بی‌تعارف

به نام خدا
بعضی از دغدغه‌ها را می‌توان نوشت. طنز یا جدی، نقد یا معرفی! فعلا فرقی نمی‌کند.
::
صفا و مروه دیده‌ام، گرد حرم دویده‌ام/
هیچ کجا برای من کرب‌و‌بلا نمی‌شود...

پیوندها

وقتی اتفاقاتِ روزمره‌ات جالب و منحصر به فرد می‌شود، دوست داری بنویسی‌‌شان؛ گفتنی‌ها را در وبلاگ و فضاهای عمومی دیگر و نگفتنی‌ها را در دفترچه‌ی خاطراتی که مخصوص خودت است. احساس می‌کنی با نوشتن آرام می‌شوی و می‌توانی با زاویه‌های بیشتری به خودت و اتفاقات دور و برت نگاه کنی. کارهایت را جمع‌بندی و تجربه را لمس می‌کنی. - چی؟ اصلا هم اینطور نیست؟! لاأقل خودم که اینطوریم - اما چند وقتی است که می‌دانم باید بنویسم، نمی‌دانم از کجا باید شروع کنم؟! در مسیر گفتن، ردّپای نگفتنی‌ها پیدا می‌شود و منصرفم می‌کند از ادامه...

همین‌قدر بگویم که همه‌چیز برایم متفاوت شده. فکر می‌کردم بی‌قراری در مقابل آرامش است اما امروز در کنار بی‌قراری‌ام دنبال آرامش می‌گردم. این جزء جدانشدنی زندگی‌ام را دوست دارم تا شاید عاقبتم را ختم به خیر کند... . افرادی بودند که فکر می‌کردم خیلی بزرگ هستند اما خودشان ثابت کردند که اینطور نیست و افرادی که باید از این به بعد به آن‌ها بیشتر توجه کنم. کارهایی که می‌دانستم مهم هستند را باید زودتر عملیاتی کنم. پارسال که از مشهد آمدم دلم قرص بود برای زیارت کربلا و پیاده‌روی اربعین اما امسال هنوز دلم از مشهدالرضا علیه‌السلام برنگشته است! قلبم تند و تند می‌زند، «این قرص لوراتادین رو نخور، خوب میشی!» صدای مادرم بود. حساسیت‌ها دست از سرم برنمی‌دارند و فقط مادر حواسش به همه جا هست.

به علاوه‌ی فهرستی از برنامه‌های انجام نشده که در مقابلم است و باید فوری انجام دهم، میلاد تماس می‌گیرد:

-یه هِدِر میخوام واسه سایت فلان، زحمت طراحیشو میکشی؟!

- میلادجان! من خیلی وقته طراحی نمی‌کنم چرا به میثاق نمی‌گی؟

- گفتم. قرار شده تا پنج روز دیگه آماده کنه ولی فعلا کار چند ساعته می‌خوام.

خب این را برخلاف میل باطنی‌ام قبول می‌کنم اما تماس بعدی صابر است:

- پنجشنبه و جمعه چیکاره‌ای؟ اردو جهادی میری؟!

اگر من قبول نکنم، میل باطنی‌ام دیوانه‌ام می‌کند! باید برای اولین بار تجربه‌ی خوبی باشد. در همین گیر و دار، عکس‌های اربعین پارسال را مرور می‌کنم. اصلا معلوم نیست امسال هم قسمتم می‌شود یا نه!

::

پیاده روی نجف تا کربلا - اربعین 91

::

پ.ن:

زحمت عکسو خودم کشیدم! کاروان پیاده نجف تا کربلا- اربعین 91

 

نظرات  (۷)

وای!
دیدم اولویت چندمی!!!
پاسخ:
اگه راستشو میگی چندمی؟! ;)
۲۸ شهریور ۹۲ ، ۰۷:۲۰ *** رک و راست ***
راجع به عکستون:
خدا وکیلی عکاسش حرفه ای بوده یا دوربینش، دوربین خیلی خوبی بوده؟

عکس زیبایی گرفتید.
موفق باشید.
یاعلی
پاسخ:
دوربین خوبی بود اما نه خیلی خوب!
ممنون، لطف دارید.
امام رضا یه دستی روی اون شیشتا بکشه بکنش چهل‎تا عالی میشه...
هرچند قسمتِ من نیست که برم، ولی بچه‎ها بی‎نصیب نمونن انشاالله
پاسخ:
آقا همین الان تماس گرفتن گفتن 20نفر سهمیه حل شد.
یعنی بچه ها این دفعه مشهد اینقد مایه گذاشتن که امام رضا (ع) دلش نیومد دست رد بهشون بزنه. الان دیگه خودشون میدونن.
۲۹ شهریور ۹۲ ، ۰۷:۳۴ *** رک و راست ***
سلام برادر
به روزم.
خوشحال می شم اگه ...
پاسخ:
سلام
۳۱ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۱۲ محمدجواد کرامتی
چی ناامید و افسرده
خداکنه امام رضا به دادت برسه و گرنه از دست میری!
لوراتادین هم نخور خوب نی!
به جاش بیا پیش خودم یه هفته ای درستت میکنم!
پاسخ:
از کجای مطلبم ناامیدی و افسردگی درآوردی؟! هان؟
میام پیشت ولی میترسم یه هفته ای خرابت کنم. :)
مهمترین چیز ینه ادم بتونه بفهمه چه چیزی الان تو اولویته. چه کاری بار از رو دوش امام زمان بر میداره. و این به این بر می گرده که دقیقت بدونه کجاست و ...
۰۶ مهر ۹۲ ، ۱۳:۵۳ مـَـ ه جَـبـیـטּ
وای
چقد تو هم ..

از مشهد تا کربلا .. تا هدر .. تا اربعین .. از آلبوم تا اردو .. تا کار .. تا ..

همه چی تو هم شده ..

موفق باشید ان شاء الله .
پاسخ:
خدا کنه بتونم اصل مطلب رو گم نکنم!
ممنون
شما هم موفق باشید.

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">