بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عید» ثبت شده است


شادی از تقویمم بی تو رفت و برنگشت... .





+

در حـیرتم از این هـمه تـعـجـیل شـما/

از این همه صبر و طول و تفصیل شما/

ما خــیـر نـدیـده ایـم از ســـال قـدیـم/

ایـن سـال جـدیـد نـیـز تـحویـل شــما/

 جلیل صفر بیگی

بی تعارف

تعطیلات عید می رسه و من غمم گرفته از این که باید برگردم شهرِ محل تولدم. خیلی مسخره ست که یه عده دوست دارن تعطیلاتشون رشت باشن و خوش بگذرونن، اون وقت من اینطوری ماتم گرفتم. البته تقصیر من نیست؛ ظاهرا هرکس یه مدت قم زندگی کنه همین جوری میشه. زندگی کردن توی شهری که مرکزش حرم  ِ کریمه ی اهل بیت باشه رو نمیشه با هیچ جای دیگه مقایسه کرد. بحث این چند روز تعطیلاتم نیست، بالاخره که چی؟! یه روز که باید برگردم. اصلا با این ایده آل اومدم قم که مصداق آیه ی «لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِم» * باشم اما الان هر باتجربه ای بهم میرسه میگه: «ببین پسرم! اگه میخوای پیشرفت کنی، برنگرد رشت!». خب این طوری نه انگیزه ی معنوی دارم نه مادّی! ولی... .

وقتی اذان مغرب رو اعلام کردند به افق ِ شهر باران های نقره ای؛ رشت، جا داشت به قول سامان، جفت پا برم تو تلویزیون! آخه یعنی مجری ِ محترم، این ها به ذهنش نرسیده: شهر حریم فاطمه ی اُخری، شهر دانای علی، شهر سردار جنگل، شهر شیون و شهر رحمدل. دلمون رو خوش کردیم به باران های نقره ای و قم در کویری ترین حالت، متلاطم شد و ساحل ِ دریای معرفت.

حرف باتجربه ها رو باید گوش کرد. اونا راست میگن! اصلا من که دردی رو از شهرم دوا نمی کنم. مثلا همین دَم ِ عیدی که میرم رشت، آب از آب تکون نمی خوره ولی همه که مثل هم نیستن. پارسال همین روزها بود برگشتن رشت، همه ی نگاه ها رو سمت خودشون جلب کردن. خودشون با پای خودشون رفته بودنا ولی واسه اینکه برگردن همه دست به کار شدن. زمینی نشد، براشون هلیکوپتر دربست کردن! کلی آدم اومدن استقبالشون. خیلی ها که از استقبال خبر نداشتن و واسه خرید عیدشون اومده بودن هم بی اختیار همراه شدن. عجب برگشتنی! اون زنِ بدحجاب ِ چه اشکی می ریخت!

باید برگردم! من تازه یه ساله نریمان و محمدمهدی رو شناختم. خیلی حرف دارم براشون. خیلی اشک دارم براخودم!


خادمان شهدا، نریمان مددی مژدهی و محمدمهدی مقدم در تاریخ 27 اسفند 90 به شهادت رسیدند.




چرا از هر گروهى دسته‏ اى به سفر نروند تا دانش دین خویش را بیاموزند و چون بازگشتند مردم خود را هشدار دهند، باشد که از زشتکارى حذر کنند؟ «سوره توبه، آیه 122»




+

اولین سالگرد شهیدان مددی و مقدم

دوشنبه 28 اسفندماه، ساعت 15 ، مهدیه ی رشت


بی تعارف
این روزها سخت مشغول حساب و کتابم. هرچه می شمارم تمام نمی شود. می خواهم پرونده ی گناهان سال 91 را تمام و کمال ببندم و عید بگیرم، عیدی که با ترک گناه معنای زیباتری پیدا می کند. دلم خوش است به ستّارالعیوب وگرنه اعتراف به این همه گناه در مقابل هیچ قاضی و حاکمی ممکن نیست.

این روزها همه چیز حساب و کتاب می شود؛ دانه به دانه، ریال به ریال، نفر به نفر. لوکیشن ها متفاوت است. راننده ای که آخر شب، پول های چسب خورده اش را می شمارد و خرج خانه را کنار می گذارد تا مرد جوانی که گوشه ی زندان، تعداد سکه های مهریه ی زنش را می شمارد و ضرب در قیمت امروز طلا می کند! هیچی از قلم نمی افتد. پول هایی هم که بعضی ها بدون حساب و کتاب کنار گذاشتند، همین روزها به حسابش رسیدگی می شود. 10 میلیارد یا 11 میلیارد خیلی فرق نمی کند؛ یک میلیارد که قابل این حرف ها را ندارد! فقط ما نفهمیدیم از شورای اسلامی شهر رشت تا الان چند نفر بازداشت شده اند؟ چهارنفر یا پنج نفر؟! خیلی فرق می کند؛ یک مسئول با تقوا هم این روزها یک مسئول است.

و حتی این روزها تعداد مسافرانی که به رشت می آیند هم محاسبه می شوند. خیلی ها می آیند و فضای مناسبی برای فعالیت های فرهنگی در این شهر ایجاد می کنند. حتما مسئولین این را می دانند چون آن ها هم دارند حساب و کتاب می کنند: چند واحد هنوز پیش فروش نشده؟ چند متر بنر تبلیغاتی باید چاپ شود؟ پس این مجتمع فرهنگی-تجاری «آدینه» کی آماده می شود؟!




+ بچه تر که بودیم، این روزها حساب و کتاب می کردیم فک و فامیل چقدر عیدی بهمون میدن و بعدش کلی فکر و خیال که چه بلایی سر این پول ها بیاریم؟!


بی تعارف