بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید» ثبت شده است

پیکر شهید را آوردند و تحویلمان دادند... گذاشتیم توی قبر. دل کندن سخت بود. سرم را پایین آوردم نزدیک استخوان‌ها و کفن شهید، خواستم چیزی بگویم اما به ذهنم نرسید... زمزمه‌ای شنیدم. گوشم را نزدیک کردم. استخوان‌های شهید مرا صدا می‌زدند:

« إسمع! إفهم! یا مجتبی بن اسحق!!... » (1)

::

شهید گمنام! سلام...

::

+ متن، انتزاعی است!

+ عکس از برادر عزیز سامان رمضان‌پور، تدفین شهدای گمنام؛ امروز 13 اسفند 93 همزمان با سال‌روز شهادت حضرت مادر سلام الله علیها. دانشگاه بنت الهدی صدر رشت

(1) برای مطالعه تلقین میّت به مفاتیح الجنان سر بزنید!

بی تعارف

چند سال پیش، پنج شهید گمنام را در نزدیکی خانه‌مان، مقابل حسنیه‌ای کنار خیابان اصلی دفن کردند و مزار ساده‌ای با یک گنبد کوچک برای‌شان ساختند و انصافا چقدر حال و هوای این قسمت از شهر را تغییر دادند. هر وقت مردم پیاده و سواره از کنار مزار این شهیدان رد می‌شدند نگاه‌شان دنبال گنبد و قبر شهیدان بود. هر ساعت از شبانه‌روز یک یا چندنفری بالاسر قبرشان نشسته و خلوت کرده بودند؛ قیافه‌هایی که بعضا حزب‌اللهی هم نبودند. هر کسی می‌توانست به راحتی دست برساند به دامن شهدایی که آن‌جا آرام گرفته‌اند. دوستان ما هم که تازه یاد گرفته بودند قرارها و جلسات دوسه نفره را آن‌جا می‌گذاشتند و دسته‌ی عزاداری شام غریبان را به مقصد مزار این شهدای عزیز راه می‌انداختند. تا این‌که مسئولان محترم تصمیم گرفتند حرکتی بزنند و احتمالا برای پاس‌داشت مقام شهدا و حفظ ارزش‌های دفاع مقدس، مزار این شهدای گمنام را به حسینیه مجاور آن ملحق کنند. نمی‌دانم این بزرگواران اصلا به هدف دفن شهدای گمنام در جای جای شهر هم فکر کردند یا نه! این‌که چرا به جای دفن همه‌ی شهدا در یک‌ جای مشخص، آن‌ها را در اماکن مختلفی مثل حسنیه‌ها، دانشگاه‌ها و... دفن می‌کنند؟! شاید هم هدف اصلی یادشان رفته باشد.

::

مزار شهدای گمنام رشت

(مزار شهدای گمنام رشت بعد از تعمیرات)

::

بی تعارف

شهید علی خلیلی

(برای دیدن عکس با کیفیت بهتر، کلیک کنید)

+

مراسم بزرگداشت طلبه شهید امر به معروف و نهی از منکر

پنجشنبه 7 فروردین 93 ساعت 17:30

رشت، حسینه شهدای گمنام (یخسازی)

::

پ.ن:

+ (+)

بی تعارف

زهرا جان!* در گیر و دار  ِ انتخابات و لا به لای تخریب ها و توهین ها، پدرت را آوردند. مثل تمام کاندیداهای شورای شهر که عکسشان را با پرچم سه رنگ ایران وصله زده اند، پدرت هم با پرچم ایران آمد با این تفاوت که او وجودش را به خاک ِ ایران هدیه کرد. خاک ِ ایران که چه عرض کنم، خاک ِ جهان ِ مقاومت اسلامی!

زهرا جان! ببخش ما را؛ ما داشتیم با خیالِ راحت؛ آخرتمان را برای دنیای دیگران در ستادهایشان می فروختیم غافل از این که دشمن می خواست کار  ِ سوریه را تا قبل از انتخاباتِ ایران تمام کند. تمام نکرد که هیچ، «القصیر» را هم از دست داد. و «القصیر» را خدا آزاد کرد همان طور که سوریه را خدا آزاد خواهد کرد. جنگ فقط بهانه ای است تا خود ِ خدا، بهترین ها را برای خودش بردارد، تا پنجره ای رو به بهشت باز نگه دارد.

