دوشنبه 11 دی 91 ، نجف اشرف؛
نماز ظهر و عصر را در مسجد جامع فاطمة الزّهرا -سلام الله علیها- خواندیم و پیاده راه افتادیم به سمت کعبهی دلها. قرار شد همان اولِ راه در مکانی که از قبل مشخص شده بود بمانیم و ناهار بخوریم. حدودا 700 نفر بودیم که قطعا زمان زیادی باید صرف ناهار میشد، از طرفی هم مسیر پُر از موکبهایی* بود که همهجوره پذیرایی میکردند، این دلایل با شوق زیادی که برای ادامه مسیر داشتیم کافی بود تا 20 و چند نفری قیدِ ناهار دستهجمعی را بزنیم و زودتر حرکت کنیم.
::
::
هنوز 10 کیلومتر نرفته بودیم که پیرمردی با لباس عربی جلویمان را گرفت و به خانهاش دعوتمان کرد. هرچند تا اینجای مسیر از خجالت موکبها درآمده بودیم اما نمیشد از یک ناهار مفصّل گذشت، واقعا حیف بود! پیرمرد از اینکه دعوتش را قبول کردیم حسابی خوشحال شده بود و سر از پا نمیشناخت. وقتی رسیدیم، فوری حمامش را گرم کرد تا اگر کسی خواست بتواند دوش بگیرد و جلوی چشمان تعجبزدهی ما اصرار داشت که جوراب بچهها را از پایشان دربیاورد و بشوید. ما هم که شرمنده شده بودیم جورابهایمان را در جیبمان گذاشتیم و صدایش را درنیاوردیم! بعد از چند دقیقه که اثری از ناهار نبود و رد و بدل شدن کلمات دست و پا شکستهی عربی و انگلیسی تازه فهمیدیم این بندهی خدا دعوتمان کرده تا برای شام و خوابِ شب، مهمانش باشیم و فردا صبح حرکت کنیم. صاحبخانه هم متوجه شد ما نمیخواهیم شب را آنجا بمانیم و این تازه اول ماجرا بود! او منّت و خواهش میکرد و گاهی عصبانی میشد و لایُطلَق لایُطلَق میکرد و ما شکراً شکراً و عفواً عفواً میگفتیم. همهی اعضای خانوادهشان جمع شده بودند که رأیمان را بزنند تا بمانیم اما واقعا نمیشد باید حرکت میکردیم(+). حاج آقای مهدوی پیشنهاد داد تا آقاحسن جعفری روضهای بخواند و مجلسی بگیریم تا هم ثوابش به صاحبخانه برسد و هم بتوانیم کمی از ناراحتیشان کم کنیم. و آقاحسن شروع کرد... (+) خدا خیرش بدهد.
::
::
در مسیر همهاش حال و هوا همین بود. در اوج فضای شوخی و موقعیتهای خندهدار، حرف، رفتار و حتی اشارهای کافی بود تا اشک همه به راحتی روان شود، راحتتر از آنچه که فکرش را بکنید. آخرش هم پیرمردِ صاحبخانه از ناراحتی برای خداحافظی نیامد و ما رفتیم تا کربلا دعاگویش باشیم...
::
::
پ.ن:
+ چقدر مهموننواز بودن خوبه... عمه چرا به کربلا این همه دشمن آمده؟!
+ حالی برای نوشتن نبود اما من همچنان مدیون حضرت رقیهام... (شهادتشان تسلیت.)
* موکب، همان هیئت خودمان است. عراقیها در طول مسیر نجف تا کربلا ایستگاهصلواتی و چادرهایی راه میاندازند تا از زائران پذیرایی کنند که اصطلاحا به آنها موکب هم میگویند.