بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها

۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است


شادی از تقویمم بی تو رفت و برنگشت... .





+

در حـیرتم از این هـمه تـعـجـیل شـما/

از این همه صبر و طول و تفصیل شما/

ما خــیـر نـدیـده ایـم از ســـال قـدیـم/

ایـن سـال جـدیـد نـیـز تـحویـل شــما/

 جلیل صفر بیگی

بی تعارف

تعطیلات عید می رسه و من غمم گرفته از این که باید برگردم شهرِ محل تولدم. خیلی مسخره ست که یه عده دوست دارن تعطیلاتشون رشت باشن و خوش بگذرونن، اون وقت من اینطوری ماتم گرفتم. البته تقصیر من نیست؛ ظاهرا هرکس یه مدت قم زندگی کنه همین جوری میشه. زندگی کردن توی شهری که مرکزش حرم  ِ کریمه ی اهل بیت باشه رو نمیشه با هیچ جای دیگه مقایسه کرد. بحث این چند روز تعطیلاتم نیست، بالاخره که چی؟! یه روز که باید برگردم. اصلا با این ایده آل اومدم قم که مصداق آیه ی «لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِم» * باشم اما الان هر باتجربه ای بهم میرسه میگه: «ببین پسرم! اگه میخوای پیشرفت کنی، برنگرد رشت!». خب این طوری نه انگیزه ی معنوی دارم نه مادّی! ولی... .

وقتی اذان مغرب رو اعلام کردند به افق ِ شهر باران های نقره ای؛ رشت، جا داشت به قول سامان، جفت پا برم تو تلویزیون! آخه یعنی مجری ِ محترم، این ها به ذهنش نرسیده: شهر حریم فاطمه ی اُخری، شهر دانای علی، شهر سردار جنگل، شهر شیون و شهر رحمدل. دلمون رو خوش کردیم به باران های نقره ای و قم در کویری ترین حالت، متلاطم شد و ساحل ِ دریای معرفت.

حرف باتجربه ها رو باید گوش کرد. اونا راست میگن! اصلا من که دردی رو از شهرم دوا نمی کنم. مثلا همین دَم ِ عیدی که میرم رشت، آب از آب تکون نمی خوره ولی همه که مثل هم نیستن. پارسال همین روزها بود برگشتن رشت، همه ی نگاه ها رو سمت خودشون جلب کردن. خودشون با پای خودشون رفته بودنا ولی واسه اینکه برگردن همه دست به کار شدن. زمینی نشد، براشون هلیکوپتر دربست کردن! کلی آدم اومدن استقبالشون. خیلی ها که از استقبال خبر نداشتن و واسه خرید عیدشون اومده بودن هم بی اختیار همراه شدن. عجب برگشتنی! اون زنِ بدحجاب ِ چه اشکی می ریخت!

باید برگردم! من تازه یه ساله نریمان و محمدمهدی رو شناختم. خیلی حرف دارم براشون. خیلی اشک دارم براخودم!


خادمان شهدا، نریمان مددی مژدهی و محمدمهدی مقدم در تاریخ 27 اسفند 90 به شهادت رسیدند.




چرا از هر گروهى دسته‏ اى به سفر نروند تا دانش دین خویش را بیاموزند و چون بازگشتند مردم خود را هشدار دهند، باشد که از زشتکارى حذر کنند؟ «سوره توبه، آیه 122»




+

اولین سالگرد شهیدان مددی و مقدم

دوشنبه 28 اسفندماه، ساعت 15 ، مهدیه ی رشت


بی تعارف
این روزها سخت مشغول حساب و کتابم. هرچه می شمارم تمام نمی شود. می خواهم پرونده ی گناهان سال 91 را تمام و کمال ببندم و عید بگیرم، عیدی که با ترک گناه معنای زیباتری پیدا می کند. دلم خوش است به ستّارالعیوب وگرنه اعتراف به این همه گناه در مقابل هیچ قاضی و حاکمی ممکن نیست.

