ای کاش مثل امروز، ابرهای ساترِ خود را به سوی وجود معیوب من بفرستی تا ببارند، مثل امروز برف ببارند تا قلب کبود مرا سفیدپوش کنند. آنقدر برف ببارد که نقطه ای هم، سیاه نماند و قبل از پایان کاملِ بارش، ماهِ عطوفتت رخ بنمایاند و شب را مهتابی کند مثل امشب. انگار ابرها به احترام حضور ماه کنار کشیدند یا شاید وظیفة خود را تمام شده دیدند و به سوی مأموریت بعدی شتافتند اما آن ها نمی دانستند که این همه زیباییِ ماه، از لطف وجود خورشید است یا شاید می دانستند و از رابطه ی پنهان آن ها باخبر بودند و نمی خواستند بمانند تا با خورشید رو در رو شوند، تحملش را نداشتند. ولی ای کاش فردا صبح پرتوی خورشیدِ وجودت را بر دل سفیدپوش بتابانی ولی این بار خلاف عادت، سفیدی آب شود و سفیدی دیگر بماند. همه جا سفید بماند و برای اولین بار نور وجودت را منعکس کند. دنیا زیبا می شد اگر می توانستیم از آن روحت که در ما دمیدی برای انعکاس نورَت استفاده کنیم... .
89/10/22 ساعت 22:30 قم