بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گمشده» ثبت شده است

مسجدالنبی بزرگ بود و تا دل‌تان بخواهد درهای شبیه به هم داشت، هرچند درها شماره داشتند اما یکی از کارهای بنده در چند روزی که مدینه بودم رسیدگی به امور گمشدگان ایرانی بود!؛ غالبا هم پیرزن‌هایی که از همراهان‌شان جدا شده بودند و نمی‌دانستند باید کدام طرفی بروند. معمولا با کارت‌هایی که مربوط به اطلاعات کاروان و هتل‌ همراه زائران بود، می‌شد راهنمایی‌شان کرد یا مثلا می‌دانستند از در شماره چند وارد شده‌اند اما آن در را پیدا نمی‌کردند اما کار وقتی سخت بود که مادر و دختر استهباناتی* حدودا 85 و 55 ساله‌ای نه شماره در را می‌دانستند و نه شماره همراه مسئول کاروان‌شان را داشتند، شماره تلفن هتل‌شان هم جواب نمی‌داد و سرتاپا استرس بودند... خلاصه با راهنمایی یکی از خادم‌ها مسیر تقریبی هتل‌شان را متوجه شدیم و آرام آرام حرکت کردیم. هنوز خیلی از مسجدالنبی فاصله نگرفته بودیم که با لهجه شیرین‌شان گفتند: «هااا ای جرثقیلو گذاشته بودیم نشون!» و کلی برایم دعا کردند... راستش اصلا همین دعاها انگیزه‌ای بود که مشتاقانه کمک‌شان کنم.

خلاصه این‌که زیارتم از این قرار بود: با مادرم جلوی ورودی خانم‌ها قرار گذاشتیم که نیم ساعت بعد، همین‌جا و جدا شدیم و ماموریت من شروع شد: تا دو نفر از پیرزن‌ها را راهنمایی کنم و از این ور صحن مسجد ببرم‌شان آن ور و تا خوش و بش کنم با دوسه نفر از جوان‌های ترکیه‌ای و پاکستانی که می‌خواستند با گوشی مدل بالای‌شان عکس تکی با گنبد برای‌شان بگیرم، 35 دقیقه گذشت و با عجله خودم را رساندم سر قرار تا مادرم معطل نشود...

آن‌جا بود که خودم تازه فهمیدم چند سالی است چیزی را گم کرده‌ام، مدینه که از بس حیران بودم نشد ولی مکه خیلی دنبالش گشتم، خیلی. نشانه‌هایی هم پیدا کردم اما هنوز دنبالش می‌گردم... (الان اذان شده و من کافی نت نشستم، باید برم نماز ولی حیفم میاد این پست رو نذارم، همین طوری نصفه و نیمه بدون ویرایش فعلا باشه تا بعد...)

::

* استهبان یکی از شهرهای استان فارس و معدن انجیر ایرانه... دوست خیلی عزیزم که اهل اونجاست امروز این پیامک رو داده: «استهبانی یا اصطهباناتی که درست همون استهبانی هس» در واقع اشتباه بنده رو اصلاح کردن، با تشکر :)

بی تعارف

 

چیزهایی که گم کرده ام، موقع نماز خواندن پیدا می کنم

به جز یک چیز

که دقیقا همان وقت گم می کنم:

قلبم!

.

.

.

بی تعارف

شب جمعه، کربلا؛

وقتی بدانی می‌خواهی جایی حاضر بشوی که همه‌ی اولیاءالله حضور دارند خیلی متفاوت خواهی بود مخصوصا من که در حال گرفتن عکس، کفشم را گم کردم و آن لحظات داشتم به خودم تلقین می‌کردم که فدای سرت یک کفش که ارزش این حرف‌ها را ندارد! ولی همچنان...


باب القبله



پ.ن:
+ مرا ز عشق مگویید، عشق گمشده ای است/
    که هر چه هست ندارم، که هر چه دارم نیست!
بی تعارف