گفتن مسافر مثل مجنونه... و من وسط بستن کولهام و در حالی که مثل همیشه دیرم شده، اومدم اینجا که بگم ما رفتنی هستیم، حلال کنید...
گفتن مسافر مثل مجنونه... و من وسط بستن کولهام و در حالی که مثل همیشه دیرم شده، اومدم اینجا که بگم ما رفتنی هستیم، حلال کنید...
دو سه روز پیش یکی از دوستای خوبم با خنده و شوخی گفت: «وضعت خوبه دیگه! میری کربلا، میری عمره...» من فقط خندیدم، اونم خندید!
::
طرف توی نمایندگی یکی از شرکتهای خارجی کار میکنه، سالی یه بار میفرستنش سفر تفریحی دوبی و توی هتل طرف قرارداد همون شرکت خارجی ازش پذیرایی میکنن... ما هم که خودمونو توی دستگاه امام حسین علیهالسّلام جا زدیم، خب سالی یه بار میفرستنمون مشهد، بعضی وقتا کربلا و بعد از عمری هم مکه و مدینه... این دیگه ربطی به پول دار یا ندار بودن آدم نداره که! خودشون میفرستن... شما هم میتونی از این امکان استفاده کنی، محدودیت هم نداره... تازه من که اعتراف میکنم پروندهام سیاهه، شما که وضعت بهتره دیگه نباید از این حرفا بزنی...
::
پ.ن:
+ خدایا دوستت دارم واسه هر چی که بخشیدی... پیشنهاد میکنم این آهنگو گوش بدید: (+) از مازیار فلاحی، حجمش کمتر از 3 مگابایته.
(کاروان پیاده نجف تا کربلا – اربعین 92)
از صبح پنجشنبه که با آن اتوبوس فکسنی تا مهران رفتیم و گرفتاریهای دوباره مرز مهران و شام ساعت 3:30 صبح ِ بین ِ راه و تب و لرز و سرفههای پشت سرهم بچهها و سرمای زیر صفر ِ نماز صبح ِ همدان و البته طعم دبش دعای ندبه داخل اتوبوس تا ظهر جمعه که با استقبال خانوادهها رسیدیم رشت، همهاش انگار یک لحظه بود، یک آن بود که گذشت و ما به خودمان آمدیم دیدیم همان جای اول هستیم. دستمان از حرم کوتاه است و دلمان تنگِ ششگوشه. اصلا انگار همهی این 10 روز یک رویا بود؛ رویای زیبایی که همه بچههای هیئتمان آرزویش را دارند. فقط همینقدر میدانم که برگشتیم جای اولِ اولِ خودمان، مگر نفرمود امام صادق علیهالسّلام به حسینبنثُوَیر:
- اى حسین! کسى که از منزلش بیرون آید و قصدش زیارت قبر حضرت حسین بن علی (علیهماالسلام) باشد. اگر پیاده رود، خداوند منّان به هر قدمى که برمىدارد یک حسنه برایش نوشته و یک گناه از او محو مىفرماید. تا زمانى که به حائر برسد و پس از رسیدن به آن مکان شریف حق تبارک و تعالى او را از رستگاران قرار مىدهد، تا وقتى که مراسم و اعمال زیارت را به پایان برساند که در این هنگام او را از فائزین محسوب مىفرماید، تا زمانى که اراده مراجعت نماید در این وقت فرشتهاى نزد او آمده و مىگوید: رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) به تو سلام میرساند و خطاب به تو مىفرماید: از ابتداء عمل را شروع کن، تمام گناهان گذشتهات آمرزیده شد.
