بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رشت» ثبت شده است

تعطیلات عید می رسه و من غمم گرفته از این که باید برگردم شهرِ محل تولدم. خیلی مسخره ست که یه عده دوست دارن تعطیلاتشون رشت باشن و خوش بگذرونن، اون وقت من اینطوری ماتم گرفتم. البته تقصیر من نیست؛ ظاهرا هرکس یه مدت قم زندگی کنه همین جوری میشه. زندگی کردن توی شهری که مرکزش حرم  ِ کریمه ی اهل بیت باشه رو نمیشه با هیچ جای دیگه مقایسه کرد. بحث این چند روز تعطیلاتم نیست، بالاخره که چی؟! یه روز که باید برگردم. اصلا با این ایده آل اومدم قم که مصداق آیه ی «لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِم» * باشم اما الان هر باتجربه ای بهم میرسه میگه: «ببین پسرم! اگه میخوای پیشرفت کنی، برنگرد رشت!». خب این طوری نه انگیزه ی معنوی دارم نه مادّی! ولی... .

وقتی اذان مغرب رو اعلام کردند به افق ِ شهر باران های نقره ای؛ رشت، جا داشت به قول سامان، جفت پا برم تو تلویزیون! آخه یعنی مجری ِ محترم، این ها به ذهنش نرسیده: شهر حریم فاطمه ی اُخری، شهر دانای علی، شهر سردار جنگل، شهر شیون و شهر رحمدل. دلمون رو خوش کردیم به باران های نقره ای و قم در کویری ترین حالت، متلاطم شد و ساحل ِ دریای معرفت.

حرف باتجربه ها رو باید گوش کرد. اونا راست میگن! اصلا من که دردی رو از شهرم دوا نمی کنم. مثلا همین دَم ِ عیدی که میرم رشت، آب از آب تکون نمی خوره ولی همه که مثل هم نیستن. پارسال همین روزها بود برگشتن رشت، همه ی نگاه ها رو سمت خودشون جلب کردن. خودشون با پای خودشون رفته بودنا ولی واسه اینکه برگردن همه دست به کار شدن. زمینی نشد، براشون هلیکوپتر دربست کردن! کلی آدم اومدن استقبالشون. خیلی ها که از استقبال خبر نداشتن و واسه خرید عیدشون اومده بودن هم بی اختیار همراه شدن. عجب برگشتنی! اون زنِ بدحجاب ِ چه اشکی می ریخت!

باید برگردم! من تازه یه ساله نریمان و محمدمهدی رو شناختم. خیلی حرف دارم براشون. خیلی اشک دارم براخودم!


خادمان شهدا، نریمان مددی مژدهی و محمدمهدی مقدم در تاریخ 27 اسفند 90 به شهادت رسیدند.




چرا از هر گروهى دسته‏ اى به سفر نروند تا دانش دین خویش را بیاموزند و چون بازگشتند مردم خود را هشدار دهند، باشد که از زشتکارى حذر کنند؟ «سوره توبه، آیه 122»




+

اولین سالگرد شهیدان مددی و مقدم

دوشنبه 28 اسفندماه، ساعت 15 ، مهدیه ی رشت


بی تعارف
این روزها سخت مشغول حساب و کتابم. هرچه می شمارم تمام نمی شود. می خواهم پرونده ی گناهان سال 91 را تمام و کمال ببندم و عید بگیرم، عیدی که با ترک گناه معنای زیباتری پیدا می کند. دلم خوش است به ستّارالعیوب وگرنه اعتراف به این همه گناه در مقابل هیچ قاضی و حاکمی ممکن نیست.

این روزها همه چیز حساب و کتاب می شود؛ دانه به دانه، ریال به ریال، نفر به نفر. لوکیشن ها متفاوت است. راننده ای که آخر شب، پول های چسب خورده اش را می شمارد و خرج خانه را کنار می گذارد تا مرد جوانی که گوشه ی زندان، تعداد سکه های مهریه ی زنش را می شمارد و ضرب در قیمت امروز طلا می کند! هیچی از قلم نمی افتد. پول هایی هم که بعضی ها بدون حساب و کتاب کنار گذاشتند، همین روزها به حسابش رسیدگی می شود. 10 میلیارد یا 11 میلیارد خیلی فرق نمی کند؛ یک میلیارد که قابل این حرف ها را ندارد! فقط ما نفهمیدیم از شورای اسلامی شهر رشت تا الان چند نفر بازداشت شده اند؟ چهارنفر یا پنج نفر؟! خیلی فرق می کند؛ یک مسئول با تقوا هم این روزها یک مسئول است.

و حتی این روزها تعداد مسافرانی که به رشت می آیند هم محاسبه می شوند. خیلی ها می آیند و فضای مناسبی برای فعالیت های فرهنگی در این شهر ایجاد می کنند. حتما مسئولین این را می دانند چون آن ها هم دارند حساب و کتاب می کنند: چند واحد هنوز پیش فروش نشده؟ چند متر بنر تبلیغاتی باید چاپ شود؟ پس این مجتمع فرهنگی-تجاری «آدینه» کی آماده می شود؟!




