یک کیلومتری کربلا مداح شروع کرد: «بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا». نیاز به شامهی قوی و حس معنوی نبود، آنجاها همش عطر بهشت شنیده میشد! اما مصراع بعد زیر دل همه را خالی کرد: «بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا...» و فقط گریه...
وقتی رسیدیم به خیابان منتهی به بینالحرمین، گنبد علمدار در حلقهی اشک چشمانمان دیده شد... دلمان نیامد قطرههای اشکمان را پاک کنیم باید هدیهشان میکردیم به حضرت ساقی... قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود شرمنده عباس!
::
::
پ.ن:
+ وقت نشد خیلی چیزها رو بنویسم، شرمنده. حلال کنید خواهشا... رفتنی هستیم و إن شاءالله نائب الزیارة. (+)