(کامل الزیارات ص132)
(کاروان پیاده نجف تا کربلا – اربعین 92)
آری، کربلا بهشت است و انگار تقدیر خداست که ورود به این بهشت برای کسی محدودیت نداشته باشد؛ عالم و جاهل، مسلمان و غیر مسلمان. انگار خدا میخواهد حجت را بر همه تمام کند که بهشت هم نشانمان داده و دیگر بهانهای باقی نگذاشته است. همین که خودم آنجا بودم برای اثبات این ادعا کافی است و اینکه با چشمان خودم دیدم جهالت تا کجاها پیش رفته. دیدم کسانی را که در جهل مرکبشان و به خیال ثواب بیشتر، سینهخیز در بین الحرمین میلولیدند! و صورت بر زمین میکشیدند. جالبتر اینکه گاهی افرادی در لباس روحانیت، همراهی و تاییدشان میکردند. چندین بار حاجحسن، حاجی صفرنژاد و دوستان دیگر را دیدم که دلسوزانه با آنها صحبت میکنند تا شاید قانع شوند. اما جواب میشنیدند که فلان مرجع و فلان سید کار ما را تایید میکند. و البته که آن مرجع مطمئنا چنین کار جاهلانهای را تایید نمیکند و آن سید هم نفسش از جای گرم بلند میشود و افکار غلطش را با پوند و دلار غربیها به جهان عرضه میکند. آخرِ کاری هم ما را و مراجعمان را با صدای بلند لعن میکردند!
::
::
راهپیمایی 20 میلیون نفری شیعیان به مناسبت اربعین حسینی همانطور که مورد توجه شیعیان دنیاست قطعا مورد توجه دشمنان و کینهداران از اهلبیت هم قرار گرفته است. نتیجهاش هم هزینههای عیانی است که دشمنان پرداخت میکنند تا درون شیعه، فرقهسازی کنند و مذاهب اسلامی را به جان هم بیاندازند. باید پرسید از غافلانی که با لعن کردن و قمهزنی موجب تضعیف دنیای اسلام میشوند و با تحریک تکفیریها و بهانه دادن دست آنها، خون شیعه برای خود خریداری میکنند، آیا کمی هم به دل امام زمان فکر میکنند؟! آیا به روز حساب هم اعتقادی دارند؟! اگر خدای نکرده و به فرض بعید گروههای تکفیری امثال داعش، سالهای بعد بتوانند مسیر پیادهروی کربلا را ناامن کنند، آیا اینها میخواهند در مقابلشان ایستادگی و امنیت را برقرار کنند؟! (+) و البته باید از خودمان بپرسیم برای پیشگیری و مهار این انحرافات که اکثرا از ایرانیها سر میزند کسی هم خودش را مسئول می داند؟!
::
پ.ن:
+ دیدن این تصویر (+) و این ویدیوها (+)، (+) رو به شدت پیشنهاد میکنم!
(کاروان پیاده نجف تا کربلا – اربعین 92)
وقتی به آنجا میرسی با جان و دل میفهمی که چرا پیامبر صلّیاللهعلیهوآله فرمود: کربلا بخشی از بهشت است. احساس راحتی میکنی. انگار تمام عمر از خانهات دور بودی و حالا برگشتی. راست گفتند هیچ جا خانهی خودِ آدم نمیشود! و خانه مادری همه ما کربلاست...
::
::
راستش نتوانستم بنویسم از خیمهگاه، تلّ زینبیه، قتلگاه و ششگوشه. اصلا تعابیر کم میآورند. آنجا هم نیاز نیست روضههایی را که شنیدی مرور کنی تا گریهات بگیرد! همین که بلندی تلّ زینبیه را ببینی دلت میگیرد، ضریح ششگوشه را ببینی اشکت سرازیر میشود. اینها خودشان روضهخوان هستند و خوشا به حال آنهایی که نسبت به حضرت ارباب معرفت دارند و عارفانه و عاشقانه ایشان را زیارت میکنند. خوشا به حال آنهایی که فقط امام شهید را زائر نیستند بلکه امام زنده و عصر خود را هم میشناسند و یاریاش میکنند.
