بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها


اینجا بخوانیدش...

( حال و هوای مراسم خیمه سوزان محلّه مان را نوشته ام... / شاید متفاوت!
)

بی تعارف

 

زادگاهم نزدیک خانه ی میرزاکوچک خان است. کوچه فلاحتی به دنیا آمدم که از پشت کوچه تا محله ی اُستادسَرا (خانه ی میرزا)، 4 دقیقه و 50 ثانیه بیشتر فاصله ندارد. البته بعد از تولدم شش ماه طول نکشید که پدرم ما را به محلّه ای تازه تأسیس آورد. جایی که تا آرامگاه ِ میرزا فقط 5 دقیقه و چهل ثانیه فاصله دارد. همه ی این ها برای شناخت ِ درست ِ میرزا کافی که نبود هیچ، اصلا تأثیری نداشت! سریالِ میرزا را هم دیدم اما در این سال ها او را آن طور که باید نشناختم تا اینکه امسال کنگره ی ملیِ میرزاکوچک خان برگزار شد. در این کنگره یاد گرفتم که میرزا «چه گوارا» نبود، چون «چه گوارا» اصلا در خط امام حسین (ع) نبود. باید سال ها بنشینم و روی این جملات فکر کنم تا شاید بتوانم شخصیت میرزای ِ هم محلّی ام را درک کنم.

از برکات ِ دیگر ِ این کنگره، یاد گرفتن راهکارهایی برای برگزار کردن ِ بهتر ِ «کنگره» بود. مثلا اگر می خواهید مقاله ای بنویسید باید به متخصص مراجعه کنید و نازش را بکشید. به این ترتیب که همان اول ِ کار، یک میلیون و سیصد هزار تومان به حسابش واریز کنید و بعد از چهار ماه یک مقاله ی فنی تحویل بگیرید. در غیر این صورت همه ی مقالاتی که برای کنگره ارسال می شود، صنّار نمی ارزد چون افرادی که آن ها را نوشته اند فقط می خواستند خودشان را نشان بدهند!

آخرش هم فهمیدم کنگره ی میرزا بهانه ای بود برای دعوت رئیس جمهور به گیلان تا ایشان فی المجلس دستور دهند پول چای کاران تمام و کمال پرداخت و آمار دقیق بی کاری ِ استان اعلام شود.(+) از بس آدم در این استان بی کار شد آمار از دستمان خارج شده است. هنوز صدای کارمندان و کارگران «الکتریک»، «صنایع پوشش» و... در کوچه و خیابان های رشت شنیده می شود. البته به گمانم خودشان هم خودشان را فراموش کرده اند، چون فقط نگران ِ فرزندان ِ بی کارشان هستند.

احساس می کنم کم کم دارم میرزا را می شناسم!! سراغ خانه اش رفتم بوی وزیر ارشاد و هیئت همراه می داد. اهالی ارشاد گیلان! شما حتما میرزا را بهتر می شناسید!!

میرزا را درست نشناختیم...

+ مزتبط با کنگره:

پوستری زیبا از دوست خوبم میثاق عینی خراسانی

اعتراض مجمع وبلاگ نویسان و طراحان ارزشی گیلان

آنچه البته به جایی نرسد فریاد است...

بی تعارف

خنده ام گرفت وقتی در این روزهای عزا، تعجبِ حزب اللهی ها را دیدم

و شکایتشان را از وضع ِ موجود ِ شهر شنیدم! وقتی که...

فاکتورها ساخته شد.

بودجه ها گرفته شد.

خودشان را «عاشقان ولایت» نامیدند!

مراسم ها گرفته شد.

گزارش کارها آماده شد.

خودشان را اوستای کار فرهنگی نامیدند!

واحد ها پیش فروش شد.

سایه ی آدینه گسترده شد.

خودشان را عقل ِ کل ِ اقتصاد نامیدند!

خون ها در شیشه شد.

حق از حقدار گرفته شد.

خودشان را... !!

لطفاً فحش ندهید. مسئولین مشغول کارند!

+ تیغ قلم  (اینجا را حتما بخوانید.)

.................................................

پ.ن: می نویسم شاید آرام بگیرم...

+ داستانی شده این پست! از تماس ها و پیامک ها گرفته تا نظرات خصوصی. برادر/ خواهر من! نگران نباش!!

بی تعارف

چشم ها را باید شست...

مثل زینب باید دید!!

« ما راَیتُ إلّا جَمیلا »


از روی نیزه سایه ات افتاده بر سرم / ممنونم ای حسین که در فکر خواهری



+

این شب ها سرود زیبایی رو در هیئت همخوانی کردیم که گذاشتم زمینه ی وبلاگ.

لینک دانلود سرود mp3


بی تعارف

ذائقه ام بد کار می کند...

گوشت برادر مـُرده چقدر شیرین است!!

بی تعارف

شب هفتم محرم 1434، شب علی اصغرهای غزه شد...

حرمله تیر سه شعبه نداشت، این بار بمب فسفری فرستاد!!



+

33، 22 و حالا در 8اُمین روز...

شاید دفعه ی بعد خودمان تمامشان کنیم!


بی تعارف


حالم دست خودم نیست.

امسالم، جور دیگری است.

اشک هایم دنبال بهانه می گردند و چه زود پیدا می کنند...

بغض ِ این دل اما وا نمی شود!

شاید بساط گریه مان را باید تو جور کنی... تو روضه بخوانی... .




+ یا این دل شکسته ما را صبور کن/ یا لاأقل به خاطر زینب ظهور کن.  جمعه اول محرم الحرام 1434


بی تعارف

 

در انقلاب حرمت، خیلی منقلبم!!

..............................................................................

پ.ن: در حریم سلطان علی بن موسی الرضا علیه السلام دعاگوی دوستان هستم...

بی تعارف

 

توجیه، توجیه و باز هم توجیه...

جا دارد این روزها رساله ای از توجیهاتم را به چاپ برسانم!!

بی تعارف

اگر اشتباه نکنم پرواز  EP 523 تهران- مشهد در حال طواف حرم امام رضا علیه السلام بود و من به گنبد طلا خیره شده بودم. باورم نمی شد امسال به این زودی بتوانم مشهد بروم. از قبل هم برنامه ای برای زیارت نداشتم. همه چیز سریع اتفاق افتاد و با دو نفر از دوستان راهی مشهد شدیم. خیلی زود رسیدیم. دستم را روی سینه گذاشته بودم و سلام می دادم. نگاهم به گنبد بود و هواپیمایی که داشت آسمان حرم را دور میزد. ما با قطار آماده بودیم؛ آن هم نه مستقیم از قم تا مشهد بلکه فقط توانسته بودیم بلیط تهران تا نیشابور را جور کنیم. با این که حدودا دو ساعت پیش از قطار پیاده شده بودیم اما هنوز صدای حرکت قطار روی ریل توی گوشم بود؛ ریل هایی که از زمان راه اندازی اولین خط لوکوموتیو در ایران هیچ تغییری نکرده اند. همان جا از امام رضا علیه السلام خواستم ...

بی تعارف