پیشانی نوشت:
«انتخاب اصلح، یک تکلیف الهی است.» مقام معظّم رهبری
پرواضح است که مردم ولایتمدار ایران عزیز، در روز 12 اسفند 90 حماسه ای دیگر خلق میکنند.
::
برگی از یادداشتهای شخصی یک نماینده
برای دومین بار هم کاندیدای انتخابات مجلس شدم. عمر چه زود میگذرد! انگار همین دیروز بود تصمیم گرفتم نماینده شوم. تا به خودم آمدم، عدّهای دور و برم را گرفته بودند و برایم برنامهریزی میکردند. چه روزهایی خوبی بود. اولین عکسی که با ژست متفکرانه گرفتم همان زمان بود. کت و شلوار هم پوشیده بودم. کبری خیلی اصرار کرد تا با کت و شلوار روز عروسیمان، عکس انتخاباتی بگیرم. میگفت خوش یُمن است ولی دور و بریهایم میگفتند رنگ کت و شلوار باید یکی باشد تا رأیِ بیشتری بیاورم. چه مجالسی که نرفتم و چه سخنرانیها که نکردم، عجب دورانی بود.
چه روزهای سختی گذشت تا تمام آرزوهایم عملی شد و نمایندهی مجلس شدم. دیشب پرویز میگفت طعمِ روز اوّل نماینده شدنم هنوز زیر زبانش هست؛ طعم کباب برگی که نهار جمعه خورده بود امّا آخرش نفهمیدم چطور این دور و بریهایم زودتر، از نماینده شدنم باخبر شده بودند که همان روز انتخابات به همه سور دادند.
در مجلس خیلی زود وظایفم را یاد گرفتم و منظّم و سر ساعت در جلسات حاضر میشدم. کار کردن با دگمههای موافق و مخالف برایم مثل آب خوردن بود. برعکسِ دوران دبیرستان که چندباری به خاطر نگاه به برگهی نفر بغلی از جلسهی امتحان اخراج شدم، در مجلس اصولا رئیس، آدمِ مهربانی بود و کاری به کارم نداشت. آنقدر مهربان که موقع صحبت کردنش وقتی حوصلهمان سر میرفت، با نفر بغلی گل یا پوچ بازی میکردیم یا چند نفری جمع میشدیم و مچ میانداختیم. دوران خوشی بود. اگر خدا قسمت کند این بار هم نماینده شوم در یکی از صحنهای غیرعلنی با نمایندههای استان همجوار که خیلی ادّعایشان هم میشود یک دست گل کوچیک بازی میکنیم.
به خودم افتخار میکنم وقتی شبی را یادم می آید که به خانه برگشتم و دیدم کبری گریه میکند، تا مرا دید شروع کرد به داد و فریاد که چرا اینقدر حباب بازار طلا و سکه بزرگ شده است و قیمتها ثبات ندارد. من هم برای اینکه به او ثابت کنم هنوز دوستش دارم، فردایش در مجلس، پیشنهادِ استیضاح وزیر اقتصاد را مطرح کردم و گرفت. این اواخر هم که دلم برای رئیس جمهورِ محبوب خیلی تنگ شده بود، پای برگهی پرسش از ایشان را امضاء کردم تا شاید به این بهانه سری به ما بزند اما حیف که تصویب نشد.
این روزها استرس زیادی دارم از وقتی که شنیدم برای دوره ی جدید حتما باید مدرک بالاتری داشته باشم امّا دور و بریهای وفادارم که تا امروز هیچوقت مرا ترک نکردند، به من دلداری میدهند و میگویند: «غصّهی مدرک را نخور، همانطور که کارشناس شدی، ارشد هم برایت جور میکنیم.» دستشان درد نکند. خیلی زحمت میکشند. از رحیم که همه کارهی برنامههایم است پرسیدم: «اگه امسال رأی نیاورم چه میشود؟» گفت: «نگران نباش، این ور نشد میرویم آنطرف.» همینطور که داشت برایم توضیح میداد، گفت: «دو سال پیش هم که اصرار داشتم در آن بَلبَشو حرفی نزنی و سکوت کنی به خاطر همین روزها بود که حرفی برای گفتن داشته باشی!» من که دقیقا منظور رحیم را نگرفتم ولی این را میدانم که اگر نماینده نشدم میتوانم بروم آن طرف و با شبکههای خارجی مصاحبههایی داشته باشم و شهرت جهانی پیدا کنم. از رحیم قول گرفتم که یک برنامهای هم بریزد چند تا عکسِ یادگاری با گوگوش و گلشیفته... نه! نه! اصلا گلشیفته را باید بیخیال شوم. اگر کبری بفهمد، پوستم را میکَند. همان چندتا عکسِ یادگاری با گوگوش بگیرم کفایت میکند.
پی نوشت:
همانطور که متوجه شدید نماینده ی مذکور نمی تواند وجود خارجی و واقعی داشته باشد و از طرفی هم با توجه به افزایش ظرفیت انتقادپذیری مسئولین محترم، از دوستان عزیر تقاضا دارم از ارسال هرگونه کمپوت به اینجانب جدا خودداری کنند.
انشا... انتخاب اصلح داشته باشیم و لایق تشکیلات امام زمان(عج) بشیم.