زنـجــیـر، فـراوانِ فـراوان، امـا / چـیزی که مرا به زندگی بندد نیست *
......................................
...
و حسین منزوی است شاعری است از تمام ِ بعضی هام.
شاعری که فصل انتقالی اش** از مهر 1325 شروع و در اردیبهشت 1383 تمام شد. روحش شاد.
چند تا از شعرهاش که بعضی از اون بعضی هاست:از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم
آوار پریشانی ست رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامه حیرانی ست خود را به که بسپاریم؟
تشویش هزار آیا، وسواس هزار (( امّا ))
کوریم و نمی بینیم ورنه همه بیماریم
دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته است
امروز که صف در صف خشکیده و بیماریم
دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمی بُرّیم ابریم و نمی باریم
ما خویش ندانستیم بیداریِ مان از خواب
گفتند که بیدارید گفتیم که بیداریم!
من راه تو را بسته تو راه مرا بسته
امّید رهایی نیست وقتی همه دیواریم
................................................................
منحنی
اولین تنفّساولین گریستن
نقطه ی شروع دایره است
نقطه های رنگ رنگ
چیده می شود کنار هم
روی خط فرضی حیات،
منحنی
تا تو در میان شکل ناقصش
سایه ی حضور خویش را
بیفکنی
مرگ!
لحظه ی بزرگِ خواه!
یا
نخواه!
لکّه ی درشتِ سرخ!
یا
سیاه!
دایره
همیشه
با تو
بسته می شود!
...............................................................
وصل
مثل سیب سرخ قصّه هاعشق را
از میان
دو نیمه
می کنیم
نیمه ای از آن برای تو
نیمه ی دگر برای من
بعد ...
نیمه ها هم از میان
دو پاره
می شوند
پاره ای از آن برای روح
پاره ی دگر برای تن
* یکی از معروفترین ریاعی های مرحوم منزوی.
** هنوز مسأله ات مرگ و زندگی است اگر/ جواب می دهم این جمله سؤالی را:
نهاده ایم قدم از عدم به سوی عدم/ حیات نام مده فصل انتقالی را