بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها

نه به این پوشش خبری شبکه های داخلی که اصلاً انگار نه انگار توی سوریه اتفاقی افتاده، نه به اون شبکه های خارجی که انگار کل جهان در صلح و صفا به سر میبره و فقط توی سوریه درگیری و خون و خونریزیه. جوری با آب و تاب اعلام میکنن که آقا بیا و ببین: روزانه 200 نفر در ایران اعدام میشن که 80 درصدشون روشنفکرن و 25 درصد!! باقی مونده هم کودکان زیر سن قانونی! هر روز ده ها گروه جاسوسی وابسته به ایران در کشورهای منطقه از جمله کویت دستگیر میشن. گاهی اوقات توی لیبی سر و صدایی میشه که اون هم به لطف آمریکا و کشورهای اروپایی کنترل شده است!

نمیدونم اینا فکر کردن مردم خیلی بَبو گلابی هستن یا اینکه واقعاً یه عدّه حرفهاشون رو باور می کنن. آخه یکی نیست یه اینا بگه مردم تشنه ی شنیدن واقعیت هستن. واقعاً دلیل اینکه یه رسانه ی بدون سانسور هم وجود نداره چیه؟ هرچند مردم هم الان خودشون یه پا تحلیلگر سیاسی شدن. یخورده از اخبار داخلی، یخورده از شبکه های خارجی، میانگین میگیرن و به خبر مطلوب خودشون میرسن. اما با این وضعیت من که چشمم آب نمیخوره به خبرهای مطابق با واقع برسیم! حالا واقعاً توی سوریه چه خبره؟ بیداری اسلامی که بعیده، سناریوی آمریکایی چطور؟ شما هم یه چیزی بگید...

بی تعارف

بازگردانی مطالب هک شده:

دهلاویه بودیم. نماز ظهر رو زیر آفتاب داغ روی پشت بوم یادمان شهید چمران خوندیم. امام جماعت که همشهریمون بود وقتی دید با وجود راوی ها توی مناطق فرصت سخنرانی پیدا نمیکنه اینجا فرصت رو غنیمت شمرد و دست به میکروفن شد:

« بله، انشاءالله در این سال جدید که از سوی مقام معظم رهبری سال جهاد اقتصادی نامگذاری شده ما هم بتونیم جهاد کنیم و گناهانمون رو ترک کنیم و اعمال خوب انجام بدیم و... »

ربط هم ربطهای قدیم. به نظر شما اگه این دوتا جمله رو به هم ربط نمی داد بهتر نبود؟! چه اصراریه که به زور همه کارمون رو به نام جهاد اقتصادی تموم کنیم. ربط که زوری نمیشه!

البته اینو باید بگم که حرف حاج آقا هم اینقدرا بد نیود، فقط خواستم گربه رو دم حجله کشته باشم. با تشکر!!

بی تعارف

بازگردانی مطالب هک شده:

قرار شد سه سال بعد از اولین سفرم به کربلای ایران، امسال عید هم بریم مناطق جنگی جنوب کشور و سال جدید رو در پاسگاه زید کنار هشت شهید گمنام عملیات رمضان تحویل کنیم! شاید این بار با وساطت شهدا حالمون تحولی پیدا کنه.

رفقایی که اولین بارشون نبود هر کدوم  یک منطقه جنگی رو اسم می بردند و می گفتند اونجا از همه بهتره. یکی می گفت طلائیه یکی می گفت شلمچه و همینطور الخ. اما دل منو فکه برده بود و غربتش. اصلا به عشق فکه بود که اومده بودم. آخه خاکش رملی بود و مهربون. مهربون بخاطر اینکه وقتی پابرهنه روی خاک هاش راه می ری نه تنها پاهات اذیت نمیشن بلکه حس خوبی بهت دست میده. مهربون بخاطر اینکه 120 تا شهید رو سال 71 از گنجینه ی خاطراتش بیرون آورد و قتلگاهش رو به همه معرفی کرد. مهربون بخاطر اینکه سال 72 سید مرتضی آوینی رو هنرمندانه انتخاب کرد و به قافله شهدا رسوند. مهربون بخاطر اینکه سال 79 با شهادت سردار محمودوند یه بار دیگه امید شهادت رو تو دل همه زنده کرد.