ظهر اربعین داخل چادرمان زیارت اربعین خواندیم. جمع قشنگی بود، وقتی رسیدم که سخنرانی حاجی سمیعی تمام شده بود و آقامحسن کاشفی داشت زیارت را شروع میکرد. هنوز سرپا بودم که صابر، کاغذ کوچکی دستم داد و گفت: «اینو بده به آقامحسن.» نگاه کردم دیدم اسامی شهیدان نریمان مژدهی و محمدمهدی مقدم و همچنین رضا عباسی را نوشته و خواسته یادشان کنیم. آقامحسن هم قبل از شروع زیارت، اسمشان را آورد. اصلا رفیق به درد همین روزها میخورد. یعنی حالا که همه جمعند جای شما حسابی خالی است. یعنی ما در کربلا یادتان کردیم شما هم دستمان را بگیرید. یعنی رفاقت ما محکمتر از این حرفهاست که مرگ بخواهد به آن پایان بدهد. یعنی... .
::
::
چادرهایمان پشت هتل ضیوف الباقر علیهالسّلام بود. ناهار و شام را تا روز اربعین از موکبها تهیه میکردیم. فردای اربعین تقریبا همه موکبها جمع کردند و چهره شهر به کلی عوض شد. باید صبح پنجشنبه برمیگشتیم به طرف مرز. حسابی حالمان گرفته بود که چرا نمیتوانیم شب جمعه کربلا بمانیم. هرچهقدر حاجی مهدوی توضیح داد که زیارت حضرت را در روزهای دیگر دستکم نگیرید اما هنوز خیلیها ناراحت بودند.
::
پ.ن:
+ نه اینکه حرف گفتنی نداشته باشم ولی قلمم نچرخید تا از دسته عزاداریمون بنویسم. بعدش که اینجا رو خوندم دیدم زیبا و کافی نوشته شده. دست آقای رحمانی که مسئول فرهنگی قافله هم بودن درد نکنه!
(کاروان پیاده نجف تا کربلا – اربعین 92)
شب دوم هم اوایل شب استراحتی کوتاهی کردیم و 12 شب دوباره راه افتادیم. مسیر خلوت و واقعا سرد بود، زائران و موکبها همگی در حال استراحت بودند به جز یکی دو تا موکب که انگار بیدار مانده بودند از ما پذیرایی کنند؛ چای یا نسکافهی گرم با کیک و خرما در آن سرما واقعا میچسبید! تا آن لحظه، روحانیِ کاروان که حاجی قربانی بود، علیرضا که اکوهمراه را داشت، معین که لباس هلالاحمر را پوشیده بود و جعبه کمکهای اولیه را داشت، سیدجلیل که پادرد گرفته بود و حاجی عارف که همراهش بود و پرچم اصلی اتوبوس 6 را، گم کرده بودیم البته بهتر است بگویم آنها ما را گم کرده بودند!
نماز صبح روز سوم را رسیدیم جایی که قرار بود کاروانها به هم ملحق شوند و تا ظهر استراحت کردیم و بعد از نماز و ناهار، مسیر را ادامه دادیم تا غروب در کربلا باشیم... . آدمها مثل رود خروشان و سیل جمعیتی که از کوههای نجف و از محضر مبارک امیرالمؤمنین جوشیده و جاری شده، با تمام قدرت به سمت دریای غریب کربلا حرکت میکردند. انگار مردم راه نجاتی را از گرفتاری و گناهان دنیا پیدا کرده باشند و حالا هم میخواهند به هر قیمتی که شده به مقصدِ این راه برسند و چنگ بزنند به طنابی که میخواهد از مرداب زندگی نجاتشان بدهد.
چشمم که به گنبد و گلدسته حضرت ساقی افتاد، مثل همیشه دلم گرفت. آدم باورش نمیشود آنجاست، میخواهد زودتر برسد تا از نزدیک ببیند و باور کند. رسیدیم نزدیک حرم حضرت عباس علیهالسّلام؛ جمع شدیم تا حاج حسن برایمان زیارتنامه بخواند. حالی وصفنشدنی بود واقعا. پرچم که بالا گرفته میشد، بیشتر شرمندهی حضرت علمدار میشدیم... .
::
+ نیاز نیست بگم عکاس، آقا میثاق هستن دیگه!
