بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

 و  ِ لِش!!


جوان اولاً باید احساس مسئولیت کند؛ یعنی واقعاً خودش را مسئول بداند و بخواهد که زندگی را با پای خودش پیش ببرد و حرکت کند و مثل پر کاهی در امواج حوادث نباشد. ثانیاً با ایمان حرکت کند... . ثالثاً بصیرت و آگاهی داشته باشد. ... . 

...

آن احساس مسئولیتی که من می گویم، در مقابل حالت «وِلش» قرار دارد. بعضی از جوانان هستند که اگر گفته شود این کار را بکن، می گوید ولش! مثلاً امتحانات درسی یا قضیه ی دیگری در پیش است، می گوید ولش! این «وِلش» بدترین بلا برای جوانان است. احساس مسئولیت، یعنی رها کردن این حالتِ «وِلش».


از بیانات امام خامنه ای  13/11/1377


بی تعارف

بعد از اینکه کلی با خودم کَلَنجار رفتم، تصمیمم را گرفتم و با جسارت خاصّی به پدرم گفتم: «می‌خوام ازدواج کنم.» پدرم هم با لبخندی از رضایت و خونسردی گفت: «خب به سلامتی. دیگه داشت دیر می شد!» باورم نمی‌شد این‌قدر راحت با قضیه برخورد کند. نگاهم را از پدرم برنداشته بودم و خیلی دوست داشتنی داشتم به او نگاه می کردم تا اینکه خودش گفت: «چقدر به ازدواج فکر کردی؟ اصلا حواست هست که باید دوتا داشته باشی!» زدم زیر خنده و گفتم: «شوخی می‌کنید؟!»

- نه! خیلی‌ام جدی می‌گم.

- زیاد نیست؟!

- واسه محکم کاریه!

حرف‌هایش بوی شوخی می‌داد اما قیافه‌اش کاملا جدی بود. من هم که دیگر یخم آب شده بود، خیلی جدی گفتم: «خب، من یه نفر رو سراغ دارم.»

- این که عالیه! من هم یه نفر رو سراغ دارم. کارمنده.

- شاغله؟!

- ( با خنده‌ای شبیه به قهقهه: ) پس نه! می‌خواستی خونه‌دار باشه؟! ها ها! حالا اونی‌که تو سراغ داری چی‌کارست؟

-  نمی‌دونم. تا حالا فقط یکی دوبار دیدمش.

- این‌طوری می‌خوای ازدواج کنی؟ از کجا می‌دونی اون بهت اعتماد می‌کنه؟

من که از این طرز صحبت کردن پدرم کاملا گیج شده بودم، نمی‌دانستم باید چه بگویم. خودش ادامه داد: «ببین پسرم! آدم باید واقع بین باشه. تو که هنوز نمیدونی طرف چی‌کارست، چطور مطمئنی که میاد و ضمانتت رو می‌کنه؟»

- ضمانت؟ ضمانتِ چی بابا؟!

-  ضمانت وامت رو دیگه! وام ازدواج. مگه نگفتی می‌خوای ازدواج کنی؟ خب تو که پول درست و حسابی نداری؟ پس لااقل باید مطمئن باشی که بعد از ازدواج دو تا ضامن داری که بتونی وام ازدواجت رو به راحتی بگیری. ببین عزیزم! با باد هوا که نمی‌شه زندگی رو شروع کرد. هر وقت تونستی یه ضامن دیگه هم جور کنی بعدش بیا بهم بگو ببینیم کی چشمت رو گرفته که بریم خواستگاریش!

بی تعارف

فکر می کردم باید آدم سر به زیری باشم اما بعد از مدّت ها وقتی برگشتم رشت تا به بهانه ی آمادگی برای امتحانات در منزل چند روزی استراحت کنم(!)، نظرم کاملا عوض شد.

البته سر به زیر بودن فایده هایی برایم داشت که متأسفانه کافی نبود مثلا وقتی سرم پایین بود ساختمان های سر به فلک کشیده ی بانک ها را نمی دیدم ولی تخلف های عمرانیِ آن ها و چند متر ساخت و ساز در پیاده رو را نمی شد ندید.عظمتِ مجتمع فرهنگی تجاری آدینه را نمی دیدم و نیازی نبود هفتاد تا دلیل برای خودم بیاورم که إن شاءالله به بیت المال ضرری نمی رسد و دنبال جواب این سؤال نمی گشتم که آیا واقعا چنین چیزی نیاز بود یا نه؟! اما پایه های بتُنی آن در حریم رودخانه بدجوری خودنمایی می کرد.سر و صورت بزک کرده ی دخترکان شهر را نمی دیدم ولی برای ندیدنِ شلوار تنگ و کوتاه و پاشنه های چندین سانتی کفششان سر به زیری کافی نبود.شعارهای انتخاباتی که بر در و دیوار شهر نوشته بودند را نمی دیدم اما بعضی ها به جدولِ خیابان ها هم رحم نکرده و چهره ی شهر را از آنی که بود بدتر کرده بودند.چاله های آسفالتِ شهر را که به هیچ وجه نمی شود نادیده گرفت. ماشین ها که جای خود دارند، عابرپیاده برای رد شدن از عرض خیابان باید حواسش هم به ماشین ها باشد و هم مواظب باشد که پایش در چاله ای گیر نکند. و...

شاید دفعه ی بعد که برگشتم رشت سربه زیرتر باشم، شاید هم... .

بی تعارف
جای تو دیگه اینجا نیست!

نمی دونم چرا وقتی به این قضیه ی توهین به امام هادی علیه السلام فکر می کنم چیزی به دستم نمیاد که بنویسمش. دلم حرفی نمیزنه که بگمش. خودمو مقصّر می دونم. همش فکر میکنم باید زودتر از اینا به فکر می افتادم. تا اینکه پیامک دادن بیایید تجمع. خدا رو شکر کردم که میتونم لااقل با حضورم، ادای دین کنم. ولی... فقط می دونم که این کافی نیست.

مردم رشت, جمعه نشون دادن که پای مقدساتشون هستن. هرچند خیلی ها خبر نداشتن ولی چقدر زیبا بود وقتی یه رهگذر میومد جلو، قضیه رو می پرسید و همراه جمعیت می شد. پرچم بالاست!

شعرخوانی ذاکر اهل بیت آقای شفیع پور


+
عکس ها از برادر عزیزم سامان رمضانپور

بی تعارف