زهرا جان! أصلح، پدر توست که جانش را تقدیم کرد، أصلحی که مقبول است؛ مقبولِ خود ِ خدا.

زهرا جان! نمی دانم زیر  ِ تابوتِ پدر به فکر مشکلات اقصادی بودی یا مقاومت؟! آن هایی که زیر تابوت را گرفته بودند چطور؟! اگر همه ی ستادهای شهر، فقط یک عکس از پدرت را کنار همه ی عکس های خود می گذاشتند چقدر زیبا می شد. بدیهی است که شهر مقاومت، رشت نیست. شهر مقاومت ِ امروز، دمشق است و نماد مقاومت، زینب کبری (س)؛ کسی که می دانست بعد از جنگ، کار تمام نشده و مقاومت همچنان ادامه دارد... .

زهرا دختر شهید عطری

* زهرا عطری دختر شهید محمدحسین عطری

بی تعارف

چقدر خوب است که مدیر یا مسئولی برای عرض اردات، انجام وظیفه اخلاقی و ادای دینِ شرعی‌اش، به دیدار ِخانواده شهیدی می‌رود و دست‌بوس ِ پدر و مادر شهیدی است که امروز، امنیت و استقلال کشورمان را مدیونش هستیم. گرفتن چهارتا عکس در این مجلس برای یادگاری یا احیانا گزارش کار هم خیلی چیز بدی نیست. اما خدا نکند همین مدیر یا مسئول، صرفا برای نگه داشتن تابلویی ریاکارانه و به قصد تهیه گزارش کار، بخواهد منزل شهیدی را با نفس های خود آلوده کند!

ادعا نمی کنم که می توانم نیت افراد را تشخیص دهم ولی وقتی عکس‌های دیدار مدیر و معاونین یکی از ناحیه‌های آموزش و پرورش شهر رشت را با خانواده شهید بزرگواری دیدم، بیشتر از پیش متنفر شدم از سیستم مسخره‌ی گزارش کاری ادارات و سازمان‌های کشور. کسانی که می‌خواهند با آمارهایشان به آرمان‌ها برسند. کاش قدری می‌فهمیدند و جلوی خانواده‌ی شهید، کاغذ گزارش‌شان را تابلو نمی‌کردند!

اردات مقوایی 1

اردات مقوایی 2

::
پ.ن:
- این‌قدری که از این جور موضوعات کوچیک، ناراحت میشم از کاندیدا شدن هاشمی و مشایی نمیشم!
- نوشته ای قدیمی: شهدا را تابلو نکنید، لطفا!
بی تعارف

تعطیلات عید می رسه و من غمم گرفته از این که باید برگردم شهرِ محل تولدم. خیلی مسخره ست که یه عده دوست دارن تعطیلاتشون رشت باشن و خوش بگذرونن، اون وقت من اینطوری ماتم گرفتم. البته تقصیر من نیست؛ ظاهرا هرکس یه مدت قم زندگی کنه همین جوری میشه. زندگی کردن توی شهری که مرکزش حرم  ِ کریمه ی اهل بیت باشه رو نمیشه با هیچ جای دیگه مقایسه کرد. بحث این چند روز تعطیلاتم نیست، بالاخره که چی؟! یه روز که باید برگردم. اصلا با این ایده آل اومدم قم که مصداق آیه ی «لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِم» * باشم اما الان هر باتجربه ای بهم میرسه میگه: «ببین پسرم! اگه میخوای پیشرفت کنی، برنگرد رشت!». خب این طوری نه انگیزه ی معنوی دارم نه مادّی! ولی... .

وقتی اذان مغرب رو اعلام کردند به افق ِ شهر باران های نقره ای؛ رشت، جا داشت به قول سامان، جفت پا برم تو تلویزیون! آخه یعنی مجری ِ محترم، این ها به ذهنش نرسیده: شهر حریم فاطمه ی اُخری، شهر دانای علی، شهر سردار جنگل، شهر شیون و شهر رحمدل. دلمون رو خوش کردیم به باران های نقره ای و قم در کویری ترین حالت، متلاطم شد و ساحل ِ دریای معرفت.

