دومی: نه بابا؟! جدی میگی؟
اولی: واقعا نشنیده بودی؟ مچ طرف رو با دوتا زنه توی مسجد گرفتن!
دومی: نـــــــــــه! توی مسجد؟! عجب آدمای کثیفی پیدا میشن؟! البته آدم که چه عرض کنم!
سومی (با قیافه ای کاملا خونسرد): اُوو همه خبر دارن! تو چطور نفهمیدی؟! تازه، کلیپش هم دراومده!
چهارمی: راست میگه! چند روز دیگه هم قرار شده آخونده رو سنگسار کنن!
پنجمی: آره، من شنیدم میخوان منبر اون مسجد رو هم بسوزونن!
اولی: ولی من شنیدم طرف رو آزاد کردن داره راست راست میره و میاد، زندگیشو میکنه!
دومی: بعید هم نیست! این آخوندا رو نمیشه هیچکاری کرد! هوای همدیگه رو همه جا دارن!
اصلا من نمی دانم تا زمانی که می توان زیر سایه ی امام جمعه ی عزیز، به ساخت وساز و توسعه ی کشور مشغول بود چرا این دوستان به جان همدیگر افتادند؟! مخصوصا زمانی که مسئولین عالی رتبه کشوری راه به راه می آیند و پروژه های افتخارآمیز دفتر ایشان را تأیید می کنند. اگر هم احیاناً مشکلی پیش آمد اصلا نیازی به پلیس و دادگاه ویژه و غیر ویژه نیست، مستقیم بروید دفتر امام جمعه تا ایشان با معرفی افرادی لایق و شایسته، تمامی مسائل را حلّ و فصل کنند.