+ بچه تر که بودیم، این روزها حساب و کتاب می کردیم فک و فامیل چقدر عیدی بهمون میدن و بعدش کلی فکر و خیال که چه بلایی سر این پول ها بیاریم؟!


بی تعارف

خنده ام گرفت وقتی در این روزهای عزا، تعجبِ حزب اللهی ها را دیدم

و شکایتشان را از وضع ِ موجود ِ شهر شنیدم! وقتی که...

فاکتورها ساخته شد.

بودجه ها گرفته شد.

خودشان را «عاشقان ولایت» نامیدند!

مراسم ها گرفته شد.

گزارش کارها آماده شد.

خودشان را اوستای کار فرهنگی نامیدند!

واحد ها پیش فروش شد.

سایه ی آدینه گسترده شد.

خودشان را عقل ِ کل ِ اقتصاد نامیدند!

خون ها در شیشه شد.

حق از حقدار گرفته شد.

خودشان را... !!

لطفاً فحش ندهید. مسئولین مشغول کارند!

+ تیغ قلم  (اینجا را حتما بخوانید.)

.................................................

پ.ن: می نویسم شاید آرام بگیرم...

+ داستانی شده این پست! از تماس ها و پیامک ها گرفته تا نظرات خصوصی. برادر/ خواهر من! نگران نباش!!

بی تعارف
موقع رانندگی اگر پدرم کنارم بشینه، سر تا پا استرس میشم! از قضا چند وقت پیش که قرار بود دو نفری تا جایی بریم به اصرار پدرم، پشتِ فرمون نشستم. منم که بدم نمیومد خودی نشون بدم، چاله چوله های آسفالت رو مثل خودش رد می کردم با این تفاوت که چند بار نزدیک بود تصادف کنم! پدرم که خیلی سعی داشت چیزی نگه، بالاخره به حرف اومد و گفت: «عمری ازمون گذشت و تخصّصمون شد رد کردن چاله ها.» بعدش با یه حسّ ِ خاصّی تو مایه های دکتر شریعتی ادامه داد: « اگه شما جوونا میخواید توی این شهر موفق بشید باید به هر چاله ای که می رسید ترمز کنید وگرنه یه روزی میرسه که مثل ما دیگه کاری از دستتون برنمیاد!»

بی تعارف

فکر می کردم باید آدم سر به زیری باشم اما بعد از مدّت ها وقتی برگشتم رشت تا به بهانه ی آمادگی برای امتحانات در منزل چند روزی استراحت کنم(!)، نظرم کاملا عوض شد.

البته سر به زیر بودن فایده هایی برایم داشت که متأسفانه کافی نبود مثلا وقتی سرم پایین بود ساختمان های سر به فلک کشیده ی بانک ها را نمی دیدم ولی تخلف های عمرانیِ آن ها و چند متر ساخت و ساز در پیاده رو را نمی شد ندید.عظمتِ مجتمع فرهنگی تجاری آدینه را نمی دیدم و نیازی نبود هفتاد تا دلیل برای خودم بیاورم که إن شاءالله به بیت المال ضرری نمی رسد و دنبال جواب این سؤال نمی گشتم که آیا واقعا چنین چیزی نیاز بود یا نه؟! اما پایه های بتُنی آن در حریم رودخانه بدجوری خودنمایی می کرد.سر و صورت بزک کرده ی دخترکان شهر را نمی دیدم ولی برای ندیدنِ شلوار تنگ و کوتاه و پاشنه های چندین سانتی کفششان سر به زیری کافی نبود.شعارهای انتخاباتی که بر در و دیوار شهر نوشته بودند را نمی دیدم اما بعضی ها به جدولِ خیابان ها هم رحم نکرده و چهره ی شهر را از آنی که بود بدتر کرده بودند.چاله های آسفالتِ شهر را که به هیچ وجه نمی شود نادیده گرفت. ماشین ها که جای خود دارند، عابرپیاده برای رد شدن از عرض خیابان باید حواسش هم به ماشین ها باشد و هم مواظب باشد که پایش در چاله ای گیر نکند. و...

شاید دفعه ی بعد که برگشتم رشت سربه زیرتر باشم، شاید هم... .

بی تعارف
جای تو دیگه اینجا نیست!

نمی دونم چرا وقتی به این قضیه ی توهین به امام هادی علیه السلام فکر می کنم چیزی به دستم نمیاد که بنویسمش. دلم حرفی نمیزنه که بگمش. خودمو مقصّر می دونم. همش فکر میکنم باید زودتر از اینا به فکر می افتادم. تا اینکه پیامک دادن بیایید تجمع. خدا رو شکر کردم که میتونم لااقل با حضورم، ادای دین کنم. ولی... فقط می دونم که این کافی نیست.

مردم رشت, جمعه نشون دادن که پای مقدساتشون هستن. هرچند خیلی ها خبر نداشتن ولی چقدر زیبا بود وقتی یه رهگذر میومد جلو، قضیه رو می پرسید و همراه جمعیت می شد. پرچم بالاست!

شعرخوانی ذاکر اهل بیت آقای شفیع پور


+
عکس ها از برادر عزیزم سامان رمضانپور

بی تعارف