حرف باتجربه ها رو باید گوش کرد. اونا راست میگن! اصلا من که دردی رو از شهرم دوا نمی کنم. مثلا همین دَم ِ عیدی که میرم رشت، آب از آب تکون نمی خوره ولی همه که مثل هم نیستن. پارسال همین روزها بود برگشتن رشت، همه ی نگاه ها رو سمت خودشون جلب کردن. خودشون با پای خودشون رفته بودنا ولی واسه اینکه برگردن همه دست به کار شدن. زمینی نشد، براشون هلیکوپتر دربست کردن! کلی آدم اومدن استقبالشون. خیلی ها که از استقبال خبر نداشتن و واسه خرید عیدشون اومده بودن هم بی اختیار همراه شدن. عجب برگشتنی! اون زنِ بدحجاب ِ چه اشکی می ریخت!

باید برگردم! من تازه یه ساله نریمان و محمدمهدی رو شناختم. خیلی حرف دارم براشون. خیلی اشک دارم براخودم!


خادمان شهدا، نریمان مددی مژدهی و محمدمهدی مقدم در تاریخ 27 اسفند 90 به شهادت رسیدند.




چرا از هر گروهى دسته‏ اى به سفر نروند تا دانش دین خویش را بیاموزند و چون بازگشتند مردم خود را هشدار دهند، باشد که از زشتکارى حذر کنند؟ «سوره توبه، آیه 122»




+

اولین سالگرد شهیدان مددی و مقدم

دوشنبه 28 اسفندماه، ساعت 15 ، مهدیه ی رشت


بی تعارف

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم/ اصلا به تو افتاده مسیرم که بمیرم

ببخشید دیر شد... هرچند که من طراح نیستم ولی بعضی کمبودهاست که دل آدم رو میسوزونه و باعث کار جدیدی میشه. از همگی دوستان طراح عذر میخوام.

بد دردیه! خیلی هامون هنوز اسم دانشمندهای هسته ای کشور رو که ترور شدن، نمیدونیم بعدش ادعا میکنیم ادامه دهنده ی راهشونیم! یا زینب کبری

برای دیدن کیفیت بهتر، روی پوستر کلیک کنید.

بی تعارف

چند وقتیه جلوی مساجد شهرمون، تابلوی بزرگی از عکس شهدای همون محلّه رو نصب کردن؛ گاهی اوقات تعدادشون زیاده گاهی هم خیلی زیاد. جالبه آدم عکس شجاع‌ترین و محبوب‌ترین چهره‌های مورد علاقه‌اش رو جایی نصب کنه که جلوی چشمش باشه، اما این عکس‌ها واسه چه کسایی نصب شده؟ الان عکس‌هایی که جوونا واسش پول میدن و روی دیوار اتاقشون نصب می‌کنن، چیه؟ فلان خوانندة اون‌ور آبی یا بهمان بازیگر این‌وری که وضعش چند برابر بدتر از اون‌وری‌هاست! هر چی باشه حتماً عکس شهید هم محلّی خودش رو نصب نمی‌کنن.

این هدف قشنگیه؛ ترویج فرهنگ شهادت، ولایت، بصیرت و... اما فقط با نصب عکس این اهداف عملی نمیشه. استفاده از عکس کریستین رونالدو در تبلیغات روغن موتور مورد توجه افرادی قرار می‌گیره که یا علاقه‌مند به فوتبال هستن و چهارتا ضربه ایستگاهی از رونالدو دیدن یا حداقل از قیافه و مدل موی اون خوش‌شون میاد! حالا اگه به جای عکس رونالدو از عکس روبرتو باجو (*) استفاده می‌شد واسه جوون امروزی چه جذّابیتی داشت؟!

::

::

* روبرتو باجو از ستارگان فوتبالی سالهای گذشته است که من کوچکتر که بودم بازیهاش رو تو تلویزیون دیدم.

بی تعارف