بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها


قرار نبود فاطمه (س) اذیت شود. بعدا ورق برگشت.



بی تعارف

پیشانی نوشت:

«انتخاب اصلح، یک تکلیف الهی است.»     مقام معظّم رهبری

پرواضح است که مردم ولایتمدار ایران عزیز، در روز 12 اسفند 90 حماسه ای دیگر خلق میکنند.



::

برگی از یادداشت‌های شخصی یک نماینده

برای دومین بار هم کاندیدای انتخابات مجلس شدم. عمر چه زود می‌گذرد! انگار همین دیروز بود تصمیم گرفتم نماینده شوم. تا به خودم آمدم، عدّه‌ای دور و برم را گرفته بودند و برایم برنامه‌ریزی می‌کردند. چه روزهایی خوبی بود. اولین عکسی که با ژست متفکرانه گرفتم همان زمان بود. کت و شلوار هم پوشیده بودم. کبری خیلی اصرار کرد تا با کت و شلوار روز عروسی‌مان، عکس انتخاباتی بگیرم. می‌گفت خوش یُمن است ولی دور و بری‌هایم می‌گفتند رنگ کت و شلوار باید یکی باشد تا رأیِ بیشتری بیاورم. چه مجالسی که نرفتم و چه سخنرانی‌ها که نکردم، عجب دورانی بود.

چه روزهای سختی گذشت تا تمام آرزوهایم عملی شد و

بی تعارف

نویسنده ی این وبلاگ بعد از پیگیری خبرهای انتخاباتی و با مروری بر خبرهای گذشته، با چشمانی درشت و دهانی باز، از اظهار نظر بعضی از آقایان همچنان متعجب مانده است. بخوانید و تحلیل کنید، شاید شما بتوانید نویسنده را از این تحیّر، نجات دهید. البته همانطور که می دانید با اعلام نهایی لیست نامزدهای انتخابات در استان گیلان و تیزبینی های شورای نگهبان، ردّ صلاحیت شدن افرادی مثل آقایان قهرمانی، رمضانی، قربانی و خاکسار قطعی شد.

بخشی از سخنان حضرت آیت الله قربانی در دیدار با اعضای شورای آموزش و پرورش:   )منتشر شده در تاریخ سه شنبه ۲۷ دی ۱۳۹۰ توسط وبگاه گیلانیان)

حالا هم می‌دانید و هم می‌بینید در این همه تحریم‌ها، این همه تبلیغات سوء و ماهواره‌ها علیه ما، انتخابات هم در پیش داریم، باید خیلی مراقب باشیم. رفیق بازی‌ها نباید ما را از تقوی بیرون بکند...     (در ادامه ی مطلب بخوانید...)

بی تعارف


چند سال قبل، علائم آخرالزّمان را می خواندم.
 نوشته بود در آخرالزّمان، مردان خود را شبیه زنان می کنند و زنان خود را شبیه مردان. تصورش برایم سخت بود اما شد.
نوشته بود عده ای قبور ائمه را تخریب خواهند کرد، تصورش برایم سخت بود اما شد.
نوشته بود ظلم، تمام جهان را فرا می گیرد و فریاد عدالت خواهی مردم در سراسر جهان بلند می شود، تصورش برایم سخت بود اما شد.
و علائم زیاد دیگری که آن روزها در خواب دیدنشان هم برایم عجیب بود، امّا خیلی زود به واقعیت تبدیل شد.
آقاجان! سالیانی است بهترین لحظات تنهایی ام خرج تصوّر زمان ظهورتان می شود، تصوّرش برایم سخت نیست امّا ... .

بی تعارف

شبکه ی یک، پارک ملّت

زوج جوانی به همراه خانواده هایشان مهمان برنامه بودند. بیشتر صحبت ها درباره ی این بود که این دو نفر چطور با هم آشنا شدند و ازدواج کردند. بحث به شرایطی رسید که پدر عروس برای ازدواج گذاشته بود.

