بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها

(کاروان پیاده نجف تا کربلا – اربعین 92)

شب دوم هم اوایل شب استراحتی کوتاهی کردیم و 12 شب دوباره راه افتادیم. مسیر خلوت و واقعا سرد بود، زائران و موکب‌ها همگی در حال استراحت بودند به جز یکی دو تا موکب که انگار بیدار مانده بودند از ما پذیرایی کنند؛ چای یا نسکافه‌ی گرم با کیک و خرما در آن سرما واقعا می‌چسبید! تا آن لحظه، روحانیِ کاروان که حاجی قربانی بود، علیرضا که اکو‌همراه را داشت، معین که لباس هلال‌احمر را پوشیده بود و جعبه کمک‌های اولیه را داشت، سیدجلیل که پادرد گرفته بود و حاجی عارف که همراهش بود و پرچم اصلی اتوبوس 6 را، گم کرده بودیم البته بهتر است بگویم آن‌ها ما را گم کرده بودند!

نماز صبح روز سوم را رسیدیم جایی که قرار بود کاروان‌ها به هم ملحق شوند و تا ظهر استراحت کردیم و بعد از نماز و ناهار، مسیر را ادامه دادیم تا غروب در کربلا باشیم... . آدم‌ها مثل رود خروشان و سیل جمعیتی که از کوه‌های نجف و از محضر مبارک امیرالمؤمنین جوشیده و جاری شده، با تمام قدرت به سمت دریای غریب کربلا حرکت می‌کردند. انگار مردم راه نجاتی را از گرفتاری و گناهان دنیا پیدا کرده باشند و حالا هم می‌خواهند به هر قیمتی که شده به مقصدِ این راه برسند و چنگ بزنند به طنابی که می‌خواهد از مرداب زندگی‌ نجات‌شان بدهد.

چشمم که به گنبد و گلدسته حضرت ساقی افتاد، مثل همیشه دلم گرفت. آدم باورش نمی‌شود آن‌جاست، می‌خواهد زودتر برسد تا از نزدیک ببیند و باور کند. رسیدیم نزدیک حرم حضرت عباس علیه‌السّلام؛ جمع شدیم تا حاج حسن برای‌مان زیارت‌نامه بخواند. حالی وصف‌نشدنی بود واقعا. پرچم که بالا گرفته می‌شد، بیشتر شرمنده‌ی حضرت علمدار می‌شدیم... .

::

نگاه اول...

+ نیاز نیست بگم عکاس،  آقا میثاق هستن دیگه!

::

نزدیک غروب بود و باید زودتر چادرهای اسکان را پیدا می‌کردیم. سلامی تقدیم حضرت ارباب کردیم و به طرف باب‌بغداد رفتیم. از بین‌الحرمین تا محل اسکان حدود 2 کیلومتر راه بود که باید پیاده می‎‌رفتیم. شاید به جرئت بتوانم بگویم این 2 کیلومتر سخت‌تر از 85 کیلومتری بود که آمده بودیم. آدم دلش نمی‌آمد حالا که رسیده، فاصله بگیرد. انگیزه‌ای برای رفتن نداشتیم ولی باید می‌رفتیم.

نظرات  (۶)

۲۶ بهمن ۹۲ ، ۰۹:۲۰ سراجا منیرا
حاجی ای والله...
فقط این قسمت امتیاز رو هم فعال کن که لایکیت کنیم :D ;)


پاسخ:
ممنون علی جان...
اینجا لایکو بیخیال شو بذار همین مدلی پیش بریم...
سلام
اینجاش فوق العاده بود "...کوه‌های نجف و از محضر مبارک امیرالمؤمنین جوشیده و جاری شده..."
ایشالله بازم قسمتت بشه+منم بیام.
یا علی
پاسخ:
سلام
إن‌شاءالله سال بعد با هم...
یا زینب
سلام
ما گم نمی شیم مگر اینکه خلافش ثابت بشه.
راستی آن مطلب منو ارسال کن می خوام روش تغییرات بدم
ممنون
یاا...
پاسخ:
سلام
تو که علیرغم آسیب دیدگی ریمیکس(!) پات، تا آخرش اومدی، ای‌والله... :)
نمی‌دونم چرا یادم میره همش!

۲۷ بهمن ۹۲ ، ۰۵:۲۱ سید محمد رضی زاده
بیچاره اون که حرم رو ندیده

بیچاره تر اون که دید کربلاتو
پاسخ:
بیچاره تر من!
۲۷ بهمن ۹۲ ، ۲۱:۴۰ چشم چشم دو ابرو
بیچاره تر تر من ...

:(
۲۹ بهمن ۹۲ ، ۱۱:۴۴ محمدجواد کرامتی
آدم‌ها مثل رود خروشان و سیل جمعیتی که از کوه‌های نجف و از محضر مبارک امیرالمؤمنین جوشیده و جاری شده، با تمام قدرت به سمت دریای غریب کربلا حرکت می‌کردند. انگار مردم راه نجاتی را از گرفتاری و گناهان دنیا پیدا کرده باشند و حالا هم می‌خواهند به هر قیمتی که شده به مقصدِ این راه برسند و چنگ بزنند به طنابی که می‌خواهد از مرداب زندگی‌ نجات‌شان بدهد.


خیلی ناز نوشتی ناز!
دستت درست!
اشکم نزدیک بود در بیاد!
صفای قلمته ها!
پاسخ:
ممنون، صفای دلته داداش...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">