::
نزدیک غروب بود و باید زودتر چادرهای اسکان را پیدا میکردیم. سلامی تقدیم حضرت ارباب کردیم و به طرف باببغداد رفتیم. از بینالحرمین تا محل اسکان حدود 2 کیلومتر راه بود که باید پیاده میرفتیم. شاید به جرئت بتوانم بگویم این 2 کیلومتر سختتر از 85 کیلومتری بود که آمده بودیم. آدم دلش نمیآمد حالا که رسیده، فاصله بگیرد. انگیزهای برای رفتن نداشتیم ولی باید میرفتیم.
(کاروان پیاده نجف تا کربلا – اربعین 92)
از نجف تا کربلا هزار و چهارصد و اندی عمود است با فاصله 50 متر از همدیگر. ما هر طور بود بعد از مسافت زیادی پیادهروی، ماشینی گیر آوردیم و خودمان را قبل از ساعت 8 شب رساندیم حدودا به عمود 415 که بچهها توقف کرده بودند. از اتوبوس ما فقط نزدیک 20 نفر، جمع خود را حفظ کرده بودند که به آنها ملحق شدیم. بقیه هم در گروههای کوچکتر با فاصلهی کمی، جلوتر یا عقبتر بودند. فضای استراحت بچهها خیلی مناسب نبود؛ قسمت بیرونی حسینیهای بود که با برزنت آبی رنگی جدایش کرده بودند. هم جا کم بود و هم به شدت سرد. بعضیها همینطور نشسته استراحت کردند. با توافق بچهها ساعت یک شب راه افتادیم. بعد از نماز صبح که جای مناسبی گیرمان آمد تا ساعت 9 صبح خوابیدیم.
عشق حسین ما را به این وادی کشانده / ای عاشقان تا کربلا راهی نمانده... در مسیر دو دَم میخواندیم، سینه میزدیم، شعار میدادیم و البته از نعمت وجود موکبها استفادهی کامل میبردیم؛ از چای و غذا گرفته تا مشت و مال! با عراقیها، لبنانیها و حتی مردمی که از کشورهای اروپایی آمده بودند در حد توانمان ارتباط میگرفتیم و آدرس اینترنتی رد و بدل میکردیم. آنجا رنگ متفاوت پرچمها فاصلهای میان آدمها ایجاد نمیکند، مهم این است که همهگی یک مسیر دارند، در یک جهت حرکت میکنند و همه مجذوب نیروی قدسی ارباب عشق هستند.
::
اگه اشتباه نکنم لبنانی بود و برایمان رو پرچم حزبالله یادگاری نوشت... (باقی عکسها در ادامه مطلب)
::
شعارهای ضد استکباری حماسیترین قسمت کارمان بود؛ فارسی، عربی و انگلیسی شعار میدادیم. از مردم کشورهای دیگر بعضیهایشان همراهیمان میکردند. بعضی از ایرانیها هم اشکال میکردند: «آقا ما اینجا نیومدیم شعار سیاسی بدیم!» البته دوستان با حوصله جوابِ اشکالات را میدادند. از کسی مخفی نیست که برائت از مشرکین یک امر دینی و اعتقادی است. اگر ما نتوانیم در برابر اسرائیل شمرصفت و حامیانش بایستیم و در مقابل ظلم آنها سکوت کنیم و بیتفاوت بمانیم، چطور ادعا میکنیم میخواهیم یار امام حسین و امام عصر علیهماالسّلام باشیم؟!