پدر عروس [با افتخار]: من شرط کردم که چادرِ دخترم هرگز نباید از سرش برداشته شود.
همه سرهایشان را به نشانه ی تأیید و تحسین تکان می دهند. مجری که خود را شگفت زده نشان می دهد از ایشان توضیح می خواهد که چطور دست به چنین حرکت انقلابی ای زده اند؟! و پدر عروس توضیح می دهد... .
بعد از دقایقی مجری اعلام می کند که همکارانش کلیپی از زندگی این زوج جوان تهیّه کرده اند که می بینیم:

کلیپ: مرد جوان داخل اتاق خانه شان در حال کار با رایانه ی شخصی خود هستند که خانم جوان با یک لیوان چای وارد اتاق می شوند!!!!!!! البته یک لیوان چای اینقدر تعجب ندارد، شاهکار برنامه اینجا بود که عروس خانم نه با چادر مشکی، نه با چادر نماز، و نه با چادر سفید گل گل دارِ خانگی، بلکه با لباس دیگری غیر از چادر-هرچند پوشیده- جلوی دوربین حاضر شد. و...

نتیجه ی اخلاقی: اگر حضور در یک کلیپ چند دقیقه ای، آن هم مستند تا این حد تأثیرگذار است پس به بازیگران زن سینما باید بیشتر حق بدهیم!!

..................................................................

پـ .نـ :
گفت: واسه طنز نوشتن موضوع پیدا نمیشه.
گفتم: اتفاقا نظر من برعکسه. اصلا نیاز نیست زحمتی بکشی. فقط بشین پای تلویزیون، چیزهایی که جالب به نظرت می رسه نقل کن، همین! شیوه های طنزپردازی رو هم کلّهم بی خیال... .

بی تعارف

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم/ اصلا به تو افتاده مسیرم که بمیرم

ببخشید دیر شد... هرچند که من طراح نیستم ولی بعضی کمبودهاست که دل آدم رو میسوزونه و باعث کار جدیدی میشه. از همگی دوستان طراح عذر میخوام.

بد دردیه! خیلی هامون هنوز اسم دانشمندهای هسته ای کشور رو که ترور شدن، نمیدونیم بعدش ادعا میکنیم ادامه دهنده ی راهشونیم! یا زینب کبری

برای دیدن کیفیت بهتر، روی پوستر کلیک کنید.

بی تعارف

قباله ی دلم را به نام تو زدم

اسمش را گذاشتم هیئت الزّینب

تأسیس: اربعین 1433 هـ.ق

بی تعارف

پدرم را دوست دارم چنانکه حاضرم جانم را فدایش کنم.

مادرم را دوست دارم چنانکه خاک پایش، سرمه‏ ی چشمانم است.

اربابم را دوست دارم چنانکه... « بأبی أنتَ و اُمّی وَ نَفسی یا أباعبدالله »

بی تعارف

نماز تمام شد. پیرمردی که انتهای صف دوم، روی صندلی نماز میخواند با صدای بلند گفت: «کسایی که از باباشون سیر شدن، از ننه شون سیر شدن؛ میبرن میزارنشون آسایشگاه سالمندان. ما هم الان پول جمع میکنیم تا براشون گل و شیرینی بخریم، ببریم.» ...به جز چند نفر، بقیه پیرمرد بودند.


............................................................

دانلود کلیپ صوتی فوق العاده زیبا

از مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی با موضوع احترام به والدین

4 دقیقه فقط 723 کیلوبایت

بی تعارف

- زمان قیامش فرا رسیده بود.

- - به طرف میعادگاهش حرکت می کرد.

- - - کسی را سراغ زهیر بن قین فرستاد تا نزدش بیاید.

- - - -  نمی دانم چه گذشت میانشان اما میدانم زهیر جمال نورانی خورشید را زیارت کرد.

- - - - -  زهــیر به ســوی قومـش برگشــت و گـفـت: من تصـمیم گرفته ام با حســین (ع) باشـم و جـانم را فدایـش کنم.*

- - - - - -  و در کربـــــلا نـیـز چـنـین کرد.

- - - - - - و اکنون اینان فرزندان زهیر اند.

- - - - - که با تمام وجـود فریاد مـی زنند: تصـمیم گـرفته ایم بمانیم و جـانمـان را فـدا کـنیم.

- - - - چه می گذرد میانشان؟! کسانی که نه جمال یارشان، بلکه فقط تلالؤ انوارِ خورشیدِ پشت ابر را می توانند درک کنند.

- - -  حـتـمـا کســــی ســراغـشــان را گـرفته اســــت.

- - مـیـعــادگـاهـشـــــان تــمــام جــهـان اســت.

- انگار زمان قیامش فرا رسیده است...

.......................................................................

* و قدعزمتُ علی صحبة الحسین (ع) لأفدیه بروحی و أقیه بنفسی... (لهوف ترجمه ی رجالی تهرانی صفحه ی 101)

بی تعارف