دیرم شده بود و باید سریع میرسیدم. جلوی اولین تاکسی دست تکان دادم و سوار شدم. نمیدانم چه حکمتی است که وقتی دیرم میشود انگار چراغ قرمز، ترافیک و راننده، دست به یکی میکنند تا من دیرتر به مقصد برسم. این بار رانندهی تاکسی گرم صحبت با مسافران بود و از وضعیت بد اقتصادی گله داشت. گاهی هم به پزشکان بد و بیراه میگفت که اینها همهشان دزدند و راضی به حق خودشان نیستند و فکر وضع مریض بیچاره را نمیکنند... . من هم که پُر از استرس ِ دیر رسیدن بودم حالی برای همکلامی با راننده نداشتم. به محض این که رسیدیم کرایه را دادم و پیاده شدم. بقیه پولم را که برگرداند متوجه شدم کرایه 400تومانی مسیر را 500تومان حساب کرده، نگاهی به راننده کردم و گفتم: «مگه کرایه، 400تومن نیست؟!» گفت: «چی؟ 400؟ بعضیا تا 600تومن هم میگیرن.» داشت دیر میشد، بیخیال شدم و سریع خودم را به مطب دکتر رساندم. نوبت دندانپزشکی داشتم. با آن که حدودا 15دقیقهای دیر رسیدم برخلاف تصورم هنوز دکتر نیامده بود. فکر میکنم یک ساعت شاید هم بیشتر طول کشید تا دکتر بیاید. دندان من را که درست میکرد یکی از دوستان قدیمیاش وارد اتاق شد و چند دقیقهای کوتاه با هم خوش و بش کردند. در همان چند دقیقه از وضعیت بد اقتصادی گله کردند و جناب دکتر چند تا فحش مؤدبانه نثار مسئولین کشور کرد و از بی عرضهگی آنها گفت. شاید اگر دستش در دهانم نبود همانجا جوابشان را میدادم اما حیف! کارم که تمام شد رفتم که با منشی حساب کنم. مبلغی که منشی گفت رسما 20هزارتومان بالای نرخ تعرفه بود. بیحسی دندان و دهانم داشت کلافهام میکرد. بدون چانه زدن حساب کردم و از مطب آمدم بیرون. از اینکه میتوانستم بدون عجله و راحت قدم بزنم حس خوبی داشتم. جلوی اولین کیوسک روزنامهفروشی ایستادم و صفحه روزنامهها را مرور کردم. یکی از مسئولین: «اگر جارو هم توزیع شود مردم میآیند و صف میایستند!» حالم از این همه توهین داشت به هم میخورد. اسم مسئول را در ذهنم مرور کردم. او هم یک زمانی از موافقان حقوق مادامالعمر نمایندگان مجلس بود!
::
پ.ن:
+ بدیهی است که در هر قشر و لباسی آدمهای سالم و ناسالم پیدا میشوند پس نباید درباره همه یک جور قضاوت کنیم!