اما این بار تا لب چشمه رفتم و تشنه برگشتم. این بار زیارت عتبات رفتم و کربلا ندیده برگشتم. میخواستم بنویسم این بار فکه با ما نامهربونی کرد ولی حالم از خودم بهم خورد. خاک مقدس فکه کجا و پاهای گناهکار من کجا؟! قتلگاه فکه کجا و من سیاه رو کجا؟! فکه محل آزمون بازتاب عاشورا و پس صحنه های کربلاست که به بچه های بسیجی نمره ی بیست داد. اما من هنوز پیش نیاز این درس رو قبول نشدم! شاید واسه همین منو نطلبید... .

بی تعارف

اربعین شده و دلم چون کودکی بهانه گیر هیئت می طلبد. خسته شده و جان نیاز دارد. می خواهم دست دلم را بگیرم و به هیئت بروم. اما هنوز که نرفتم، به هیئت نرسیدم، روضه ای نشنیدم، پس چرا دل گریه می کند؟! مگر امشب روضه خوان چه می خواهد بخواند؟! یاد گرفته اند که مکشوف نخوانند. فقط گریزی می زنند و اشاره ای می کنند. امشب چه اشاره ای قرار است بشود؟! مگر مشار الیه چه کسی است که این چنین دلم زار می زند. شک نکن که تنها یک اشاره جانسوزتر از مکشوف است. کافیست بگویی: « امان از دل زینب ». آری، زینب آیینه ی تمام نمای زیبایی های کربلاست و فقط زینب است که می تواند این همه مصیبت را جمیل ببیند و جلوه دهد. امان از دل زینب... امان از دل زینب... .

89/11/4

بی تعارف

ای کاش مثل امروز، ابرهای ساترِ خود را به سوی وجود معیوب من بفرستی تا ببارند، مثل امروز برف ببارند تا قلب کبود مرا سفیدپوش کنند. آنقدر برف ببارد که نقطه ای هم، سیاه نماند و قبل از پایان کاملِ بارش، ماهِ عطوفتت رخ بنمایاند و شب را مهتابی کند مثل امشب. انگار ابرها به احترام حضور ماه کنار کشیدند یا شاید وظیفة خود را تمام شده دیدند و به سوی مأموریت بعدی شتافتند اما آن ها نمی دانستند که این همه زیباییِ ماه، از لطف وجود خورشید است یا شاید می دانستند و از رابطه ی پنهان آن ها باخبر بودند و نمی خواستند بمانند تا با خورشید رو در رو شوند، تحملش را نداشتند. ولی ای کاش فردا صبح پرتوی خورشیدِ وجودت را بر دل سفیدپوش بتابانی ولی این بار خلاف عادت، سفیدی آب شود و سفیدی دیگر بماند. همه جا سفید بماند و برای اولین بار نور وجودت را منعکس کند. دنیا زیبا می شد اگر می توانستیم از آن روحت که در ما دمیدی برای انعکاس نورَت استفاده کنیم... .

89/10/22 ساعت 22:30 قم

بی تعارف

ما خیلی جاها برای خودمان محدودیت قائل می شویم، بعضی غذاها را نمیخوریم تا چربی خونمان بالا نرود، نخوردن شیرینی و خوردنی های چرب، محدودیت است ولی محدودیت مطلوبی است. انسان برای آزادی از قید و بندهای نفسانی اش نیز باید محدودیت های مطلوب داشته باشد که هر انسال عاقلی این محدودیت ها را به گرفتار شدن در منجلاب خواهش های نفسانی ترجیح می دهد!

بی تعارف
...:::اگر اولش به فکر آخرش نباشی، آخرش به فکر اولش می افتی:::...
بی تعارف

دیروز هشت دی 89 با کاروان بصیرت به دیدار یار رفته بودم همراه هزاران گیلانی دیگر. آنقدرحسین قدیانی گفت خانه ام بیت رهبری است که ما را وسوسه کرد تا برویم و رهبر را در بیتشان زیارت کنیم.