این روزها همه چیز حساب و کتاب می شود؛ دانه به دانه، ریال به ریال، نفر به نفر. لوکیشن ها متفاوت است. راننده ای که آخر شب، پول های چسب خورده اش را می شمارد و خرج خانه را کنار می گذارد تا مرد جوانی که گوشه ی زندان، تعداد سکه های مهریه ی زنش را می شمارد و ضرب در قیمت امروز طلا می کند! هیچی از قلم نمی افتد. پول هایی هم که بعضی ها بدون حساب و کتاب کنار گذاشتند، همین روزها به حسابش رسیدگی می شود. 10 میلیارد یا 11 میلیارد خیلی فرق نمی کند؛ یک میلیارد که قابل این حرف ها را ندارد! فقط ما نفهمیدیم از شورای اسلامی شهر رشت تا الان چند نفر بازداشت شده اند؟ چهارنفر یا پنج نفر؟! خیلی فرق می کند؛ یک مسئول با تقوا هم این روزها یک مسئول است.

و حتی این روزها تعداد مسافرانی که به رشت می آیند هم محاسبه می شوند. خیلی ها می آیند و فضای مناسبی برای فعالیت های فرهنگی در این شهر ایجاد می کنند. حتما مسئولین این را می دانند چون آن ها هم دارند حساب و کتاب می کنند: چند واحد هنوز پیش فروش نشده؟ چند متر بنر تبلیغاتی باید چاپ شود؟ پس این مجتمع فرهنگی-تجاری «آدینه» کی آماده می شود؟!




+ بچه تر که بودیم، این روزها حساب و کتاب می کردیم فک و فامیل چقدر عیدی بهمون میدن و بعدش کلی فکر و خیال که چه بلایی سر این پول ها بیاریم؟!


بی تعارف
دارم قساوت قلب می گیرم! از بس در اخبار، خون ِ شیعه دیده ام و کاری از دستم برنیامده. بی انصافی است اگر آن ها را از دعایمان هم محروم کنیم. خدا را به خودشان قسم می دهم:

بی تعارف

با بررسی اجمالی بر خبرگزاری ها، به راحتی می توان به رشد بی اندازه ی سطح ِ فرهنگ ِ خبررسانی در کشورمان پی برد و به آن بالید. انتخاب خبرهای مناسب و قرار دادن آن ها در بهترین اولویت با عالی ترین عنوان ها و گاهی تحلیل های به شدت دقیق، آدم را به وجد می آورد. مثلا بعد از حضور رئیس جمهور در مراسم وداع با چاوز یکی از خبرگزاری ها این طور نوشت:

... و باز هم ساختار شکنی خیلی "نامتعارف" و زیر پا گذاشتن ارزش ها توسط احمدی نژاد!

+ فیلم و تصویرهای چیزدار


موضوع دست دادن یا ندادن مقامات دیپلماتیک ایران با شخصیت های خارجی و بوسیدن یا نبوسیدن آن ها، همواره دغدغه ی بسیار حیاتی و مهمی بود که گه گاه یا ناگاه باعث ایجاد جنجال هایی شده است.

به گزارش سرویس سیاسی- اطلاعاتی بوووق ؛ پخش فیلمی با کیفیت پایین که اصلا چیزی هم در آن معلوم نیست در مورد دست دادن سید محمد خاتمی رییس جمهور سابق ایران با تعدادی زن ِ زشت و بد ترکیب در ایتالیا، چنان جنجالی در رسانه های ایران به پا کرد که آن سرش ناپیدا و تا مدت ها فیلم این ماجرا، جزء پربازدیدترین فیلم های مخاطبان ایرانی در سایت های خبری و حتی سایت های چیزدار بود!

محمود احمدی نژاد رییس جمهور بسیار جنجالی ایران که شوت های پای راستش بی نظیر است یکبار دست راست ِ معلم نه چندان پیر  ِ خود را به بهانه "پاسداست و بزرگداشت جایگاه معلم" و فقط و فقط به همین بهانه بوسیده بود، در تازه ترین و داغ ترین اقدام خود، دست به یک ساختارشکنی جدید، عجیب و فوق العاده داده است! البته لازم به ذکر است که احمدی نژاد دست ِ راست معلم خود را جلوی دوربین ها یکبار بوسیده و معلوم نیست در غیاب دوربین ها چندین بار دیگر این حرکت را انجام داده است و آیا دست چپ معلمش را هم به همان بهانه بوسیده یا نه؟!

او در این اقدام شگفت انگیز و خارق العاده که خلاف اصول دینی و دیپلماتیک ایران تعریف شده است، ضمن مصافحه و در آغوش گرفتن مادر ِ زیبا و جوان ِ مرحوم هوگو چاوز، ساختار شکنانه ترین حرکت را کرده و به او دلداری هم داده است.