::
پ.ن:
+ مرحوم شهید مطهرى سالها قبل از انقلاب در این حسینیهى ارشاد فریاد میکشید که: واللَّه - قریب به این مضمون - بدانید شمر امروز - اسم نخستوزیرِ آن روز اسرائیل را مىآورد - اوست. واقع قضیه هم همین است. ما شمر را لعنت میکنیم، براى اینکه ریشهى شمر شدن و شمرى عمل کردن را در دنیا بکنیم؛ ما یزید و عبیداللَّه را لعنت میکنیم، براى اینکه با حاکمیت طاغوت، حاکمیت یزیدى، حاکمیت عیش و نوش، حاکمیت ظلمِ به مؤمنین در دنیا مقابله کنیم. (+)
رهبر انقلاب؛ 1386/10/19
+ اگر به مسئولین یا چهرههای جهانی دسترسی دارید بگویید موضعی بگیرند و مداخله کنند، از برادران و خواهران پاکستانی در شبکه های اجتماعی بخواهید به دولتشان اعتراض کنند و دعا کنید. (+)
(کاروان پیاده نجف تا کربلا – اربعین 92)
بیدار که شدم دیدم تمام بدنم سرد است و بچهها دارند سر موضوعی با هم بحث میکنند. یکی میگفت تیمم کنیم، یکی میگفت اتوبوس را رو قبله بگذاریم، نماز جماعت بخوانیم. به غیر از هشت نفرِ ما، هشت یا نُه نفر دیگر هم بودند. من که همان اول کاری خوابم برده بود، موقعی بیدار شدم که وقت نماز صبح بود و رسیده بودیم به اصطلاح ترمینال کربلا. هوا از بس سرد بود کسی نمیتوانست از اتوبوس پیاده شود! ماشین هم بخاریاش خاموش بود یا خراب، نفهمیدم. خلاصه با بطری کوچک آبی که موجود بود وضو گرفتیم و همان داخل اتوبوس نماز خواندیم. وقتی هوا روشن شد، ماشینی کرایه کردیم که ساکها را تا چادرهای از قبل هماهنگ شده ببریم. همینطور در خیابانهای کربلا دنبال آدرس بودیم که یکی از بچهها گفت: «نگاه کنید! گنبد...» اصلا باورمان نمیشد در عرض چند ساعت تمام برنامههای قبلیمان تغییر کرده بود. قرار بود سه روز دیگر بعد از پیادهروی کربلا باشیم اما الان روبروی گنبد حضرت عباس علیهالسّلام، جا خورده بودیم. به غیر از سه نفرِ ما، بقیه اولین بارشان بود که کربلا میآمدند. خلاصه رسیدیم به چادرها. گفتند بمانید صبحانهای بخورید، استراحتی کنید و ظهر برگردید اما نتوانستیم خودمان را راضی کنیم. هشت نفری همان لحظه برگشتیم. صبحانه که فراوان در موکبها پیدا میشد، استراحت هم در آن لحظات خیلی معنا نداشت! نه فقط برای ما بلکه برای آنهایی هم که پیشنهاد استراحت داده بودند، همینطور بود.
به ما گفتند: «میری فلانجا ماشین میشینی این قیمت و این طوری میری نجف!» ما هم راه افتادیم به سمت نجف اما دریغ از ماشینی که بخواهیم با آن خودمان را به نجف و اول مسیر پیادهروی برسانیم. اربعین بود و وضعیت خاص خودش. تا چشم کار می کرد جمعیت بود که به طرف حرم حرکت میکرد. حالا همه دارند به سمت کربلا پیاده میآیند، ما تازه داریم به سمت نجف پیاده برمیگردیم. البته کم هم نبودند عراقیهای که از کربلا برمیگشتند.
::
ما 14 نفر! ؛ 6 نفر از علما + 7 نفر از رفقا + منم پشت دوربینم
::
پ.ن:
+ دانلود یه کار خوب (+) همخوانی ترانه مرگ بر آمریکا - 11 مگابایت
(کاروان پیاده نجف تا کربلا – اربعین 92)
در مقابل ایوان نجف فقط باید دلت را بسپاری به خودش! وقتی نگاه میکنی چشمها میفهمند این حرم نماد مردانگی است؛ کمال تقوا در اوج شجاعت، نماد عدالت در اوج قدرت و کوه تواضع در اوج عظمت. حرم و ضریح و نماد کم نیست اما اینجا فرق میکند، این جا گنبد و گلدسته هم اُبهت دارند... .
