موقع رانندگی اگر پدرم کنارم بشینه، سر تا پا استرس میشم! از قضا چند وقت پیش که قرار بود دو نفری تا جایی بریم به اصرار پدرم، پشتِ فرمون نشستم. منم که بدم نمیومد خودی نشون بدم، چاله چوله های آسفالت رو مثل خودش رد می کردم با این تفاوت که چند بار نزدیک بود تصادف کنم! پدرم که خیلی سعی داشت چیزی نگه، بالاخره به حرف اومد و گفت: «عمری ازمون گذشت و تخصّصمون شد رد کردن چاله ها.» بعدش با یه حسّ ِ خاصّی تو مایه های دکتر شریعتی ادامه داد: « اگه شما جوونا میخواید توی این شهر موفق بشید باید به هر چاله ای که می رسید ترمز کنید وگرنه یه روزی میرسه که مثل ما دیگه کاری از دستتون برنمیاد!»
انگار همه پدرها مثل هم هستند، خدا حفظشون کنه