بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انتخابات» ثبت شده است

جمعه 24خرداد 92 ساعت 10صبح:

حدودا 12نفر جمع شدیم و رفتیم تا رأی‌مان را در صندوق مرکزی شهر بیاندازیم. جایی که دوربین‌های صدا و سیما بودند و مصاحبه می‌گرفتند و پخش زنده بود و می‌توانستیم خودی نشان دهیم اما ما که برای این‌ها نرفته بودیم(!)، رفتیم تا صف‌های منتهی به صندوقی را شلوغ کنیم که یک جورایی نماد شهرمان است و حتما چندین و چند بار در اخبار و رسانه های مختلف نشان داده می‌شود و بدیهی است که ما برای ناامید کردن دشمن از هیچ کاری دریغ نمی‌کنیم!

هوا گرم بود و آفتاب مستقیم می‌زد در صف شلوغ مردمی که شناسنامه به دست، پشت سر هم ایستاده بودند. مردمی با رأی‌های متفاوت اما مصمّم و آرام در یک مسیر؛ مسیر اعلام اعتماد به نظام اسلامی ایران.

«چند دقیقه ای گذشت که پژویی آمد و امام جمعه موقت شهرمان از آن پیاده شد. در صف زمزمه‌ای شد؛ انگار آن‌هایی که می شناختندشان داشتند به بقیه معرفی می‌کردند. دو سه نفر از جوان‌ها که ته صف بودند بی‌خیال صف شدند و خودشان را رساندند به حاج آقا و شروع به سلام و علیک و احوال پرسی کردند. حاج آقا هم با لبخندی که همیشه روی صورتش بود تحویلشان گرفت. حالا به جای این‌که نگاه‌های مردم به طرف اول صف باشد، چشم‌هایشان حاج آقا را نشانه گرفته بود. امام جمعه محترم هم دستی به سمت مردم تکان داد و همین‌طور سلام و علیک گویان به طرف ته صف حرکت کرد. بعضی‌ها خیلی خدمت حاج آقا ارادت داشتند و به گرمی به استقبالشان رفتند. همین که حاج آقا جای خودش را در صف پیدا کرد نفر جلویی با ادب خاصی جای خودش را به ایشان داد و رفت عقب ایستاد. حاج آقا هم که اولش قبول نمی‌کرد با کلی اصرار مجبور شد قبول کند. همین طور نفر بعدی و نفرهای بعد نگذاشتند که امام جمعه موقت، در صف منتظر بماند و در چشم به هم زدنی حاج آقا را فرستادند پای صندوق. عرق روی پیشانی حاج آقا و سرخی صورتش نشان از خجالت‌زدگی داشت که همراه با لبخند همیشگی‌اش دیدنی شده بود. بعد از رای دادن هم کلی از مردم تشکر کرد و چند دقیقه‌ای ماند تا جواب سوال پیرمردی را بدهد. تا دم ماشین هم همان جوان‌های اولی، حاج آقا را همراهی کردند. شاید نیم ساعتی طول کشید تا حاج آقا سوار ماشینش شد و رفت.» *

خیلی برایم جالب بود جایگاهی که عالِم شهرمان میان مردم دارد و رابطه ای که در کمتر جایی دیده می‌شود. درسی که آن روز گرفتم را شاید تا آخر عمرم فراموش نکنم؛ نظام اسلامی به خوبی توانسته اعتماد مردم را جلب کند و ما موظف به تقویت و ادامه ی این راهیم نه تضعیف آن!

::

صف انتخابات ساختمان شهرداری رشت

::

پ.ن:

+ اما حقیقت این خاطره جور دیگری است، اگر راستش را بخواهید می توانید بند پایین را جایگزین بند ستاره‌دار بالا کنید! :

* «چند دقیقه ای گذشت که بنز سفید مدل جدیدی(!) آمد و نگاه مردم را به خودش جلب کرد. امام جمعه موقت که قبلا تعریف مقام علمی‌اش را از دوستان شنیده بودم همراه با محافظ و راننده پیاده شدند و به طرف ساختمان شهرداری و صندوق رای حرکت کردند. بدون کوچکترین توجهی به مردم و صفی که بیرون ساختمان بود، با اخم خاصی داخل رفتند و رأی دادند. مردم هم برایشان اهمیتی نداشت چه کسی آمده و چرا به صف توجهی نکرده! کار حضرات که تمام شد باز هم بدون این که نگاهی به این طرف و آن طرف کنند مانند آدمی که چشم از حرام می‌پوشاند برگشتند و سوار بنز سفیدشان شدند و رفتند.»

+ دانلود «شناسنامه» کاری از حامد زمانی: صوتی(mp3) و تصویری(wmv)

+ والعاقبة للمتّقین... .

بی تعارف

جلسه 25 خرداد 92 تشخیص مصلحت نظام:

- کیا موافقن ادعای تقلب در انتخابات 88، دروغ محض بود؟

هاشمی

پ.ن:

خدا را شکر حماسه ی سیاسی محقق شد و  خدا را شکر ما فهمیدیم هاشمی غیر از نوشتن نامه ی سرگشاده از این حرف ها هم بلد است: ایران دمکراتیک‌ترین انتخابات دنیا را برگزار کرد.(+)

+ تا الان درباره ی آقای ده نمکی نظری نداشتم و فعلا ندارم ولی اگر این نوشته ی ایشان را نخوانده اید، حتما بخوانید:

آقای هاشمی! می‌دانید چرا کسی سطل آشغال آتش نمی‌زند؟!