::
::
یک روز، وقت خیلی کمی بود برای زیارت. بعضیها پیگیر بودند که بالاخره کوفه هم میرویم یا نه؟ در کوفه، مسجد و خانه امیرالمؤمنین علیهالسّلام بود، مزار مسلم و هانی بود وگرنه کوفه که خودش خیری نداشت، نه خودش و نه مردمش! در هر صورت ما که نرفتیم. اما فرصتی شد تا وادیالسّلام برویم. مزار هود و صالح علیهماالسّلام را زیارت کنیم و قبر رئیس علی دلواری را که نماد مبارزه با انگلیس است.
آخر شب با گاریهای چوبی که هنوز در عراق خیلی کاربردی است ساکها را فرستادیم پای اتوبوس. قرار بود وسایل غیرضروری را با 2 تا اتوبوس ببرند کربلا و بعد از نماز صبح، شروع پیادهروی باشد. اما راننده اتوبوسها لحظه آخر گفته بودند خالی حرکت نمیکنند و باید حتما چندتا مسافر سوار اتوبوس بشوند. ساعت 2 شب تماس گرفتند و ماجرا را گفتند. ما هم که اصلا سرمان درد میکند برای فداکاری و از خودگذشتگی! اولش 5 نفری که بیدار بودیم، قرار شد برویم و بعدش از کربلا با ماشین برگردیم به طرف نجف که به اول پیادهروی برسیم. سعید رفت 3 نفر دیگر از بچهها را هم از خواب بیدار کرد. فکرش را بکنید خوابیدید و نصف شب یکی میآید بالاسرتان و میگوید: «فلانی! پاشو بریم کربلا، صبح برگردیم...» بندههای خدا اول فکر کردند سر کارند اما دیدند نه! مثل اینکه قضیه جدی است.
::
پ.ن:
+ این عکسا و ویدیوی کوتاه فقط واسه بچههای خودمونه؛ رمزش هم چهارتا رقم آخر شماره آقاسیدعلی (+) (+) (+)
(کاروان پیاده نجف تا کربلا – اربعین 92)
وقتی در جلسه توجیهی دیدم تعداد قابل توجهی از افراد اتوبوسمان را افراد حدود 40 تا 50 سال تشکیل میدهند، برایم خوشحالکننده نبود اما در همان ساعت اولیه بعد از حرکت به همه ثابت شد این قافله بیخود قافله عاشقی نام نگرفته؛ چون اصلا عشق، پیر و جوان نمیشناسد. عجب آدمهای با صفایی بودند. جنس اخلاق و تعاملشان با جوانترها نسبت به همسن و سالانشان که تا آن روز غالبا در مساجد دیده بودم، خیلی فرق داشت! خدا حفظشان کند.
::
::
مرز مهران مثل دفعات قبل، منظم نبود و همین یعنی نقطه شروع تغییر معادلات مسئولین کاروان. 6 صبح رسیدیم و حدودا 9 شب بود که توانستیم از مرز به سمت نجف حرکت کنیم؛ بعضیها با اتوبوس و بعضی هم پشت تریلی! اینکه چطور از مرز رد شدیم تعریفکردنی است. موقعیت طنزی که اشک آدم را درمیآورد؛ هم از خنده زیاد و هم از اوج بدبختی! مرز عراق شروع جدی سختیهای سفر بود. مینوشتم از سختیهایی که کشیدیم اگر آن شب این حرف را نمیشنیدم: «شاید حکمت این سختیها اینه که یخورده، سرسوزنی ما هم بچشیم مصیبتهایی رو که حضرت زینب تحمل کرد.» یکی از بچهها این را گفت و چقدر خوب گفت. آخر در آن گیر و دار کسی که تحویلمان نگرفت هیچ، احترام خیلیها را هم نگه نداشتند! حالا ما کجا و خواهر امام کجا؟! بگذریم... .
::
پ.ن:
+ به عبارت دیگر: خسوف (+)
+ توی این سفر با خیلی از خوبها آشنا شدیم مثل مصطفی، محمدرضا، امیرمحمد، آقامحمد احدی و آقای رمضانی که خیلی هم اذیتشون کردیم!