یه مُشت آدم عقده ای، داریم میریم مشهد!
::
::
پ.ن:
با عقدهی دیدن کربلا، عقدهی ساخت حرم بقیع، عقدهی زیارت قبر بینشان مادر و...
::
بر شانه های ضریحت تا می گذارم سرم را
انگار می گیری از من غوغای دور و برم را
حرفی ندارم به جز اشک، نه حاجتی نه دعایی
دست شما می سپارم این چشم های ترم را
عطر هوای رواقت، آهنگ هر چلچراغت
نگذاشت باقی بماند بغضی که می آورم را
حتی اگر دانه ای هم گندم برایم نریزی
جایی ندارم بریزم جز صحن هایت پرم را
هر بار مشهد می آیم، انگار بار نخست است
هی ذوق دارم ببینم گلدسته های حرم را
زهرا بشری موحد