بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها

۲ مطلب در بهمن ۱۳۸۹ ثبت شده است

اربعین شده و دلم چون کودکی بهانه گیر هیئت می طلبد. خسته شده و جان نیاز دارد. می خواهم دست دلم را بگیرم و به هیئت بروم. اما هنوز که نرفتم، به هیئت نرسیدم، روضه ای نشنیدم، پس چرا دل گریه می کند؟! مگر امشب روضه خوان چه می خواهد بخواند؟! یاد گرفته اند که مکشوف نخوانند. فقط گریزی می زنند و اشاره ای می کنند. امشب چه اشاره ای قرار است بشود؟! مگر مشار الیه چه کسی است که این چنین دلم زار می زند. شک نکن که تنها یک اشاره جانسوزتر از مکشوف است. کافیست بگویی: « امان از دل زینب ». آری، زینب آیینه ی تمام نمای زیبایی های کربلاست و فقط زینب است که می تواند این همه مصیبت را جمیل ببیند و جلوه دهد. امان از دل زینب... امان از دل زینب... .

89/11/4

بی تعارف

ای کاش مثل امروز، ابرهای ساترِ خود را به سوی وجود معیوب من بفرستی تا ببارند، مثل امروز برف ببارند تا قلب کبود مرا سفیدپوش کنند. آنقدر برف ببارد که نقطه ای هم، سیاه نماند و قبل از پایان کاملِ بارش، ماهِ عطوفتت رخ بنمایاند و شب را مهتابی کند مثل امشب. انگار ابرها به احترام حضور ماه کنار کشیدند یا شاید وظیفة خود را تمام شده دیدند و به سوی مأموریت بعدی شتافتند اما آن ها نمی دانستند که این همه زیباییِ ماه، از لطف وجود خورشید است یا شاید می دانستند و از رابطه ی پنهان آن ها باخبر بودند و نمی خواستند بمانند تا با خورشید رو در رو شوند، تحملش را نداشتند. ولی ای کاش فردا صبح پرتوی خورشیدِ وجودت را بر دل سفیدپوش بتابانی ولی این بار خلاف عادت، سفیدی آب شود و سفیدی دیگر بماند. همه جا سفید بماند و برای اولین بار نور وجودت را منعکس کند. دنیا زیبا می شد اگر می توانستیم از آن روحت که در ما دمیدی برای انعکاس نورَت استفاده کنیم... .

89/10/22 ساعت 22:30 قم

بی تعارف