زادگاهم نزدیک خانه ی میرزاکوچک خان است. کوچه فلاحتی به دنیا آمدم که از پشت کوچه تا محله ی اُستادسَرا (خانه ی میرزا)، 4 دقیقه و 50 ثانیه بیشتر فاصله ندارد. البته بعد از تولدم شش ماه طول نکشید که پدرم ما را به محلّه ای تازه تأسیس آورد. جایی که تا آرامگاه ِ میرزا فقط 5 دقیقه و چهل ثانیه فاصله دارد. همه ی این ها برای شناخت ِ درست ِ میرزا کافی که نبود هیچ، اصلا تأثیری نداشت! سریالِ میرزا را هم دیدم اما در این سال ها او را آن طور که باید نشناختم تا اینکه امسال کنگره ی ملیِ میرزاکوچک خان برگزار شد. در این کنگره یاد گرفتم که میرزا «چه گوارا» نبود، چون «چه گوارا» اصلا در خط امام حسین (ع) نبود. باید سال ها بنشینم و روی این جملات فکر کنم تا شاید بتوانم شخصیت میرزای ِ هم محلّی ام را درک کنم.
از برکات ِ دیگر ِ این کنگره، یاد گرفتن راهکارهایی برای برگزار کردن ِ بهتر ِ «کنگره» بود. مثلا اگر می خواهید مقاله ای بنویسید باید به متخصص مراجعه کنید و نازش را بکشید. به این ترتیب که همان اول ِ کار، یک میلیون و سیصد هزار تومان به حسابش واریز کنید و بعد از چهار ماه یک مقاله ی فنی تحویل بگیرید. در غیر این صورت همه ی مقالاتی که برای کنگره ارسال می شود، صنّار نمی ارزد چون افرادی که آن ها را نوشته اند فقط می خواستند خودشان را نشان بدهند!
آخرش هم فهمیدم کنگره ی میرزا بهانه ای بود برای دعوت رئیس جمهور به گیلان تا ایشان فی المجلس دستور دهند پول چای کاران تمام و کمال پرداخت و آمار دقیق بی کاری ِ استان اعلام شود.(+) از بس آدم در این استان بی کار شد آمار از دستمان خارج شده است. هنوز صدای کارمندان و کارگران «الکتریک»، «صنایع پوشش» و... در کوچه و خیابان های رشت شنیده می شود. البته به گمانم خودشان هم خودشان را فراموش کرده اند، چون فقط نگران ِ فرزندان ِ بی کارشان هستند.
احساس می کنم کم کم دارم میرزا را می شناسم!! سراغ خانه اش رفتم بوی وزیر ارشاد و هیئت همراه می داد. اهالی ارشاد گیلان! شما حتما میرزا را بهتر می شناسید!!
+ مزتبط با کنگره:
پوستری زیبا از دوست خوبم میثاق عینی خراسانی