عجب حال و هوایی! روز قبلش فکر می کردم افرادی که میایند همه از پایگاه های بسیج و سازمان ها و نهادهای دولتی هستند امّا انصافاً عجب قیافه هایی آمده بودند. علمایی که خود را اهل سنّت می دانستند نیز آنجا حضور داشتند. دمشان گرم. راستی مناسبتش هم بخاطر این بود که پارسال مردم رشت در کور کردن چشم فتنه گران عجله کردند!! و همزمان با چند استان دیگر، هشت دی به خیابان آمدند. در حضور آقا شعری خواندیم که یک بیت آن گیلکی بود:

فرزند میرزاییم، اَمی عشقِ ولایت   جان و دلِ اَمرا، ایساییم تا شهادت

مردم این بیت را با شور بیشتری می خواندند. آقا هم البته در صحبت هایش اشکال کار را گرفت و گفت:((درست است که نماد شجاعت و مجاهدت مردم گیلان، بحق شهید بزرگوار، میرزا کوچک جنگلى است که براى اسلام، براى قرآن، براى اقامه‌ى دین و در مقابله‌ى با بیگانگان و متجاوزان، در دوران غربت قیام کرد و یاد او هرگز نباید فراموش شود؛ اما در دوران انقلاب اسلامى، آن کسانى که توانستند نمادهاى گوناگونى در عرصه‌هاى مختلف از گیلان عرضه کنند و نشان بدهند، یکى دو تا نیستند.))

یک حرف جالب دیگر آقا این بود که گفت: ((همان طور که ملت ایران در جنگ تحمیلى هشت سال از خود ابتکار نشان داد، شجاعت نشان داد، فداکارى نشان داد، در همه‌ى صحنه‌ها حاضر شد، در این جنگ نرم هم هشت ماه ملت ایران حقیقتاً از خود مهارت نشان داد.)) من هم پیش خودم گفتم که مردم گیلان نیز در هشتمین روز دی به خیابان آمدند و فتنه را مهار کردند.عجب متن ادبی ای!!

آقاجان! بابت تکبیر اوّلی هم که دیروز گفتیم عذر می خواهم که بی موقع بود و سخنان شما را قطع کرد. خُب تا راه بیفتیم زمان می برد. سعی می کنیم از سال های دیگر تکرار نشود. شما به حساب شور و هیجانِ زیادِ مردم بگذارید. من هم از تمام کسانی که در آن شلوغی های ورودی سکوت کردند تا ما در صف بزنیم و زودتر به حسینیه برسیم تشکر می کنم!! و امیدوارم که حلالمان کنند. باید بودید و می دیدید که چندصد نفر از مردم که به عشق دیدن آقا این همه راه را آمده بودند، نتوانستند وارد حسینیه شوند و تصویر آقا را با حسرت از ویدئوپروژکتورها نگاه کردند. یادم رفت بگم که در اتوبوسی که با آن رفته بودیم به ما ساندیس دادند و ما چون مسافر بودیم و نمی توانستیم روزه بگیریم همانجا آنرا به یادِ حسین قدیانی خوردیم و بانیِ اش را دعا کردیم.

بی تعارف

انصافا باید سر وقت بشینم و خاطره امروز رو مفصل بنویسم حیف که الان وقت نیست!

راستی پنجشنبه رهبر با طلاب دیدار دارند. اسم ما هم اشتباهی رفته توی لیست دیدار! شبستان حرم حضرت معصومه (س). از الان لحظه شماری می کنم تا دوباره ببینمشون. خداییش خیلی صفا داره. نمیدونم تجربه کردید یا نه؟! امروز با یه نابینا تو رادیو مصاحبه کردند گفت: از مسئولین میخوام که واسه ما نابینایان هم یه دیدار ترتیب بدن!! انصافا که درک این صفا و معنویت نیاز به دل داره نه چشم. این همه آدم بینا که نتونستن آقا رو درک کنند مصداق‌های بارز این ادعا هستند.

بی تعارف

از  این روز مبارک تصمیم گرفتم دوباره بنویسم شاید این انرژی مضاعف که الان به من منتقل شده بخاطر فشار مضاعفی بود که جلوی ماشین آقا از طرف مردم به من منتقل می شد. خلاصه ما هم آقا رو دیدیم. بترکه چشم حسود! ولی برای کی می نویسم معلوم نیست شاید فقط برای دلم!

::

::

+ امروز: ولادت امام هشتم (ع) و روز ورود مقام معظم رهبری به قم

بی تعارف