بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرصت» ثبت شده است

دیرم شده بود و باید سریع می‌رسیدم. جلوی اولین تاکسی دست تکان دادم و سوار شدم. نمی‌دانم چه حکمتی است که وقتی دیرم می‌شود انگار چراغ قرمز، ترافیک و راننده، دست به یکی می‌کنند تا من دیرتر به مقصد برسم. این بار راننده‌ی تاکسی گرم صحبت با مسافران بود و از وضعیت بد اقتصادی گله داشت. گاهی هم به پزشکان بد و بی‌راه می‌گفت که این‌ها همه‌شان دزدند و راضی به حق خودشان نیستند و فکر وضع مریض بیچاره را نمی‌کنند... . من هم که پُر از استرس ِ دیر رسیدن بودم حالی برای هم‌کلامی با راننده نداشتم. به محض این که رسیدیم کرایه را دادم و پیاده شدم. بقیه پولم را که برگرداند متوجه شدم کرایه 400تومانی مسیر را 500تومان حساب کرده، نگاهی به راننده کردم و گفتم: «مگه کرایه، 400تومن نیست؟!» گفت: «چی؟ 400؟ بعضیا تا 600تومن هم میگیرن.» داشت دیر می‌شد، بی‌خیال شدم و سریع خودم را به مطب دکتر رساندم. نوبت دندان‌پزشکی داشتم. با آن که حدودا 15دقیقه‌ای دیر رسیدم برخلاف تصورم هنوز دکتر نیامده بود. فکر می‌کنم یک ساعت شاید هم بیشتر طول کشید تا دکتر بیاید. دندان من را که درست می‌کرد یکی از دوستان قدیمی‌اش وارد اتاق شد و چند دقیقه‌ای کوتاه با هم خوش و بش کردند. در همان چند دقیقه از وضعیت بد اقتصادی گله کردند و جناب دکتر چند تا فحش مؤدبانه نثار مسئولین کشور کرد و از بی عرضه‌گی آن‌ها گفت. شاید اگر دستش در دهانم نبود همان‌جا جواب‌شان را می‌دادم اما حیف! کارم که تمام شد رفتم که با منشی حساب کنم. مبلغی که منشی گفت رسما 20هزارتومان بالای نرخ تعرفه بود. بی‌حسی دندان و دهانم داشت کلافه‌ام می‌کرد. بدون چانه زدن حساب کردم و از مطب آمدم بیرون. از این‌که می‌توانستم بدون عجله و راحت قدم بزنم حس خوبی داشتم. جلوی اولین کیوسک روزنامه‌فروشی ایستادم و صفحه روزنامه‌ها را مرور کردم. یکی از مسئولین: «اگر جارو هم توزیع شود مردم می‌آیند و صف می‌ایستند!» حالم از این همه توهین‌ داشت به هم می‌خورد. اسم مسئول را در ذهنم مرور کردم. او هم یک زمانی از موافقان حقوق مادام‌العمر نمایندگان مجلس بود!

::

پ.ن:

+ بدیهی است که در هر قشر و لباسی آدم‌های سالم و ناسالم پیدا می‌شوند پس نباید درباره همه یک جور قضاوت کنیم!

بی تعارف
در ادامه‌ی پست فرصت قضاوت (+) :
نوع پوشش و ظاهر آدم‌ها می‌تواند بیان‌گر شخصیت و افکارشان باشد همان‌طور که ما در زندگی روزمره خودمان هم بنای تشخیص را ظاهر افراد قرار می‌دهیم مثلا دیده‌ام افرادی را که برای پرسیدن یک چیز ساده مثل آدرس بین جمعی که یک جا ایستاده بودند نگاه کردند کدامشان قیافه مذهبی‌تری دارد که از او سوال کنند یا برای خودم پیش آمده که وقتی در جاده منتظر ماشین بودم طرف، گذری سوارم کرده و گفته هر وقت این مسیر را می‌رود یک نفر را هم سوار می‌کند که تنها نباشد و ملاکش برای سوار کردن آن یک نفر، ظاهر فرد است. -همچین ظاهر گول زننده‌ای دارم من!- خب این آدم‌ها را نمی‌توان به‌خاطر نوع قضاوت‌شان سرزنش کرد اما حواس‌مان باشد برای قضاوت کردن باید به عمل هر فرد نگاه کرد چه بسا آدم‌هایی که ظاهر موجهی دارند ولی عمل‌شان، خلاف دین و معیارهای اسلامی است به قول شاعر: تن آدمی شریف است به جان آدمیت/ نه همین لباس زیباست نشان آدمیت...
از طرفی آدم‌های زیادی را دور و برم می‌شناسم که مومن هستند و پای‌بند به دستورات دینی اما به‌خاطر یک سری مسائل تربیتی یا فضای حاکم در خانواده و یا پیروی اشتباه از مد، ظاهری که برای خودشان انتخاب می‌کنند ظاهر دین‌پسندی نیست و خیلی از آن‌ها شنیده‌ام که صرفا طرف‌دار زیبایی هستند و دین را برای مسائل شخصی خودشان می‌خواهند ولی خواسته و ناخواسته دیگران را در تشخیص به اشتباه می‌اندازند. هم این افراد باید توجه داشته باشند که نمی‌توانند کسی را به‌ دلیل قضاوت اشتباه محکوم کنند - چون همان‌طور که گفته شد ظاهر آدم‌ها می‌تواند بیان‌گر شخصیت‌شان باشد و حتی شاید این قضاوت فقط در فکر و نیت افراد اتفاق بی‌افتد و هیچ جایی ابراز نشود - و هم این‌که ما باید توجه کنیم صرفا به‌خاطر پوشش و ظاهر نامناسب آدم‌ها در موردشان قضاوت نکنیم و باید این فرصت را به خودمان بدهیم که افراد را مطابق عمل‌شان بسنجیم.
::
پ.ن:
+ البته همه‌ی این حرفا مربوط به زمانیه که قضاوت در مورد آدما به ما مربوط می‌شه وگرنه تا سعی داریم نباید در مورد دیگران قضاوت و هر طور که دل‌مون خواست در موردشون حکم صادر کنیم!
+ (+)
+ مورد داشتیم تو فتنه سال 88، منافقا یه نفری رو که اصلا دخالتی در قضایا نداشته و فقط به جرم این که ریش داشته گرفتن و تا میخورده زدن!
بی تعارف

یکی یکی فرصت است

که غصّه می‌شود در این دلم...

یکی یکی مقصد است

که دورتر می‌شود از این سرم...

::

پ.ن:

کُلُّ مُعاجَلٍ یَسألُ الإنظَارَ، و کُلُّ مُؤَجَّلٍ یَتَعَلَّلُ بِالتَّسویفِ.
کسانی که فرصت ندارند، به دنبال فرصتند و از خدا مهلت می­‌طلبند، و کسانی که فرصت دارند، با بهانه‌جویی کار را به تأخیر می‌­اندازند.

 نهج البلاغه، حکمة 285 (دشتی)

بی تعارف