 ...

 

...

لینک خبر

...

این خبر صرفا یک مثال بود و خیلی از خبرگزاری های دیگر در همین اندازه فوق العاده عمل کرده اند و می کنند و در انعکاس خبر، اصلا تمایلی به سمت و سوهای خیلی خاص ندارند که دستشان درد نکند واقعا.

بی تعارف

 

چیزهایی که گم کرده ام، موقع نماز خواندن پیدا می کنم

به جز یک چیز

که دقیقا همان وقت گم می کنم:

قلبم!

.

.

.

بی تعارف

رفتیم یه مدرسه ی راهنمایی که از دانش آموزاش مصاحبه بگیریم واسه ورودی مجموعه مون. اسم ِ بهترین کلاس دوم راهنمایی شون بود « نیما » که همگی شاگرد زرنگ بودن. اسم ِ بقیه کلاس ها هم فردوسی، رودکی، سعدی و... . اول ِ کاری یخورده با طرف صحبت و شوخی می کردیم تا فضا صمیمی بشه. نمی دونم چی شد از یکی شون پرسیدم:

-    می دونی چرا اسم کلاستون نیماست؟
-    آره، اسم ِ پسر آقای مدیره!!
-    (با لبخند:) نه حالا جدی میدونی چرا؟
-    جدی میگم اسم ِ پسر آقای مدیره! (با قیافه ای کاملا مصمّم)
با تعجب به سید جواد نگاه کردم و هر دوتا زدیم زیر خنده. گفتم:
-    می دونی فردوسی چیکار  ِ بوده؟
-    آره شاعر بوده.
-    رودکی چطور؟
-    شاعر.
-    سعدی چی؟
-    شاعر.
-    خب، حالا نیما یوشیج رو می شناسی؟
-    نه!
خلاصه براش توضیح دادم و گفتم:
-    اشکال نداره، بعدا بیشتر باهاش آشنا میشی!

نفر بعدی هم که اومد کنجکاوانه ازش پرسیدم. اونم گفت:
-    اسم ِ پسر آقای مدیره!
با این تفاوت که وقتی بهش گفتم: « نیما رو میشناسی؟ » سریع جواب داد:
-    آره، نیما یوشیج شاعر بوده.
-    آفرین! خب حالا چرا اسم ِ کلاستون نیماست؟
-    چون اسم ِ پسر آقای مدیره!

و این داستان همچنان ادامه داشت... .

آخرش نفهمیدیم ما اونارو سر کار گذاشتیم یا اونا مارو (فعل اشتباها به قرینه حذف شده، خودم میدونم!). اینا اینقدر جدی و مصمّم بودن که به سرم زده فردا برم از مدیرشون بپرسم: « حالا جدا از شوخی، راستشو بگو چرا اسم کلاسو گذاشتی نیما؟! » اگه گفت: « اسم پسرمه » که هیچ!! ولی اگه بگه: « بخاطر نیما یوشیج » همونجا قاطی می کنم میگم: « مرد ِ حسابی! آخه آدم واسه کلاس ِ بچه ی دوم راهنمایی که نیما یوشیج رو نمیشناسه همچین اسمی میذاره؟! ».

::

::

+ ممنون از همه ی دوستان ِ عزیزم که پیگیرم شدن وقتی فهمیدن ناراحتم. خیلی هایی که مدیون محبت هاشون هستم،

دمتون گرم!

بی تعارف


تجربه نشان داده که هیچ سرویس رایگانی، عاقبت به خیر نشده!!




+ این روزها که هیچ حال مناسبی برای مطالعه و نوشتن ندارم، باز کردن وبلاگ خودم هم فایده ای نداره جز اینکه بیشتر ناراحتم کنه از دست آقای پرشین گیگ! (نمی دونم الان که دارید اینو می خونید عکسای وبلاگ بالا اومده یا نه!)

+ معروفه که میگن: «این نیز بگذرد!» ولی یه سوال خیلی مهم برام پیش اومده اینه که واقعا این حال و روز منم بگذرد آیا؟! ناامید نیستم ولی خیلی ناراحتم!


بی تعارف


بگذریم از اینکه قمی ها
نگذاشتند حتی سایه ی مردهایشان از کوچه بیت النّورتان گذر کند،
وگرنه خواهر امام کجا و مجلس شراب کجا؟!



بی تعارف