بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها

۸ مطلب در آذر ۱۳۹۱ ثبت شده است



حتما پیش آمده برایتان ثانیه هایی که به کُندی می گذرد و طولانی می شود و در مقابل، ساعت هایی که اصلا گذرشان را احساس نمی کنید از بس عجله می کنند. اصرار ندارم که غم ِ اسیری خاندانِ خداوند را به زور با بلندی ِ شب ِ یلدا کنار بیاورم. چون این شب ها هر ثانیه اش برای رقیه سلام الله علیها، سال ها طول کشید و همچنان طولانی است برای کودکان سوریه، کودکان بحرین و... . -آقای اوباما! اشک هایت را کجا می ریزی؟!-  چاره ای نیست باید دست به دامان رقیه جان شویم تا آهی بکشد و خودش شامیان را رسوای عالَم کند. شب های دیوان حافظ است و چشم هایم در همه ی کتاب ها، مضامین لهوف را دنبال می کند:


ترسم که اشک در غم ما پرده در شود /  این راز سر به مهر به عالم سمر شود

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر /  آری شود ولیک به خون جگر شود

...
...



+بی ربط:

بد حالتی است، حالت ِ تهوع ِ فرهنگی! عدالت اجتماعی را که خیلی وقت است بالا آورده ام.

بی تعارف

باعث افتخار هر کسی است که بزرگان، جایی کنار ِ خودشان برای او باز می کنند. این بار فرصت شد تا نوشته ی من هم کنار بزرگانی چون استاد آتشین صدف در وبلاگ «عوارض جانبی» دیده شود. با تشکر از هسته ی اجرایی ِ جلسه ی علمی ِ طنز ِ انجمن ِ قلم ِ حوزه ی علمیه ی قم!!


بی تعارف

اینجا بخوانیدش...

( حال و هوای مراسم خیمه سوزان محلّه مان را نوشته ام... / شاید متفاوت!
)

بی تعارف

 

زادگاهم نزدیک خانه ی میرزاکوچک خان است. کوچه فلاحتی به دنیا آمدم که از پشت کوچه تا محله ی اُستادسَرا (خانه ی میرزا)، 4 دقیقه و 50 ثانیه بیشتر فاصله ندارد. البته بعد از تولدم شش ماه طول نکشید که پدرم ما را به محلّه ای تازه تأسیس آورد. جایی که تا آرامگاه ِ میرزا فقط 5 دقیقه و چهل ثانیه فاصله دارد. همه ی این ها برای شناخت ِ درست ِ میرزا کافی که نبود هیچ، اصلا تأثیری نداشت! سریالِ میرزا را هم دیدم اما در این سال ها او را آن طور که باید نشناختم تا اینکه امسال کنگره ی ملیِ میرزاکوچک خان برگزار شد. در این کنگره یاد گرفتم که میرزا «چه گوارا» نبود، چون «چه گوارا» اصلا در خط امام حسین (ع) نبود. باید سال ها بنشینم و روی این جملات فکر کنم تا شاید بتوانم شخصیت میرزای ِ هم محلّی ام را درک کنم.

از برکات ِ دیگر ِ این کنگره، یاد گرفتن راهکارهایی برای برگزار کردن ِ بهتر ِ «کنگره» بود. مثلا اگر می خواهید مقاله ای بنویسید باید به متخصص مراجعه کنید و نازش را بکشید. به این ترتیب که همان اول ِ کار، یک میلیون و سیصد هزار تومان به حسابش واریز کنید و بعد از چهار ماه یک مقاله ی فنی تحویل بگیرید. در غیر این صورت همه ی مقالاتی که برای کنگره ارسال می شود، صنّار نمی ارزد چون افرادی که آن ها را نوشته اند فقط می خواستند خودشان را نشان بدهند!

آخرش هم فهمیدم کنگره ی میرزا بهانه ای بود برای دعوت رئیس جمهور به گیلان تا ایشان فی المجلس دستور دهند پول چای کاران تمام و کمال پرداخت و آمار دقیق بی کاری ِ استان اعلام شود.(+) از بس آدم در این استان بی کار شد آمار از دستمان خارج شده است. هنوز صدای کارمندان و کارگران «الکتریک»، «صنایع پوشش» و... در کوچه و خیابان های رشت شنیده می شود. البته به گمانم خودشان هم خودشان را فراموش کرده اند، چون فقط نگران ِ فرزندان ِ بی کارشان هستند.

احساس می کنم کم کم دارم میرزا را می شناسم!! سراغ خانه اش رفتم بوی وزیر ارشاد و هیئت همراه می داد. اهالی ارشاد گیلان! شما حتما میرزا را بهتر می شناسید!!

میرزا را درست نشناختیم...

+ مزتبط با کنگره:

پوستری زیبا از دوست خوبم میثاق عینی خراسانی

اعتراض مجمع وبلاگ نویسان و طراحان ارزشی گیلان

آنچه البته به جایی نرسد فریاد است...

بی تعارف

خنده ام گرفت وقتی در این روزهای عزا، تعجبِ حزب اللهی ها را دیدم

و شکایتشان را از وضع ِ موجود ِ شهر شنیدم! وقتی که...

فاکتورها ساخته شد.

بودجه ها گرفته شد.

خودشان را «عاشقان ولایت» نامیدند!

مراسم ها گرفته شد.

گزارش کارها آماده شد.

خودشان را اوستای کار فرهنگی نامیدند!

واحد ها پیش فروش شد.

سایه ی آدینه گسترده شد.

خودشان را عقل ِ کل ِ اقتصاد نامیدند!

خون ها در شیشه شد.

حق از حقدار گرفته شد.

خودشان را... !!

لطفاً فحش ندهید. مسئولین مشغول کارند!

+ تیغ قلم  (اینجا را حتما بخوانید.)

.................................................

پ.ن: می نویسم شاید آرام بگیرم...

+ داستانی شده این پست! از تماس ها و پیامک ها گرفته تا نظرات خصوصی. برادر/ خواهر من! نگران نباش!!

بی تعارف

چشم ها را باید شست...

مثل زینب باید دید!!

« ما راَیتُ إلّا جَمیلا »


از روی نیزه سایه ات افتاده بر سرم / ممنونم ای حسین که در فکر خواهری



+

این شب ها سرود زیبایی رو در هیئت همخوانی کردیم که گذاشتم زمینه ی وبلاگ.

لینک دانلود سرود mp3


بی تعارف

ذائقه ام بد کار می کند...

گوشت برادر مـُرده چقدر شیرین است!!

بی تعارف

شب هفتم محرم 1434، شب علی اصغرهای غزه شد...

حرمله تیر سه شعبه نداشت، این بار بمب فسفری فرستاد!!



+

33، 22 و حالا در 8اُمین روز...

شاید دفعه ی بعد خودمان تمامشان کنیم!


بی تعارف