بی تعارف

به پراید جلیلی رای ندهید. به جای مُهر روی پیشانی اش رای ندهید و نه فقط به خاطر پایش که در کربلای پنج جاماند... .

بی تعارف

زهرا جان!* در گیر و دار  ِ انتخابات و لا به لای تخریب ها و توهین ها، پدرت را آوردند. مثل تمام کاندیداهای شورای شهر که عکسشان را با پرچم سه رنگ ایران وصله زده اند، پدرت هم با پرچم ایران آمد با این تفاوت که او وجودش را به خاک ِ ایران هدیه کرد. خاک ِ ایران که چه عرض کنم، خاک ِ جهان ِ مقاومت اسلامی!

زهرا جان! ببخش ما را؛ ما داشتیم با خیالِ راحت؛ آخرتمان را برای دنیای دیگران در ستادهایشان می فروختیم غافل از این که دشمن می خواست کار  ِ سوریه را تا قبل از انتخاباتِ ایران تمام کند. تمام نکرد که هیچ، «القصیر» را هم از دست داد. و «القصیر» را خدا آزاد کرد همان طور که سوریه را خدا آزاد خواهد کرد. جنگ فقط بهانه ای است تا خود ِ خدا، بهترین ها را برای خودش بردارد، تا پنجره ای رو به بهشت باز نگه دارد.

زهرا جان! أصلح، پدر توست که جانش را تقدیم کرد، أصلحی که مقبول است؛ مقبولِ خود ِ خدا.

زهرا جان! نمی دانم زیر  ِ تابوتِ پدر به فکر مشکلات اقصادی بودی یا مقاومت؟! آن هایی که زیر تابوت را گرفته بودند چطور؟! اگر همه ی ستادهای شهر، فقط یک عکس از پدرت را کنار همه ی عکس های خود می گذاشتند چقدر زیبا می شد. بدیهی است که شهر مقاومت، رشت نیست. شهر مقاومت ِ امروز، دمشق است و نماد مقاومت، زینب کبری (س)؛ کسی که می دانست بعد از جنگ، کار تمام نشده و مقاومت همچنان ادامه دارد... .

زهرا دختر شهید عطری

* زهرا عطری دختر شهید محمدحسین عطری

بی تعارف

باید «همین ِ» پست قبلیو بردارم و بجاش این توضیحاتو اضافه کنم!:

اول: مدتیه وقتی با دوتا کار مهم روبرو میشم، بعد از کلی فکر و تصمیم گیری که کدومش مهم تره، اینقدر درگیر متقاعد کردن خودم میشم واسه انجام یکی از اون کارها که بعد از یه مدت می بینم به هیچ کدومش نرسیدم! الان هم مثل خیلی های دیگه درگیر انتخابات و امتحانات ِ بعدش هستم و روزها به سرعت داره برام میگذره.

دوم: وقتی نوشتم «خونسردی»، بعضی ها گفتن عجب آدم ظاهربینی هستم و استدلالی پشت انتخابم نیست. واقعیتش اینه که شما حتما با افرادی برخورد داشتید که وقتی دارن باهاتون صحبت می کنن، رفتار و حرکاتشون هم حرفایی داره که می تونه با حرفای خودشون موافق، مخالف یا مفسّر حرفاشون باشه. بعد از دیدن اولین مناظره ی کاندیدا، خیلی از نکات ِ رفتاری آقایون برام قابل توجه بود که البته تو نوشته ام فقط به اشاره ی به رفتار آقای مورد نظرم بسنده کردم؛ «العاقل یکفی بالاشاره». در هر صورت آقای یامین پور عزیز زحمت کشیدند خیلی بیشتر از اون مواردی که بنده دقت کرده بودم رو بسیار خواندنی نوشتن، حتما بخونیدش: "فهم من از برنامه به اصطلاح مناظره ی کاندیداها"

سوم: از اولش هم قصد تبلیغ از کاندیدای خاصی تو وبلاگم نداشتم، هرچند وبلاگ نویسی رو از اسفند 87 و برای گفتن دغدغه های سیاسی شروع کردم ولی اون موقع رای به احمدی نژاد و تبلیغ ایشون رو تکلیف می دونستم. اما توی این انتخابات، جانبداری از کاندیدای خاص، کار سختیه و هزینه ی سنگینی داره. اون موقع با افرادی روبه رو بودیم که وضعیتشون روشن بود و احیانا اگه دوتا حرف بد هم می زدیم، بعضی از دوستان صدای کف و سوتشون قطع نمی شد! اما امروز باید مواظب تیزی قلممون باشیم. هستند دوستانی(+) که قلمشون به خون آدم های خودی آلوده شده و باید منتظر صدای بد و بیراه گفتن های بیشتر ِ همان بعضی ها باشن! و امروز اگه می نویسم باور دارم که «ترویج گفتمان انقلاب، فارغ از هر نتیجه‌ای در انتخابات یک پیروزی سترگ است» (+).

