... .

::

پ.ن:

+ شرایط برای عکس گرفتن خوب نبود. همین قدر از دستم برمیومد.

 

بی تعارف