عجیب ترین روزهای زندگی ام را در پیاده روی سه روزه ی نجف تا کربلا پشت سر گذاشتم.
این قدر حرف برای گفتن دارم که زبانم بند آمده! نمی دانم کدامش را بگویم؟!
+ ممنون از همگی دوستان به دلایل متفاوت!
عجیب ترین روزهای زندگی ام را در پیاده روی سه روزه ی نجف تا کربلا پشت سر گذاشتم.
این قدر حرف برای گفتن دارم که زبانم بند آمده! نمی دانم کدامش را بگویم؟!
+ ممنون از همگی دوستان به دلایل متفاوت!
کاروان پیاده میرود تا اربعین در کربلا باشد. همه چیز خوب پیش میرود، عراقیها منت میکشند تا پذیراییمان کنند. خبری از خار مغیلان هم نیست...
پروژهی راه قدس در حال تکمیل است، بگویید روزشمار ظهور را روشن کنند.
+ این یادداشت توسط پاورقی به روز شده است، اینجا بیشتر بخوانید.
عید ِ غدیر که رفتیم مشهد، روی دیوار حسینیه زده بودیم: «زائر مشهد الرّضا، مسافر ِ کرب و بلا» بعضی ها پرسیدند: «یعنی چی؟!» یادم نیست در جوابشان چه گفتم ولی الان صد در صد می دانم که وقتی پنجره فولاد قسمتم شد از همان جا به ضریح سلطان خیره شدم و از ایشان خواستم که بی لیاقتی ام را نادیده بگیرد و برات سفرم را امضا کند. وقتی پنجره را رها کردم و خواستم برگردم، نیم نگاهی کردم و گفتم: جسارتا خرج سفر هم با خودتان!