...

..

.

+ کاملا بی ربط:

گمان می کنم اگر حلزون زبان داشت، به حرف می آمد و می گفت: شکر خوردم که حاوی کلاژن هستم! (+)

بی تعارف

...

خونســردیت منو کشته مَــرد! همین.

...

...

بی تعارف
نمودار توجه مسئولین



::
پ.ن:
بازم خداروشکر انتخابات هر چهار سال یه بار برگزار میشه!
بی تعارف

فکر می کردم باید آدم سر به زیری باشم اما بعد از مدّت ها وقتی برگشتم رشت تا به بهانه ی آمادگی برای امتحانات در منزل چند روزی استراحت کنم(!)، نظرم کاملا عوض شد.

البته سر به زیر بودن فایده هایی برایم داشت که متأسفانه کافی نبود مثلا وقتی سرم پایین بود ساختمان های سر به فلک کشیده ی بانک ها را نمی دیدم ولی تخلف های عمرانیِ آن ها و چند متر ساخت و ساز در پیاده رو را نمی شد ندید.عظمتِ مجتمع فرهنگی تجاری آدینه را نمی دیدم و نیازی نبود هفتاد تا دلیل برای خودم بیاورم که إن شاءالله به بیت المال ضرری نمی رسد و دنبال جواب این سؤال نمی گشتم که آیا واقعا چنین چیزی نیاز بود یا نه؟! اما پایه های بتُنی آن در حریم رودخانه بدجوری خودنمایی می کرد.سر و صورت بزک کرده ی دخترکان شهر را نمی دیدم ولی برای ندیدنِ شلوار تنگ و کوتاه و پاشنه های چندین سانتی کفششان سر به زیری کافی نبود.شعارهای انتخاباتی که بر در و دیوار شهر نوشته بودند را نمی دیدم اما بعضی ها به جدولِ خیابان ها هم رحم نکرده و چهره ی شهر را از آنی که بود بدتر کرده بودند.چاله های آسفالتِ شهر را که به هیچ وجه نمی شود نادیده گرفت. ماشین ها که جای خود دارند، عابرپیاده برای رد شدن از عرض خیابان باید حواسش هم به ماشین ها باشد و هم مواظب باشد که پایش در چاله ای گیر نکند. و...

شاید دفعه ی بعد که برگشتم رشت سربه زیرتر باشم، شاید هم... .

بی تعارف

پیشانی نوشت:

«انتخاب اصلح، یک تکلیف الهی است.»     مقام معظّم رهبری

پرواضح است که مردم ولایتمدار ایران عزیز، در روز 12 اسفند 90 حماسه ای دیگر خلق میکنند.



::

برگی از یادداشت‌های شخصی یک نماینده

برای دومین بار هم کاندیدای انتخابات مجلس شدم. عمر چه زود می‌گذرد! انگار همین دیروز بود تصمیم گرفتم نماینده شوم. تا به خودم آمدم، عدّه‌ای دور و برم را گرفته بودند و برایم برنامه‌ریزی می‌کردند. چه روزهایی خوبی بود. اولین عکسی که با ژست متفکرانه گرفتم همان زمان بود. کت و شلوار هم پوشیده بودم. کبری خیلی اصرار کرد تا با کت و شلوار روز عروسی‌مان، عکس انتخاباتی بگیرم. می‌گفت خوش یُمن است ولی دور و بری‌هایم می‌گفتند رنگ کت و شلوار باید یکی باشد تا رأیِ بیشتری بیاورم. چه مجالسی که نرفتم و چه سخنرانی‌ها که نکردم، عجب دورانی بود.

چه روزهای سختی گذشت تا تمام آرزوهایم عملی شد و

بی تعارف

نویسنده ی این وبلاگ بعد از پیگیری خبرهای انتخاباتی و با مروری بر خبرهای گذشته، با چشمانی درشت و دهانی باز، از اظهار نظر بعضی از آقایان همچنان متعجب مانده است. بخوانید و تحلیل کنید، شاید شما بتوانید نویسنده را از این تحیّر، نجات دهید. البته همانطور که می دانید با اعلام نهایی لیست نامزدهای انتخابات در استان گیلان و تیزبینی های شورای نگهبان، ردّ صلاحیت شدن افرادی مثل آقایان قهرمانی، رمضانی، قربانی و خاکسار قطعی شد.

بخشی از سخنان حضرت آیت الله قربانی در دیدار با اعضای شورای آموزش و پرورش:   )منتشر شده در تاریخ سه شنبه ۲۷ دی ۱۳۹۰ توسط وبگاه گیلانیان)

حالا هم می‌دانید و هم می‌بینید در این همه تحریم‌ها، این همه تبلیغات سوء و ماهواره‌ها علیه ما، انتخابات هم در پیش داریم، باید خیلی مراقب باشیم. رفیق بازی‌ها نباید ما را از تقوی بیرون بکند...     (در ادامه ی مطلب بخوانید...)

بی تعارف