- زمان قیامش فرا رسیده بود.
- - به طرف میعادگاهش حرکت می کرد.
- - - کسی را سراغ زهیر بن قین فرستاد تا نزدش بیاید.
- - - - نمی دانم چه گذشت میانشان اما میدانم زهیر جمال نورانی خورشید را زیارت کرد.
- - - - - زهــیر به ســوی قومـش برگشــت و گـفـت: من تصـمیم گرفته ام با حســین (ع) باشـم و جـانم را فدایـش کنم.*
- - - - - - و در کربـــــلا نـیـز چـنـین کرد.
- - - - - - و اکنون اینان فرزندان زهیر اند.
- - - - - که با تمام وجـود فریاد مـی زنند: تصـمیم گـرفته ایم بمانیم و جـانمـان را فـدا کـنیم.
- - - - چه می گذرد میانشان؟! کسانی که نه جمال یارشان، بلکه فقط تلالؤ انوارِ خورشیدِ پشت ابر را می توانند درک کنند.
- - - حـتـمـا کســــی ســراغـشــان را گـرفته اســــت.
- - مـیـعــادگـاهـشـــــان تــمــام جــهـان اســت.
- انگار زمان قیامش فرا رسیده است...
.......................................................................
* و قدعزمتُ علی صحبة الحسین (ع) لأفدیه بروحی و أقیه بنفسی... (لهوف ترجمه ی رجالی تهرانی صفحه ی 101)
مطلب رو درستش کردم
از زیر دستم در رفته بود
یاعلی.